کتاب  شفاءالصدور ص :532 مطلب ثالث در شرح دعاى بعد از لعن  و سلام‏ اللّهمّ خصّ أنت اوّل ظالم باللعن  منّى و ابدء به اوّلا ثمّ الثّانى ثمّ الثّالث ثمّ الرّابع‏

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

  1. کتاب  شفاءالصدور ص :532

مطلب ثالث در شرح دعاى بعد از لعن  و سلام

اللّهمّ خصّ أنت اوّل ظالم باللعن  منّى و ابدء به اوّلا ثمّ الثّانى ثمّ الثّالث ثمّ الرّابع‏

ج بار الها مخصوص فرماى تو اوّل ظالم را به لعن ت از قبل من و ابتدا كن به او در اول امر آنگاه دويمى را آنگاه سومى را آنگاه چهارمى را.

ش لفظ اوّلا منصوب است به ظرفيت و چنانچه سابقا گذشت، در صورت اسميت دو نحو استعمال دارد، و چون معنى اول از مفاهيمى متضايفه است، بدون اضافه صحيح نيست و حكم ظروف لازمة الاضافه دارد و در آن ظروف چند وجه است يكى ذكر مضاف إليه ديگرى حذف مضاف إليه و تقدير لفظ او. در اين صورت معرب است بى‏تنوين مثل ابدء به من اول، چنانچه شاعر گفته و من قبل نادى كل مولى قرابة، به كسر لام به روايت ثقات چنانچه گفته‏اند ديگر اينكه لفظا محذوف باشد و معنى مراد و در اين حال مبنى بر ضم است مثل لله الامر من قبل و من بعد ديگر آنكه نه لفظ مراد باشد و نه معنى، يعنى خصوصيت مضاف إليه در نظر نباشد و مقصود قبل ما و بعد ما شود براى تنكير، در اين صورت منصوب مى‏شود و منوّن مثل و ساغ لي الشراب و كنت قبلا و مثل ابدء به اولا و حريرى از حرص به تغليط و زياد كردن اوهام خواص در درة الغواص ابدء به اولا را غلط دانسته و تمسك به اين شعر كرده لعمرك ما ادرى و انى لأوجل            على ايّنا تغدو المنية اول

  1. و غفلت از اين كرده كه ضم در اين موضع مبنى بر آن است كه گذشت. و دليل غلط بودن نصب بغير آن اعتبار نيست. و لا زال عادت حريرى بر اين است كه بر غلطيت استعمالى بورود استعمال ديگر استدلال مى‏كند و اين از ضعف تحصيل و قلت بصيرت است و خود اين دعاى شريف دليلى ساطع و برهانى قاطع بر بطلان دعوى او است عجب از او نيست بلكه عجب از سيد اجل محقق داماد قدس سره است كه متابعت او كرده در حاشيه صحيفه مكرّمه سجاديه فرموده و لا يسوغ اولا بالتنوين
  2. و البتّه آن‏ سيد علامه از فقره زيارت غفلت فرموده، و الا با اعتبار سند اين زيارت بلكه قطعيت او بين شيعه و اينكه او كلام همه ائمه است، بلكه حديث قدسى است و تطابق جميع نسخ بر اين لفظ چگونه مى‏شود و به قول حريرى از صحت او دست برداشت. خلاصه مراد از اين چهار نفر معلوم است. و در اين جا قصه طريقه‏اى است كه سيد محقق شهيد ثالث قاضى نور الله شوشترى قدس الله سره السرى در كتاب مجالس المؤمنين در ذيل ترجمه شيخ الطايفه و رئيس المذهب خير الامه و امامها بعد الائمه ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسى قدس الله سره القدوسى ايراد كرده كه بعضى از مخالفان بعرض خليفه عباسى كه معاصر شيخ بوده رسانيدند كه او و اصحاب او از شيعه اماميه سبّ صحابه مى‏كنند و كتاب مصباح كه دستور اعمال سنه متهجدان ايشان است بر آن گواهى مى‏دهد
  3. زيرا كه در دعاى روز عاشورا از آن كتاب واقع شده اللهمّ خصّ إلى آخره، پس خليفه به طلب شيخ و كتاب مصباح فرستاد چون با كتاب حاضر شده و باعث بر طلب او مذكور گرديد، منكر سب شد چون كتاب را گشودند دعاى مذكور را به او نمودند و گفتند اين را چه عذر خواهيد. گفت شيخ در بديهه گفت يا امير المؤمنين مراد از آن عبارت نه آن است كه غمازان گمان برده‏اند بلكه مراد به اوّل ظالم قابيل قاتل هابيل است كه بنياد قتل در دنيا نهاد و ابواب لعن  بر روى خود گشاد. و مراد به ثانى عاقر ناقه صالح است و اسم عاقر قيدار بن سالف بود و مراد به ثالث قاتل يحيى بن زكريا است كه به سبب بغيه از بغاياى بنى اسرائيل اقدام بر قتل آن معصوم نمود و مراد به رابع عبد الرحمن بن ملجم لعن ة الله است كه اقدام بر قتل على بن ابى طالب عليه السلام  نمود.
  4. خليفه چون آن تأويل را شنيد تصديق او نمود و انعام فرمود و از ساعى و غماز انتقام كشيد. تمام شد عبارت مجالس.
  5. اگر چه اين بى‏بضاعت در مطاوى اين كتاب و تضاعيف اين باب، اخبار و آثار و ادله موافقه با عقل و اعتبار در جواز سب و اثبات ظلم و كفر اين گروه چندان ياد كرده‏ام كه اگر كسى غشاوت شقاوت از قلب بردارد و پرده عماى جهالت از چشم زائل كند شك در مراتب مذكوره ندارد ولى در اين مقام يكى دو حديث از طرق معتبره اهل سنت در اثبات ظلم بلكه كفر و جواز لعن  مشايخ ثلثه ايراد مى‏كنم. آنگاه دو خبر كه دلالت بر كفر معاويه داشته باشد از طريق ايشان مى‏آوريم. و اينك به توفيق خداى عز اسمه مى‏گوييم
  6. مسلم در كتاب جهاد رد باب في‏ء به دو طريق و بخارى در دو موضع از صحيح خود يكى در باب فرض خمس و ديگرى در كتاب اعتصام به كتاب و سنت از مالك بن اوس روايتى كرده‏اند كه متضمن آنست كه تيم وعدى به اعتقاد امير المؤمنين سلام الله عليه كاذب و آثم و غادر و خائن بوده‏اند و الفاظ اين چهار حديث متقاربند. اگر چه بخارى در نقل خود تدليسى كرده و بجاى اين الفاظ تزعمان انّه كذا گفته ولى در مقابل كه كلام عدى را نقل كرده بحكم مقابله كه گفته و الله يعلم انه صادق بار راشد تابع للحق كلام على و عباس در حقّ هر دو معلوم مى‏شود ما به روايت مسلم در اين باب اكتفا مى‏كنيم و عين عبارت او را كه براى استبصار كافى است نقل مى‏نمائيم.
  7. قال مسلم في صحيحه ما مثاله حدثنى عبد الله بن محمد بن اسماء الضبعى ناجويريه عن مالك عن الزهرى ان مالك بن اوس حدثه قال ارسل إلى عمر بن الخطاب فجئة حين تعالى النهار قال فوجدته في بيته جالسا على سرير مغضيا إلى رماله متكئا على وسادة من ادم فقال لي يا مال انه قد دف اهل ابيات من قومك و قد امرت فيهم برضخ فخذه فاقسمه بينهم قال قلت لو امرت بهذا غيرى قال خذه يا مال قال فجاء يرفا فقال هل لك يا امير المؤمنين في عثمان و عبد الرحمن بن عوف و الزبير و سعد فقال عمر نعم فاذن لهم فدخلوا ثم جاء فقال هل لك في عباس و على قال نعم فاذن لهما فقال عباس يا امير المؤمنين اقض بينى و بين هذا الكاذب الاثم الغدر الخائن فقال القوم اجل يا امير المؤمنين فاقض بينهم و ارحهم، فقال مالك بن اوس يخيل إلى انهم قد كانوا قدموهم كذلك فقال عمر اتّئد انشدكم بالله الذي باذنه تقوم السماء و الارض أ تعلمون‏ان رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلم قال‏لا نورث ما تركناه صدقه‏
  8. قالوا نعم ثم اقبل على العباس و علىّ فقال انشدكما باللّه الذي باذنه تقوم السماء و الارض أ تعلمان‏ان رسول الله صلّى اللّه عليه و سلم قال‏لا نورث ما تركناه صدقه‏ قالا نعم فقال عمر انّ الله جلّ و عزّ كان خص رسوله بخاصة لم يخصص لها احدا غيره قال‏ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فللّه و للرسول«»و ما ادرى هل قرء الاية التي قبلها ام لا قال فقسّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم بينكم اموال بنى النضير فو الله ما استاثر عليكم و لا اخذها دونكم حتى بقى هذا المال فكان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ياخذ منه نفقة سنة ثم يجعل ما
  9. بقى اسوة المال ثم قال انشدكم بالله الذي باذنه تقوم السماء و الارض أ تعلمون ذلك قالوا نعم ثم نشد عباسا و عليا بمثل ما نشد به القوم أ تعلمان ذلك قالا نعم قال فلما توفى رسول الله فجئتما تطلب ميراثك من ابن اخيك و يطلب هذا ميراث امرأته من ابيهافقال أبو بكر قال رسول اللّه‏ما تركناه صدقه‏ فرايتماه كاذبا اثما غادرا خائنا و اللّه يعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفى أبو بكر و انا ولى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ولى ابى بكر فرايتمانى كاذبا اثما غادرا خائنا و اللّه يعلم انّى لصادق بار راشد تابع للحق
  10. ثم جئتنى أنت و هذا و أنتما جمع و امركما واحد فقلتم ادفعها إلينا فقلت ان شئت دفعتها إليكما على ان عليكما عهد اللّه تعملا فيها بالذى كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعلم فاخذتماها بذلك قال أ كذلك قالا نعم ثم جئتمانى لاقضى بينكما و لا و اللّه لا اقضى بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فان عجزتما فردّاها على انتهى بالفاظه في اول طريقى مسلم.
  11. از اين حديث كه بر طريقه اهل سنت مكانت نصوص كتاب مبين دارد. چند جا طعن بر خليفه محترم ايشان وارد مى‏آيد كه بعضى موجب كذب كه موجب صفات اربعه مذكوره و ديگرى موجب كفر است. و هم مجوز لعن . امّا كذب دعوى او است كه خود و تيم ولى پيغمبر بودند با اينكه به اتفاق در زمان رسول خداى هر دو مأمور اسامه بودند چنانچه خواهى شنيد. و امّا غدر و اثم و خيانت و كذب كه به اعتراف او به شهادت عباس و امير المؤمنين كه از افاضل عترت و رؤسا امت‏اند ثابت شده و هيچ مسلمانى نيست كه به شهادت اين دو نفر حكم نكند و اين نسبت كه عدى به ايشان داد در حضور اوس و عبد الرحمن و سعد و نعثل و زبير بود، نه اين‏ها استيحامشى كردند و نه امير المؤمنين و عباس تنصل و اعتذارى جستند.
  12. با وجود اين مى‏گوييم عدى كه اين نسبت را به اين دو نفر داد راست گو بود يا دروغگو. اگر راستگو بود به حكم اين شهادت حال او معلوم است و اگر دروغگو بوده هم حالش ظاهر است به اعتراف خصم و مشمول كريمه فنجعل لعن ة اللّه على الكاذبين 3 61«»خواهد شد.
  13. و امّا كفر از آنجا معلوم مى‏شود كه به طريق استخفاف و استهانت اسم شريف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و فاطمه عليها السّلام را برده و به عباس گفته تو آمدى ارث برادر زاده‏ات را خواستى و اين آمد ارث زنش را از پدرش خواست و اين نه چندان بى‏ادبى است كه مسلمى بتواند تحمل كند. پيغمبرى كه خداى تعالى در قرآن همه جا اسم شريف او را به القاب مكرمه مثل‏ يا أيها الرسول،ويا أيها النبى،ويا أيها المزمل،ويا أيها المدّثر،و آنچه مانند اين‏ها است ببرد، جز در چند جاى كه به ضرورت مقام تصريح به اسم مبارك او شده براى تنصيص بر نبوت آن جناب، يا نظير آن از اغراض، عدى اسم او را به اين خفت مى‏برد. و فاطمه عليها السّلام با آن علو منصب و جلالت شان كه بضعه پيغمبر و خاتون محشر است به اين خوارى اسم او را ياد مى‏كند اين البتّه موجب كفر است چه به ضرورت ملّيّين توهين انبيا و استخفاف بقدر ايشان خروج از ملت ايشان است.
  14. و در معجم البلدان ياقوت حموى است در لفظ صنعا چنانچه سيد محقق شهيد ثالث حشره اللّه تعالى مع اجداده در احقاق الحق نقل كرده كه يزيد بن مبارك گفته كه نزد عبد الرزاق بن همام بوديم كه او شيخ بخارى است و مسلم و بخارى هر دو از او كثيرا روايت مى‏كنند و از امثال معروفه سنيان است كه من روى له الشيخان فقد جاز القنطرة و حديث مالك بن اوس را روايت كرد چون به اين كلام رسيد كه گفته فجئت تطلب ميراثك من ابن اخيك قال لا يقول الانوك الا لرسول اللّه يعنى اين احمق از اين كلام اراده جز رسول خداى ندارد. و عبد الرزاق حكم به حماقت او كرده يا اينكه معتقد كفر او بوده و ما اشاره اجماليه به حال عبد الرزاق در حاشيه كنار كتابى كه بر رجال نجاشى تعليق شده كرده‏ايم.
  15. حديث ديگر علامه در نهج الحق از مسند احمد بن حنبل نقل كردهمن اذى عليا بعث يهوديا او نصرانيا و البتّه اذيت اين جماعت به على عليه السلام  امرى است طشت از بام افتاده و هر چه ستر كنند، كالطبل من تحت القطيفه، مشهود عارف و عامى بلكه معلوم جماد و نامى است.
  16. حديث ديگر ابن ابى الحديد از عبد العزيز جوهرى كه از اجله ثقات و معتمدين ايشان است نقل كرده كه سند به ابن عباس مى‏رساند كه با عدى در كوچه‏اى از كوچه‏هاى مدينه راه مى‏رفتم و دست او در دست من بود، با من گفت همانا گمان نمى‏كنيم صاحب تورا يعنى على عليه السلام  را جز مظلوم با خويشتن. گفتم نبايد بر من پيشى گيرد و بر من غلبه كند. پس به او گفتم رد ظلامه او كن. چون اين بشنيد دست از دست من كشيد و درگذشت و همهمه داشت آنگاه بايستاد و من به او رسيدم گفت يابن عباس گمانم اين است كه مانع اين مردم نشد از رفيق تو جز اينكه او را كوچك شمردند. با خود گفتم اين سخن بدتر از اوّل بود. آنگاه با او گفتم به خداى كه خداى او را كوچك نشمرد آن روز را كه او را امر كرد كه سوره براءة را از أبو بكر استرداد فرمايد.
  17. شكر خداى را كه عدى در اين مقام اعتراف كرد كه او و اصحابش على عليه السلام  را ظلم كردند و حقّ او را بناحقّ بستدند. و هم اين حديث را ابن ابى الحديد در ذيل احوال عدى از كتاب موفقيات زبير ابن بكار زبيرى كه از اكابر ثقات مورخين اين طايفه است حكايت كرده.
  18. حديث ديگر محمد بن عبد الكريم شهرستانى در كتاب ملل و نحل نقل كرده كه پيغمبر فرمودجهزوا جيش اسامه لعن اللّه من تخلف عنها. و صدر اين حديث اگر چه متواتر است ولى ذيل آن كه مشتمل بر لعن  است از طرق عامه، من بنده در غير ملل و نحل نديده‏ام. و تيم وعدى به اتفاق و نعثل. چنانچه از روضة الاحباب جمال المحدثين ايشان حكايت شده در آن جيش مأمور بودند يا مخالفت نص كردند كفر او، يا اجتهاد نمودند فسق او. به هر صورت مشمول لعن  رسول خداى‏اند. و بنابر مذهب مشهور ايشان كه رد حديث مقطوع الصدور كفر است، البتّه كافرند.
  19. حديث ديگر آية اللّه العلامه نشر اللّه في الخلد اعلامه از حميدى محدث عظيم الشان ايشان نقل فرموده كه از تفسير سدى كه از اكابر مفسرين و محدثين ايشان است آورده كه چون أبو سلمه و عبد اللّه بن حذافه درگذشتند، و رسول خداى ام سلمه و حفصه كه زنان آن دو بودند به زناشوئى گرفت، طلحه و نعثل گفتند آيا محمد زنان ما را مى‏برد چون ما بميريم و ما زنان او را نبريم به خداى كه اگر بميرد اگر چند با زخم شمشير باشد زنان او را بگيريم. طلحه حميرا را مى‏خواست و نعثل ام سلمه را، پس اين آية مبارك فرود آمدو ما كان لكم ان تؤذوا رسول اللّه و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا انّ ذلكم كان عند اللّه عظيما 33 53«».و هم اين آيه آمدان تبدوا شيئا او تخفوه 33 54«»الاية. و هم اين آيه آمدانّ الّذين يؤذون اللّه و رسوله لعن هم اللّه في الدّنيا و الاخرة 33 57«».
  20. و اين حديث علاوه بر اينكه مصرح به اين است كه خداى تعالى نعثل و طلحه را لعن  فرموده، دليل كفر آن دو است. چو آنها ادعاى تساوى با پيغمبر كردند و پاس حرمت نبوت را رعايت نكردند. و قدر پيغمبر را خفيف شمردند، و تن زير بار حكم خداى ندادند، و اعتراض بر شرع نبوى روا داشتند، چنانچه ظاهر است و اين معانى بالضروره كفرند. و از اين مقوله احاديث در تضاعيف كتب اهل سنت بيش از حد احصا است و اين كتاب مبتنى بر لمح و اشاره است نه بر احاطه و استقصا و همين قدر كه نوشتم دانشمندان حقيقت شناس را مغنى و شافى است.
  21. در ذيل ذكر اين سه نفر از اشعار أبو القاسم مغربى نتوانستم بگذرم، هر چند يكى دو شعر از آنها سابقا گذشته، فللّه درّه و على اللّه مره حيث قال شعر.

لكنّما حسد النفوس و شحّها            و تذكر الاذحال و الاوتار

افضى إلى هرج و مرج فانبرت            غشواء خابطة بغير نهار

و تداولتها اربع لو لا أبو حسن            لقلت لؤمت من اسئار

من عاجز ضرع و من ذى غلطة            جاف و من ذى لوثة خوار

ثم ارتدى المحروم فضل ردائها            فغلت مراجل احنة و نفار

فتاكلت تلك الجذى و تلمظت            تلك الظبا ورقا اجيج النار

تاللّه لو القوا إليه زمامها            لمشى بهم سجحا بغير عثار

و لو انها حلت بساحة مجده            بادى بد اسكنت بدار قرار

هو كالنبى فضيلة لكن ذا            من فضله كاس و هذا غار

و الفضل ليس بنافع اربابه            الا بمسعدة من الأقدار

ثم امتطاها عبد شمس و اغتدت            هزئا و بدل ربحها بخسار

و تنقلت في عصبة اموية            ليسوا بابرار و لا اطهار

ما بين مافون إلى متزندق            و مضعف و مداهن و حمارو قد سبقت هذه الابيات الاخيرة

  1. و هي من جيد شعر العرب قد وشج في البداوة اصوله و تهدل بالحضارة غصونه و كانما وصفه البحترى بقوله الذي سبق فيه كل واصف للشعر

فى نظام من البلاغة ما شك امر            امرئ انه نظام فريد

و بديع كانه الزهر الضاحك            في رونق الربيع الحديد

مشرق في جوانب السمع ما            يخلقه عوده على المستعيد

ما اعيرت منه بطون القراطيس            و ما حملت ظهور البريد

مستميل سمع الطروب المعنّى            عن اغانى مخارق و عقيد

حجج تخرس الالد بالفاظ            فرادى كالجوهر المنضود

حزن مستعمل الكلام اختيارا            و تجنّبن ظلمة التعقيد

و ركبن اللفظ القريب فادركن            به غاية المراد البعيد

كالعذارى غدون في الحلل            البيض اذا رحن في الخطوط السودو انا و ان خرجت عن المقصود بحكاية هذا اللؤلؤ المنضود الا ان اعجابى بشعر ابى القاسم ملك عنانى و اخذ بزمامى و قادنى إلى مدحه فتخيرت شعر البحترى في ذلك لانه بذّ كل واصف و بهر كل عارف بمواقع اللطايف. [1]

__________________________________________________

  1. [1] اما رشك و بخل نفوس و ياد كردن كينه‏ها و دشمنيها كار را به آشوب كشيد، پس آنگاه شبى تيره و بدون روز فرا رسيد (كنايه از آنكه كسانى بر اريكه قدرت نشست كه از آگاهى و بصيرت بهره نبرده بودند) زمام قدرت را چهار نفر به نوبت در اختيار گرفتند كه اگر أبو الحسن (امير مؤمنان عليه السلام ) در ميان ايشان نبود مى‏گفتم هاى چه بازماندگان فرومايه‏اى (نخستين آنها) مردى ناتوان و خوار (دوّمين آنها) انسانى درشتخو و جفاكار و (سومين ايشان) فردى گول و بزدل بودند و سپس آزاد مردى كه از حق خويشتن محروم شده بود لباس حكومت را بر تن كرد. آنگاه ديگهاى دشمنى و كشمكش و فخر فروشى به جوش آمد و بر اثر آن تنه‏هاى استوار (درخت دين) از درون خورده شد و شعله‏هاى آتش بيشتر شد، به خدا سوگند اگر زمام خلافت را به او (ابو الحسن) مى‏سپردند آنان را در راه روشن و صاف بدون كمترين لغزشها پيش مى‏برد، هرگاه مركب حكومت از آغاز بر آستان بزرگى او جاى مى‏گرفت آرامش و سكون مى‏يافت، او در فضيلت هم‏رديف رسول خدا بود. امّا اين يكى فقط جامى كوچك از (درياى) فضل او برگرفته و آن ديگرى فقط به اندازه پيمانه‏اى از آن بهره برده بود، هر چند فضيلت صاحبان آن را جز به اندازه نيك بختى آنان سود نمى‏رساند، بارى (پس از امير مؤمنان) فرزندان عبد شمس بر مركب خلافت سوار شدند و اين چنين بود كه خلافت بازيچه شد و سود به زيان بدل گشت، و حكومت در ميان امويان كه نه نيكوكار بودند و نه پاك سرشت به گردش درآمد، حاكمانى كم خرد، بى‏دين، ناتوان، سست عنصر و حمار (مروان)، چند بيت اخير قبلا نيز نقل شد و اين اشعار از نيكوترين سروده‏هاى عرب است كه ريشه در فرهنگ عرب باديه دارد و شاخه‏هاى آن در روزگار تمدّن فرو آويخته است، گويى بحترى در شعرى كه با آن بر هر ستاينده شعرى پيشى گرفت همين اشعار را مى‏ستايد آنجا كه مى‏گويد
  2. از نظر بلاغت هيچكس ترديد نمى‏كند كه اين سروده نو و بى‏همتا است چونان شكوفه‏اى خندان در خدّمى نوبهاران، نواى آن چنان گوشنواز است كه باز خواندن (مكرّر) آن به خاطراينك دو خبر كفر معاويه را ياد مى‏كنيم يكى آن است كه ابن ابى الحديد و جماعتى ديگر از صناديد اين گروه آورده‏اند كه نعمان بن بشير با جماعتى از انصار بر معاويه در آمدند و شكايت از فقر كردند و گفتند راست فرمود پيغمبر كه گفتانكم ستلقون بعدى اثرة. يعنى بعد از من ظلمى خواهيد ديد همانا كه ما ديديم او را. معاويه گفت چه دستورى به شما داده بود. گفتند، فرمود فاصبروا حتى تردوا على الحوض.

صبر كنيد تا بر حوض من ورود كنيد. قال فافعلوا ما امركم عساكم تلاقونه غدا عند الحوض كما اخبركم. گفت پس شما نيز چنانچه فرمان داده كنيد شايد ملاقات كنيد او را فردا نزد حوض و ايشان را محروم داشت و چيزى عطا نكرد.

ابن ابى الحديد گفته به اين خبر اكثرى از اصحاب ما تكفير كردند معاويه را. چه استهزا بر پيغمبر نموده و اين معنى از عبارت او ظاهر و از بيان بى‏نياز است.

  1. خبر دوم آن است كه مسعودى در مروج الذهب در ذيل احوال مأمون آورده و هم ابن ابى الحديد اشاره به او كرده كه در سنه دويست و دوازده منادى مأمون ندا كرد كه امان نيست آن را كه معاويه را به خير ياد كند، يا او را مقدم بدارد بر يكى از صحابه و مردم را نزاع است در سبب اين امر و اقاويل مختلفه در اين باب گفته‏اند از آن جمله آنكه يكى از ندماى او خبر داد او را به حديثى كه از مطرف بن المغيرة بن شعبه آورده‏اند و هم اين خبر را زبير بن بكار زبيرى در كتاب اخبار معروف به موفقيات كه بنام موفق باللّه نوشته ايراد نموده. چه گفته از مداينى شنيدم كه مى‏گفت مطرف بن مغيره گفته كه بر

درخواست شنونده موجب كهنه‏گى آن نمى‏شود، چه بسيار از منشئات او كه در دل كاغذها جاى گرفته و چه بسيار از آنها كه بر پشت مركبهاى بريد (پست) حمل شده است اشعارش گوش شخص علاقه‏مند را از شنيدن آوازهاى مخارق و عقيده باز مى‏گرداند، اين سروده‏ها برهانهايى هستند كه خصم را از سخن گفتن باز مى‏دارند و هر يك گوهرى گرانبهايند كه از روى رغبت در اختيار گوينده سخن قرار گرفته و از تعقيد دورى گزيده‏اند بر مركب الفاظ آشنا و نزديك به ذهن نشسته و به نهايت مرادهاى ديرياب دست يافته‏اند،

  1. اين اشعار بسان دخترانى باكره‏اند كه در جامه‏هاى فاخر سفيد پيش مى‏آيند با آنكه در قالب خطوط سياه نمايان شده‏اند، هر چند از مقصودى كه از نقل اين مرواريد به رشته تحرير درآمده داشتم دور شدم امّا شگفتى من از شعر ابو القاسم مغربى عنان سخن را از من ربود و زمام قلم خود به دست گرفت و مرا به سوى ستايش او رهنمون شد از اين رو بود كه شعر بحترى را آوردم، شعرى كه بر هر وصف‏كننده‏اى فائق شده و هر انسان آگاه از لطايف سخن را مبهوت كرده است.
  2. معاويه وفود كردم با پدرم مغيره و پدرم مى‏رفت نزد معاويه و مى‏آمد و بر عقل و ملك دارى او ثنا مى‏كرد. شبى باز آمد و مغموم و اندهناك بود چندانكه غذا نخورد. من اندكى صبر كردم و گمانم اين بود كه در اموال يا اعمال ما سانحه‏اى رخ داده. پرسيدم تورا چه شده كه امشب را غمنده مى‏بينمت؟ گفت من از نزديك پليدترين مرد بيامدم. گفتم مگر چه شده. گفت به معاويه گفتم تو آرزوى خود را برسيدى، كاش اكنون نشر الويه اشفاق و بسط بساط عدل مى‏كردى چه سن تو زياده شد و هم كاش نظرى به حال برادران خود از بنى هاشم نمودى و ارحام ايشان را پيوسته داشتى كه به خداى اكنون چيزى نزد ايشان نمانده كه بيم آن داشته باشى.
  3. چون اين بشنيد، گفت هيهات هيهات برادر تيم پادشاهى كرد و عدالت پيشه گرفت و كرد و آنچه كرد به خداى كه بيش از آن نشد كه بمرد و نامش بمرد جز اينكه كسى گويد تيم. آنگاه برادر عدى ملك يافت و رنج كشيد و دامن فرا زده ده سال پس به خداى كه تجاوز نكرد از اينكه هلاك شد و هلاك شد ذكرش مگر اينكه كسى گويد عدى. آنگاه برادر ما را ملك نصيب شد و پادشاه شد كسى كه احدى چون او در نسب نبود. پس بكرد آنچه كرد و مردم نيز با او مجازات دادند تا اينكه بمرد و نام كارهاى او بماند.
  4. و برادر هاشم هر روز پنج نوبت بنام او فرياد زنند و گويند اشهد ان محمّدا رسول اللَّه فاى عمل يبقى مع هذا لا ام لك الا دفنا دفنا. چون مأمون اين خبر بشنيد بفرمود تا منادى كردند آنچه گذشت چنانچه وصف كرديم و نامه‏ها انشا شد كه بآفاق ببرند كه بر منابر معاويه را لعن  كنند و مردم اين كار را عظيم شمردند و بزرگ داشتند و عوام مضطرب شدند و مصلحت را به ترك اين كار اشاره‏اش كردندى. وى نيز از اين خيال دست بازداشت. تا اينجا كلام مسعودى بود.
  5. و او خود ثقه نزد سنيان است علاوه بر اينكه سند را دست داده. و كتاب موفقيات زبير ابن بكار از اصول معتمده و مراجع معتبر اين طايفه است. و از آنچه نوشتيم كفر و ظلم و جوازلعن اين چهار، كالشمس في رابعة النهار روشن و هويدا شد. و از اين جهت امام صادق عليه السلام  ملتزم بود كه عقب هر نماز واجب اين چهار تن و چهار زن را لعنت كند. و از براى شيعيان ايشان نيز سنّت شد به حكم تأسى.
  6. چنانچه كلينى و شيخ سند به حسين  بن ثوير و أبو سلمه سراج رساندند كه شنيديم حضرت صادق را كه لعنت مى‏كرد در عقب هر نماز چهار نفر از مردان را و چهار نفر از زنان را و نام مى‏برد ايشان را و آيات مؤوّله و اخبار مصرحه به لعن  ايشان بسيار است. و اين، از ضروريات مذهب شيعه و از مطاعن معروفه ايشان نزد دشمنان است. و هيچيك از منتسبين به اين مذهب انكار اين نكرده جز يك نفر جاهل ضال مضل كه در ايام ما در كشمير انگيخته شده، و رساله‏اى در منع سب شيخين پرداخته، و با سنيان همداستان شده و به خرافات و ترهاتى چند، طائفه از عوام اخفاء الهام سفهاء الاحلام را فريفته، و به رزق و طامات گروهى نادان را شيفته خود ساخته و به شيادى و سالوسى و حيله‏گرى و چاپلوسى فتنه آغازى و سقيفه پردازى در پيش گرفته
  7. و عجبتر اينكه با آنكه از اوائل طلاب كم‏مايه‏تر و يكسره از علم بى‏نصيب و از رءوس فساق و مشايخ اهل كباير است مدعى اجتهاد و متصدى فتوى بلكه گاه گاه در پرده زمزمه اعلميت مى‏كند، و فتاوى غريبه جاهلانه از او مسموع شده و هم انكار سيادت طايفه جليله رضويه كه وجوه و اكابر اشراف اهل قم و طهران و همدان و خراسان و جز اين‏ها از ايشان است كرده، و علماى مشهدين و حضرت مستطاب حجة الاسلام سيدنا الاستاد دام ظله كرارا در تضليل و تفسيق او نوشته‏ها پرداخته‏اند و هيچ از غوايت اقلاع و از ضلالت ارتداع ندارد [1].
  8. و اگر نه اين بود كه گمان است كه اگر قاصرى بر كلام او مطلع شده به تزويقات و تدليسات اين شيطان غاوى فريب خورد و اگر بر اين صحيفه اطلاع يابد از ضلالت باز آيد و با طريقه مستقيمه پيوندد. همين قدر هم تعرض كلام او شايسته نبود چه بيم آن است كه اگر كسى نظر كند مسئله ضروريه را خلافى گمان كند با اينكه اين جاهل كمتر از آن است كه نام وى بر زبان علما جارى شود تا چه رسد به اين كه او را صاحب قولى شمارند و خلافى بوى نسبت كنند.

__________________________________________________

  1. [1] از عجايب شيطنتهاى اين مدلس آنكه اين مرقومات شريفه كه از علماء اسلام و وجوه اعلام به آن نواحى مى‏رسد بر عوام و ضعفاء شيعه مشتبه مى‏كند، برخى را تحريف و پاره‏اى را وجوه ظاهرة الفساد تأويل و بعضى را نفى نسبت مى‏نمايد و به اين حيله مردمان نادان فرومايه را در شبكه خود مى‏اندازدم مگر به شهوات باطله خود برسد و اللّه يحول دون آماله و يجاز بسوء اعماله و از جمله نصوص حضرت مستطاب اجل اسلاميان پناهى سيد استاد اديمت معاليه و بوركت ايامه و لياليه در حق او آنست كه چندى قبل مسائل متعلقه بامور متعدد از فروع فقهيه و مطالب شرعيه رسيد از آن جمله سؤال از حال اولاد حضرت سيد محمد الاعرج ابن موسى المبرقع و از حالات و مقالات اين سيد غاوى مشكوك النسب به تفصيلى كه در تمامت كشمير مشهور و متواتر است بود حضرت اجل جواب آنها را باين بى‏بضاعت تفويض فرمودند، جواب بر حسب طريقه آن حضرت مناسب مقام نوشته شد و در حق اين سيد به املاء خود آن جناب دام ظله مرقوم افتاد، غلط مى‏كند نبايد به اين خرافات و اباطيل گوش داد، بلكه اين گونه كلمات موجب استحقاق حدّ است و به خاتم شريفش موشح شد باينكه دست از بدبينى [برنداشت‏] (آخر عبارت پاك شده).

 

  1. خاتمه اين بحث را به نقل يك حديث در ثواب لعن جبت و طاغوت كه در عرف اهل بيت عبارت از تيم وعدى است و گاه به مطلق غاصبين حقوق عترت زاكيه تأويل شده اقتصار مى‏كنيم.
  2. فاضل زاهد ورع آخوند ملا محمد كاظم هزار جريبى كه از تلامذه استاد اعظم آقاى بهبهانى قدس سره بوده و خود از فضلاى محدثين و عرفاى محصلين است در كتاب جمع الفضايح لارباب القبايح از أبو حمزه ثمالى رضى الله عنه حديث مى‏كند كه وى از امام همام زين العابدين و سيد الساجدين عليهما السلام روايت كرده قال‏من لعن الجبت و الطاغوت لعنة واحدة كتب الله له سبعين الف الف حسنة و محى عنه سبعين الف الف سيئه و رفع له سبعين الف الف درجة و من امسى [1]. يلعن هما لعنة واحده كتب له مثل ذلك
  3. قال فمضى مولانا على بن الحسين   فدخلت على مولينا ابى جعفر محمّد الباقر فقلت يا مولاى حديث سمعته من ابيك فقال هات يا ثمالى فاعدت عليه الحديث فقال نعم يا ثمالى اتحب ان ازيدك فقلت بلى يا مولاى فقال من لعن هما لعنة واحده في كل غداة لم يكتب عليه ذنب في ذلك اليوم حتى يمسى و من امسى و لعن هما لم يكتب له ذنب في ليلة حتى يصبح قال فمضى أبو جعفر فدخلت على مولينا الصادق فقلت حديث سمعته من ابيك و جدك فقال هات يا ابا حمزه فاعدت عليه الحديث فقال حقا يا ابا حمزه ثم قال عليه السلام  و يرفع له الف الف درجة ثم قال انّ اللّه واسع كريم.
  4. حاصل مؤدى اين حديث شريف كه در حقيقت سه حديث است بلكه پنج حديث و اول را از هر سه امام روايت كرده و حديث به اعتبار مروى عنه متعدد مى‏شود بلكه به ملاحظه شش حديث مى‏شود چه زياده حضرت باقر را نيز از حضرت صادق عليهما السلام روايت كند، آن است كه امام فرمود هر كه جبت و طاغوت را در روزى يكدفعه لعنت كند خداى تعالى هفتاد هزار هزار حسنه براى او بنويسد و هفتاد هزار هزار گناه از او محو كند و هفتاد هزار هزار درجه براى او بلند كند. و هر كه شب يكدفعه آن دو را لعن ت كند، همين ثواب در ديوانش نوشته شود.__________________________________________________
  5. [1] الظاهر من تأمل هذه الفقرة و الزيادة التي معها من الباقر عليه السلام  ان ما ذكره اوّلا مخصوص بالاصباح اذ لو كان ذلك عاما لم يكن وجه لذكر الامساء خصوصا. و عليه بنينا الترجمه لاجل هذا الاستظهار و الله اعلم (منه نور الله قلبه).
  6. «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید