کتاب  شفاءالصدور  – شرح زیارت عاشورا  - میرزا تهرانی –  ص :504 اللّهمّ انّى اتقرّب إليك في هذا اليوم و في موقفى هذا و ايّام حيوتى بالبراءة منهم و اللّعنة عليهم و بالموالاة لنبيّك و ال نبيّك عليهم السّلام.

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/       

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

کتاب  شفاءالصدور  شرح زیارت عاشورا  - میرزا تهرانی –  ص :504

  1. اللّهمّ انّى اتقرّب إليك في هذا اليوم و في موقفى هذا و ايّام حيوتى بالبراءة منهم و اللّعنة عليهم و بالموالاة لنبيّك و ال نبيّك عليهم السّلام.
  2. ج بار الها همانا من تقرب مى‏جويم به سوى تو در اين روز و در اين موقف خود و در ايام زندگانى خود به تبرى جستن از ايشان و لعنت كردن بر ايشان و به دوستى براى پيغمبر تو و آل پيغمبر تو عليهم السلام.
  3. ش اين جمله فذلكه [1] و خلاصه اين زيارت است چه قوام اين زيارت به سه امر بود: يكى به اظهار موالات پيغمبر و آل او چنانچه در بعض فقرات تفصيلا و در ديگرى اجمالا مذكور بود و ديگرى برائت به حسب تمام مراتب وجود از ذوات و افعال و صفات دشمنان پيغمبر و آل او اجمالا و تفصيلا و سوم لعن فعلى اين گروه و در اين فقره هر سه مطلب مذكور است و از محاسن اتفاقات اين كه ابتدا و اختتام اين زيارت به لفظ سلام است كه دليل سلامت خواننده است إن شاء الله به بركات اهل بيت عصمت و طهارت از آفات و شرور دينيه و دنيويه. و منت خداى را كه ما آنچه در توضيح الفاظ و معانى اين زيارت شايسته بود و مقام مقتضى شد به قدر فرصت و اندازه مهلت ذكر كرديم بلكه نسبت به قوه خود دادن غلط و خويشتن ستائى و رعونت [2] است و البتّه از ميامن توجهات آن امامى است كه اين زيارت به ذات شريف او تعلق دارد، شملنا اللّه و عامة شيعته ببركاته و الحقنا في الاخرة بدرجة عبيده بل درجاته.
  4. و اينك مناسب است كه در فصلى علاحده شرح چند فقره دعاى عقيب زيارت شريفه بر قانون شرح او كه گذشت به جهت تتميم خدمت و اتمام نعمت مذكور شود. و اللّه الموفق لكل خير و به الاعتصام، ثم برسوله و عترته عليهم افضل الصلوة و السلام. ___________________________________________
  5. [1] مجمل كلام‏

[2] خودبينى و كم عقلى.

  1. فصل در شرح دعاى لعن و سلام و دعاى قبل از سجده و دعاى سجده‏
  2. و در اين فصل چند مطلب است
  3. مطلب اول شرح دعاى لعن است:
  4. اللّهمّ العن أوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك‏
  5. ج بار الها لعنت كن اول كسى را كه ظلم كرده حق محمد و آل محمد را و آخر كسيكه متابعت كرده او را بر ظلم
  6. ش اول در اشتقاق او خلاف است گروهى از بصريين گفته‏اند كه مأخوذ است از وول و در اين معنى رعايت قياس كرده‏اند چه وزن او را افعل دانند ولى معنى وول معلوم نيست و استعمال او در غير موضع محل نزاع باتفاق ديده نشده پس احتمال اشتقاق از او وجهى ندارد. و بعضى گفته‏اند كه از وئل ماخوذ است كه به معنى لجأ وارد شده و منه الموئل به معنى الملجاء و چون سبق علت نجات است و اول هر چيز سابق بر ساير اجزاست لفظ موضوع براى لازم را در ملزوم استعمال كردند و بنابر اين و اوثانى مقلوب از همزه است و اين خلاف قياس است. و جماعتى برآنند كه مشتق از اول به معنى رجع است و بنا بر اين اگر وزن افعل باشد به معنى آن چيزى است كه رجوع به او بيشتر شود و اين معنى لازم اسبق الاجزاء است و بنابر اين افعل تفضيل از مجهول اشتقاق شده مثل احب و ابغض و احمد و اشغل و اشهر و اشباه اين‏ها. و در وزن او خلاف است. جمهور بصريين گفته‏اند كه افعل است و قاطبه كوفيين و بقيه بصريين بر آن‏اند كه وزن او فوعل است مثل كوكب و جوهر، و بنابر اين و او زايد است نه همزه اگر از وول باشد وول مى‏شود و او اول قلب به همزه شده به جهت دفع ثقل و اگر از وئل باشد ووئل مى‏شود
  7. و بنابر اين دو قلب شده هر دو بر خلاف قياس و مى‏شود ملتزم به نقل مكانى شوند و وزن او عوقل بشود و بنابر وجه ثالث با احتمال سابق موافق است چه وزن هر دو اوائل مى‏شود. و مشهور نحاة وزن او را افعل مى‏دانند و استشهاد مى‏كنند به اين كه عرب گفته هذا اول من هذا با من تفضيله يعنى اين اقدم از اوست و به اين كه تانيث او اولى است و از
  8. اين جهت حريرى در اوهام الخواص لفظ اوله را در تانيث اول غلط دانسته و محقق ثانى قدس سره در جامع المقاصد تبعيت از حريرى كرده حكم بغلطيت استعمال اولتين در عبارت علامه قده فرموده و بعض آنها كه صحيح دانسته‏اند مثل مرزوقى در شرح فصيح ملتزم شده‏اند كه تانيث اول بر اوله به ملاحظه مناسبت آخره در تانيث آخر است و اين كلام خالى از قدحى نيست و در شرح شهاب خفاجى صاحب ريحانه بر درّة الغواص
  9. و در شرح صحيفه مكرمه سيد اديب محقق مذكور است كه اول گاهى افعل تفضيل مى‏آيد و گاهى صفت و قسم ثانى گاهى مثل ظروف لازمة الاضافه مثل قبل و بعد استعمال مى‏شود و گاهى مثل ساير اسماء و اين دو قسم اخير منصرف است و تانيث او اوله است و از ارتشاف ابو حيان هر دو نقل كرده‏اند و رود اوله را و در شرح دره از مرزوقى نقل كرده و از منتهى الارب و در اساس البلاغه مى‏گويد جمل اول و ناقه اوله.
  10. و در اخبار اهل عصمت عليهم السّلام كه كلام خود ايشان حجت و استعمال ايشان دليل صحت است لفظ اول و اوله متكرر الورود متكثر الوجود است و با تصريح أبو حيان و مرزوقى و زمخشرى و ورود استعمال فصيح حكم به غلطيت غلط است يا غفلت. و آنچه به نظر اين بى‏بضاعت مى‏رسد آن است كه اول لفظى مشترك است بين اين دو وزن آنجا كه غير منصرف است و با من استعمال مى‏شود افعل است و تانيث او اولى است و آنجا كه منصرف مى‏شود. و به معنى متقدم بى‏رعايت تفضيل فوعل است و تانيث او اوله. و احتمال مشاركت با آخر در غير مورد ذكر او چنانچه از مرزوقى گذشت وجهى ندارد.
  11. و علاوه بر اين تاويل انصراف و نزع معنى تفضيل هم محتاج به تكلفى ديگر است. و اين جمع كه ما كرديم اگر چه كسى قائل نشده ولى چندان بلكه به هيچ وجه بعيد نيست. و به اجتهادات و آراء نحاة هرگز ملتزم نبوده‏ايم و لا وحشة من حق ساعد الدليل و الاعتبار آخر به كسر خاء به معنى پسين ضد نخستين است چنانچه در منتهى الارب است و تانيث او آخره است و آخر به فتح به معنى غير است ولى اخص از اوست چه بايد از جنس سابق باشد مثل جاءني رجل و اخر يعنى مرد ديگر نه حيوان ديگر و اين معنى از غيرهم معلوم مى‏شود و ليكن به انصراف است نه وضع بلكه به قرينه است نه انصراف اين ظاهر كلام لغويين است و فرق خالى از اشكال نيست.
  12. تابع در منتهى الارب است كه تبعه تبعا بالتحريك و تباعة بالفتح پس روى كرد او را و در پى وى رفت و لا حق گرديد.
  13. و مراد از اوّل ظالم در اين عبارت على الظاهر أبو بكر است چه او اول كسى بود كه تقمص خلافت كرد و فتح باب ظلم بر اهل بيت نبوت نمود و حق پيغمبر و آل او را مغصوب داشت و سيئات عمر هم راجع به او است چه به عقد او خلافت براى عمر منعقد شد و از اين جهت در احاديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه:عمر سيئة من سيئات ابى بكر
  14. و تواند بود كه مراد ثانى باشد. يا به ملاحظه آنكه ظهور آثار عناد و ظلم او بيشتر شده يا نظر به اين كه او هم به تلميع و تدليس و اسباب چينى او خليفه شد.
  15. چنانچه كلام شارح مقاصد و غير او كه سابقا شنيدى شاهد صدق اين مدعا است و از اين جهت در لسان ائمه و خواص ايشان از أبو بكر به عجل تعبير كنند و از عمر به سامرى و هر دو وجه را به معونت خداوند و اولياى كرام او در كتب اهل سنت شاهدى عدل و گواهى امين داريم كه بايد ذكر شوند امّا دليل وجه اول خبرى است كه ابن ابى الحديد از كتاب نصر بن مزاحم نقل كرده و مسعودى نيز در مروج الذهب روايت فرموده و هر دو معتمد اهل سنت هستند و آن خبر اگر چه طويل الذيل است ولى چون مشتمل بر فضائل امير المؤمنين عليه السّلام و مثالب دشمنان آن جناب است صواب چنان است كه تماما نقل شود و اداى حق اين مرحله نيز نمايد و آن چنين است كه
  16. چون على عليه السّلام قيس بن سعد را از ولايت مصر عزل كرد و محمد ابن ابى بكر را نصب فرمود و به مصر رسيد مكتوبى محمد به معاويه نوشت كه نسخه او اين است:
  17. من محمد بن ابى بكر إلى الغاوى معوية بن صخر سلام على اهل طاعة اللّه ممن هو سلم لاهل ولاية الله امّا بعد فان الله بجلاله و عظمته و سلطانه و قدرته خلق خلقا بلا عبث و لا ضعف في قوته و لا حاجة به إلى خلقهم و لكنه خلقهم عبيدا و جعل منهم شقيا و سعيدا و غويا و رشيدا ثم اختار الله على علمه فاصطفى و انتخب منهم محمدا فاختصه برسالته و اختاره لوحيه و أتمنه على أمره و بعثه رسولا مصدقا لما بين يديه من الكتب و دليلا على الشرايع فدعا إلى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة فكان اول من اجاب و صدق فاسلم و سلم فاخوه و ابن عمه على بن ابى طالب فصدقه بالغيب المكتوم و اثره على كل حميم و وقاه كل هول و واساه بنفسه في كل خوف فحارب حربه و سالم سلمه فلم يبرح مبتذلا لنفسه في ساعات الازل و مقامات الروع حيت برز سابقا لا نظير له في جهاده و لا مقارب له في فعله و قد رايتك تساميه و أنت أنت و هو هو السابق المبرز في كل خير اول الناس اسلاما و اصدق الناس نية و اطيب الناس ذرية و افضل الناس زوجة

 

  1. و خير الناس ابن عم و أنت اللعين بن اللعين لم تزل أنت و ابوك تبغيان لدين الله الغوائل و تجهدان على اطفأ نور الله و تجمعان على ذلك المجموع تبذلان فيه المال و تخالفان في ذلك القتال على ذلك مات ابوك و على ذلك خلفته و الشاهد عليك بذلك من ياوى و يلجأ إليك من بقية الاحزاب و رءوس النفاق و الشقاق لرسول الله و الشاهد لعلى مع فضله و سابقته القديمه انصاره الذين ذكرهم اللّه تعالى في القران ففّضلهم و اثنى عليم من المهاجرين و الانصار فهم معه في كتائب و عصائب يجالدون حوله باسيافهم و يهريقون دمائهم دونه يرون الفضل في اتباعه و الشقاق و العصيان في خلافه فكيف يا لك الويل تعدل نفسك بعلى و هو وارث رسول الله و وصيه و أبو ولده و اول الناس له اتباعا و اخرهم به عهدا يخبره بسره و يشركه في امره و أنت عدوه و ابن عدوه فتمتع في دنياك ما استطعت بباطلك و ليمددك ابن العاص في غوايتك فكان اجلك قد انقضى و كيدك قد وهى و سوف تستبين لمن يكون العاقبة العليا و اعلم انك انما تكايد ربك الذي قد امنت كيده و ايست من روحه و هو لك بالمرصاد و أنت منه في غرور و بالله و باهل بيت رسوله عنك الغنى‏و السّلام على من اتبع الهدى.

 

  1. چون اين مكتوب كه خلاصه مضمون او ذكر فضائل على عليه السّلام است از سبق و جهاد و قرابت و علم و حلم و نصرت اسلام و وقايت نفس مقدس رسالت و ثناى اصحاب آن جناب كه نقاوه انصار و خلاصه مهاجرين بودند. و تحذير معاويه از وخامت عاقبت خلاف با اهل بيت رسالت و تنبيه او به رجوع از عهد سالف و رسم سابق و كينه ديرينه كه با پيغمبر داشت. و تجهيز حروب و تجنيد عساكر بر خلاف او مى‏كرد و به اين سبب لعين ابن اللعين و عدو ابن العدو لقب گرفت به معاويه رسيد در جواب او نوشت:
  2. من معاوية بن ابى سفيان إلى الزارى على أبيه محمد بن ابى بكر سلام على اهل طاعة الله بعد فقد اتانى كتابك تذكر فيه ما الله اهله في قدرته و سلطانه و ما اصطفى به نبيه مع كلام الفته و وضعته فيه لرايك تضعيف و لابيك فيه تعنيف و ذكرت حق ابن ابى طالب و قدم سابقته و قرابته من نبى اللّه و نصرته له و مواساته اياه في كل خوف و احتجاجك علىّ و فخرك بفضل غيرك لا بفضلك فاحمد الها صرف ذلك الفضل عنك و جعله لغيرك فقد كنا و ابوك معنا في حياة نبينا نرى حق ابن ابى طالب لازما لنا و فضله مبرزا علينا فلما اختار الله لنبيه ما عنده و اتم له وعده و اظهر دعوته و افلج حجته قبضه اللّه اليه فكان ابوك و فاروقه اول من ابتزه و خالفه على ذلك اتفقا و اتسقا ثم دعواه على انفسهما فابطاء عنهما و تلكأ عليهما فهمّا به الهموم و ارادا به العظيم فبايعهما و سلم لهما لا يشركانه في امرهما و لا يطلعانه على سرهما حتى قبضا و انقضى امرهما ثم اقام بعدهما ثالثهما عثمان بن عفان يهتدى بهديهما و يسير بسيرتهما فعبته أنت و صاحبك حتى طمع فيه الاقاصى من اهل المعاصى و بطنتما له عداوتكما و غلكما حتى بلغتما منه مناكما فخذ حذوك يا ابن ابى بكر فترى و بال امرك و قس شبرك بفترك تقصران تساوى او توازى من يزن الجبال حلمه و لا تلين على قسر قناته و لا يدرك ذو مدى اناته ابوك مهد له مهاده و بنى ملكه و شاده فان يكن ما نحن فيه صوابا فابوك اوّله و ان يكن جورا فابوك اسّه و نحن شركائه فبهداه اخذنا و بفعله اقتدينا راينا أباك فعل ما فعل فاخذنا مثاله و اقتدينا بفعاله فعب أباك بما بدا لك اودع و السّلام على من اناب و رجع من غوايته و تاب.
  3. اين نسخه جواب است كه در سه كتاب از كتب اهل سنت موجود است: كتاب نصر بن مزاحم كه از اعاظم معتمدين ثقات نزد ايشان است و مروج الذهب كه شطرى از فضائل مصنف او مسعودى سابقا گذشت. و شرح نهج البلاغه كه مصنف او عبد الحميد بن ابى الحديد بغدادى است كه از اجلّه علماء و فقهاء اين طايفه است، و شرح حال او استطرادا در وفيات الاعيان در ذيل حال نصر الله بن الاثير صاحب مثل السائر و استقلالا در فوات الوفيات صلاح الدين كتبى مذكور است و صلاح صفدى در شرح لاميه و غير او مكررا از او تعبير به امام علامه كرده‏اند. و با وجود اين شكى در صحت و سلامت سند او كسى نخواهد داشت. و محصل معنى او اين است كه اين مكتوب از معاويه است به سوى محمد بن ابى بكر كه عيب جوى پدر خودش است. مكتوب تو رسيد كه مشتمل بر ثناى الهى و درود پيغمبر بود و كلماتى چند كه تأليف و وضع كرده بودى كه هم رأى تو را تضعيف مى‏كند و هم پدرت را سرزنش و تعنيف و ذكر كرده بودى در آن كلمات حق على را و سابقه قديمه و قرابة قرينه و نصرت و مواسات او را در أهوال براى رسول و تو به فضل ديگران احتجاج و افتخار جستى نه به فضل خود. منت خداى را كه اين فضيلت را از نو مصروف كرد و به ديگرى مخصوص داشت همانا ما در زمان رسول خدا وقتى كه پدرت با ما بود حق على را واجب مى‏دانستيم و فضل او را مبرّز مى‏ديديم چون پيغمبر به درود جهان فانى گفت، پدر تو و فاروق او عمر اول كس بودند كه حق وى گرفتند، و مخالفت او نمودند بر اين كار اتفاق و اتساق كردند و همدست و همداستان شدند.
  4. آنگاه او را به بيعت خود دعوت كردند. او كندى كرد و تأخر جست و ايشان در حق او خيالاتى كردند و در صدد قتل او برآمدند. چون چنين ديد بيعت كرد و تسليم نمود. و آن دو او را نه در امرى شريك كردند و نه بر سرى مطلع داشتند. اين ببود تا عثمان بر اريكه خلافت جاى گرفت و به سيره آن دو رفتار كرد. پس تو و على او را عيب جوئى كرديد، چنانچه اهل معاصى از ادانى و اقاصى در وى طمع كردند و شما غل و عداوت خود را پنهان داشتيد تا به آرزوى خود رسيديد و او را كشته ديديد. هان اى پسر أبو بكر انديشه كار خود بنماى و اندازه قدر خويش بشناس. تو آن نيستى كه با آنان كه حلمشان همسنگ جبال است و به صلابت عود چنانند كه به قاسرى نرمى نپذيرند و هيچ بعيد الهمه ادراك غايت ايشان نكند. يكسانى جوئى و هم قدرى طلبى پدرت مهاد سلطنت مرا تمهيد و اساس ملك مرا تشييد كرده.
  5. اگر آنچه ما مى‏كنيم به اعلى صواب است، پدرت اول اين كار بوده و اگر جور است پدرت اصل او بوده. و ما به يارى او اين كار كرديم. و ما طريقه او را اختيار نموديم و به كردار او اقتدار او داشتيم. ديديم پدر تو كرد آنچه كرد. ما احتذاى مثال و اقتفاى فعال وى پيش گرفتيم پس پدر خود را عيب جويى كن يا به ترك اين كردار بگوى‏ و السّلام على من اتبع الهدى.
  6. در اين مكتوب چند جا معاويه كه امام سنيان و خليفه واجب الاطاعه ايشان است و او را واسطه فيض الهى بين خود و خداى خود مى‏دانند و كرامات و مقامات براى او ثابت مى‏كنند، چنانچه در قصه مكالمه او و شيطان در مثنوى مذكور است. شهادت داده كه تأسيس اين اساس و تمهيد اين قياس از آن ملحد خداى نشناس بوده و البتّه قول معاويه حجت است و روايات علماى ايشان معتمد.
  7. و امّا دليل وجه دويم خبرى است كه آية الله العلامه ادام الله في الجنة اكرامه از بلاذرى نقل فرموده و ابن روزبهان تقرير نموده: و هذه عبارته لما قتل الحسين عليه السّلام كتب عبد الله بن عمر إلى يزيد بن معاويه، امّا بعد فقد عظمت الرزية و جلت المصيبة و حدث فى الاسلام حدث عظيم و لا يوم كيوم الحسين .فكتب إليه يزيد، امّا بعد فانا جئنا إلى بيوت منجده و فرش ممهده و وسائد منضده فقاتلنا عنها فان يكن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا و ان كان الحق لغيرنا فابوك اول من سن هذا و ابتزّ و استأثر بالحق على اهله انتهى.
  8. خلاصه معنى آنكه عبد الله عمر بعد از واقعه كربلا به يزيد نوشت كه مصيبت بزرگ و سوگوارى سخت شد و در اسلام حادثه عظيم پديد آمده و هيچ روزى چون روز حسين نيست، يزيد در جواب نوشت كه ما آمديم به خانه‏هاى آراسته با فرشهاى گسترده و وسائد مرتبه، اگر حق براى ما باشد در طلب حق خودمان جنگ كرديم و اگر براى جز ما باشد پدر تو اول كس بود كه اين سنت گذاشت و به قهر و غلبه اين حق را بگرفت و در او تصرف كرده اهلش را منع نمود.
  9. و اين مكتوب موافق است با مضمون خبر مفصلى كه از كتاب دلائل حميرى نقل شده كه چون عبد الله بر يزيد وارد شده در شام در بدعتهاى او با او تكلم كرد. وى را به خلوتى برد و طومارى دراز بر آورد كه عمر به معاويه نوشته بود متضمن ظلمهائى كه بر اهل بيت كرده و توجيه احترامات ظاهرى و سعى در بركندن اصل و قطع فرع ايشان در باطن و اظهار ثبات بر عهد قديم و دين جاهليت و عبادت اوثان به شرحى كه در فتن بحار و غير او مذكور است.
  10. خلاصه يزيد در اينجا شهادت داده كه عمر اول ظالم بوده و چون او امام سنيان و خليفه واجب الاطاعه ايشان است بايد شهادت وى را قبول كنند و اگر از اين مضايقه كنند تقرير خليفه زاده و تسليم و سكوت او دليل آن است كه او جوابى نداشت و اين سخن حق بوده و معلوم و مشهور است كه معاويه و عبد الله عمر هر دو از اكابر صحابه بودند و در احاديث ايشان نقل شده كه‏اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم‏
  11. و ما در اين فقره كه اول ظالم اهل بيت أبو بكر يا عمر بود عمل به قول معاويه يا عبد الله مى‏كنيم تا يكسره مخالفت با ايشان در امر اين حديث نكرده باشيم.
  12. بالجمله مى‏توان گفت كه عمر و أبو بكر بالانضمام اول ظالم بودند و اين امر قائم به مجموع من حيث المجموع بود. چه اگر عمر نبود أبو بكر خليفه نمى‏شد، و اگر أبو بكر استخلاف نمى‏كرد عمر خليفتى نمى‏يافت. و شاهد اين احتمال اول مكتوب معاويه است كه گفته: فكان ابوك و فاروقه اول آه، ولى مطابق تحقيق احتمال اول است و ذكر يزيد عمر را به اعتبار مخاطبت او با عبد الله است و به ملاحظه اينكه قوام امر أبو بكر هم به عمر بود يا اينكه نظر به متأخرين داشته و اوليت اضافيه اثبات كرده. به هر صورت اگر اين دو نفر نبودند، ظلمى در اسلام واقع نمى‏شد و هتكى از حرمت آل رسول نمى‏كردند
  13. چنانچه سابقا حديث كميت كه شيخ كشى عليه الرحمه آورده ذكر كرديم و قد اجاد القائل: بر عترت رسول پس از رحلت رسول            كرد آنچه كرد آنكه بناى ستم نهاد         بنياد بارگاه سليمان به باد داد            ديو پليد پاى چه بر تخت جم نهادهم او گويد و خوب گويد:            كى بر فلك درخت شقاوت كشيد سر            گر زير خاك تخم جفا ز ابتدا نبود و قد اجاد شاعر العصر صاحبنا السيد حيدر الحلى في شكواه من امر القرعة العسكرية حيث قال: ترى سيف او لهم منتضى            على رأسنا بيد الاخرعلى الجمله صواب چنان مى‏نمايد كه در اين موضع اشاره اجماليه به ظلم و تعديات وارده بر اهلبيت محمد عليهم السلام بشود
  14. و چون استقصاى ابواب و فنون او از حد قدرت چون من بى‏بضاعت كم اطلاعى بيرون است و يكسره تهى كردن اين موضع از ذكرا و با شرط شرح و توضيح مخالف اولى‏تر اينكه در اين مقام اقتصار كنيم بر نقل رقعه‏اى كه أبو بكر خوارزمى صاحب رسائل معروفه كه از فضلاى مورخين است و خواهرزاده أبو جعفر طبرى مشهور است و از اين جهت او را طبرخزمى مى‏گويند و رسايل او تا بحال چند دفعه در مصر و اسلامبول طبع شده با تقريظات لطيفه و فضايل او در يتيمه و وفيات و غير آنها مذكور است.
  15. و اين رقعه‏اى است كه به اهل نيشابور نوشته و فهرست مظالم تيميه و عدويه و امويه و عباسيه قرار داده و چون معانى مغسوله [1] در طى عبارات مصقوله [2] گنجانده و به لطافت مضمون و فخامت لفظ امتيازى تمام دارد عين آن رساله را از نسخه منطبعه اسلامبول در اين موضع ذكر مى‏كنيم:
  16. و هي هذه و كتب إلى جماعة الشيعه نيشابور لما قصدهم محمد بن إبراهيم و إليها سمعت ارشد الله سعيكم و جمع على التقوى امركم ما تكلم به السلطان الذي لا يتحامل الاعلى العدل و لا يميل الاعلى جانب الفضل و لا يبالى بان يمزق دينه
  17. و این همان است که هنگامى که محمد بن ابراهیم نزد آنها رفت، به گروه شیعیان نیشابور نوشت، و به او شنیدم که خداوند همت شما را هدایت کند و کار شما را به تقوا محشور سازد، آنچه از سلطان که نمی گوید. از عدل برتری جوید و نه آن برتر به جانب فضیلت گرایش پیدا می کند و در صورت ادای زندگی دنیوی خود به پاره پاره شدن آن اهمیت نمی دهد.
  18. «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید