سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور ص :
- ورود در اصل لغت چنانچه از كتب فن استفاده مىشود آمدن به سرچشمه و جاى آب است و مقابل آن صدور است.
- و يوم الورود قيامت است به جهت آنكه بر خداى تعالى وارد مىشوند و به محضر حكم و سلطنت قاهره او حاضر مىشوند. يا به ملاحظه اينكه بر مشرعه رحمت الهيه مؤمنين را آن روز ورودى است يا به جهت اينكه همه خلق به حكم و ان منكم الا واردها 19 71«»در جهنم ورود مىكنند ناجيان بيرون مىروند و عاصيان مىمانند و الله اعلم.
- و ثبّت لي قدم صدق [1] مع الحسين و اصحاب الحسين عليه السلام الّذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام .
- ج و ثابت كن از براى من قدم صدقى با حسين و با اصحاب حسين كه خون خود را در پيش روى حسين ريختند.
- ش بذل دادن چيزى است، چنانچه در منتهى الارب است و مهجه به معنى خون مجتمع در باطن قلب است چنانچه مطرزى و غير او گفتهاند و كنايت از جان است چه حيات بسته به او است. پس بذل مهجه كنايه از همان شهيد شدن است.
- و دون چنانچه از قاموس و منتهى الارب استفاده مىشود و مأخوذ است از دان يدون يعنى دون خسيس شدن و به معنى پست است.
- و مىگويند هذا دون فلان يعنى پستتر از اوست. و گاه به معنى جلو و عقب استعمال مىشود. هر دو به همين اعتبار است و گاه به معنى قرب استعمال مىشود به ملاحظه اينكه امام و وراء شيى قريب اويند و معنى عند كه براى او ذكر شده از همان دون به معنى امام است و چون جهات شيى و هر چه پستر از اوست، غير از اوست. گاهى دون به معنى غير استعمال مىشود. و در عبارت زيارت مىشود مراد امام الحسين باشد يا عند الحسين و به هر وجه مقصود آن است كه بذل مهجه و سفك دم خود كردند در سبيل محبت و راه نصرت او عليهم السلام. و ما معنى تثبيت قدم صدق را سابقا ذكر كردهايم و اختلاف در او و آنچه مختار خود ما است به اندازه مقتضاى حال مشروح شد ديگر به تكرار نبايد پرداخت.
- __________________________________________________
- [1] در نسخ مختلفى كه مؤلف محترم در اين كتاب آورده در همه بعد از كلمه «صدق» كلمه «عندك» را آورده.
- خاتمة الكتاب در شرح دعاى مشهور به دعاى علقمة
- اگر چه در باب اول دانستى كه اين نسبت غلط است و راوى دعا صفوان است. هر چند آنچه غرض از شرح اين زيارت شريف بود بيش از اين قدر نبود چه سابقا اشاره كرديم كه اين دعا جزء اين عمل شريف نيست، ولى به جهت اتمام خدمت و تكميل نفع اوّلا ترجمه از الفاظ اين دعا مى شود تا عموم برادران دينى از قرائت او بهرهمند شوند.
- آنگاه شرح الفاظ مشكله و تراكيب عويصه او را نه به اسلوب شرح بلكه به طريقه بيان و توضيح كه در كتب شيخ بهائى قدس سره و مجلسى قده و غيرهما مسلوك شده به غايت اختصار متعرض مىشود و به ضرورت ترجمانى بايستى ديگر باره دعاى مبارك را ياد كنيم. اگر چند مؤدى به تكرار شود باكى نيست، هو المسك ما كررته يتضّوع [1]. و هذه نسخته الشريفه
- يا اللّه يا اللّه يا اللّه يا مجيب دعوة
- اى خدا اى خدا اى اجابت كنندهالمضطرّين يا كاشف كرب المكروبين يا غياث المستغيثين يا صريخ المستصرخين و يا من هو
- دعاى مضطران، اى رفع كننده اندوه اندوه زدگان اى دادرس استغاثه كنندگان اى فرياد رس فرياد خواهندگان و اى آنكه او.
- اقرب إلىّ من حبل الوريد و يا منيحول بين المرء و قلبه و يا من هو بالمنظر الاعلى و بالافق المبين
- نزديكتر است به من از رگ گردن و اى آنكه حايل مىشود ما بين آدمى و دل او، و اى آنكه او در مقام اعلى وافق مبين است،
- __________________________________________________
- [1] آن (همچون) مشك است (كه) هر چه بيشترش آورى، فضا را خوشبوتر مىكند.
- و يا منهو الرّحمن الرّحيمعلى العرش استوىو يا منيعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصّدورو يا من لا يخفى عليه خافية
- و اى آنكه اوست رحمن و رحيم كه بر عرش استيلا يافته و اى كسيكه مىداند چشمك زدنها را و آنچه پنهان كنند سينهها و اى كسيكه پوشيده نشود بر او هيچ پوشيدهاىيا من لا تشتبه عليه الاصوات و يا من لا تغلّطه الحاجات و يا من لا يبرمه الحاح الملحّين يا مدرك
- و اى آنكه مشتبه نگردد بر او آوازها، و اى كسى كه به غلط نيندازد او را حاجتها، و اى كسيكه به ستوه نياورد او را الحاح الحاح كنندگان و اى دريابندهكلّ فوت و يا جامع كلّ شمل و يا بارى النّفوس بعد الموت و يا من هو كلّ يوم في شان
- هر فائتى و اين فراهم كننده هر كار پريشانى، و اى آفريننده مردم بعد مرگ، و اى آنكه او هر روزى در شأنى است،يا قاضى الحاجات يا منفّس الكربات يا معطى السؤلات يا وليّ الرّغبات يا كافى المهمّات
- اى برآورنده حاجتها اى گشاينده كربتها، اى دهنده مسئلتها، اى كار گذار مطلوبها، اى كفايت كننده مهمّها، يا من يكفى من كلّ شيى و لا يكفى منه شيئ في السّموات و الارض اسالك بحقّ محمّد خاتم النّبيّين و علىّ و بحقّ
- اى آنكه كفايت مىكند از همه چيز و كفايت نمىكند از او چيزى در آسمانها و زمينها، مسئلت مىكنم از تو بحق محمد و على و بحقفاطمة بنت نبيّك و بحقّ الحسن والحسين فانّى بهم اتوجّه إليك في مقامى هذا و بهم اتوسّل و بهم اتشّفع إليك و بحقّهم فاطمه عليها السّلام دختر پيغمبر تو و بحق حسن و حسين . چه همانا من به واسطه ايشان متوجه بشوم بسوى تو در اين مقام خود و به واسطه ايشان وسيلت مىجويم و شفاعت مىطلبم به سوى تو و بحق ايشان اسئلك و اقسم و اعزم عليك و بالشّان الّذى لهم عندك و بالقدر الّذى لهم لديك و بالّذى
- سئوال مىكنم تو را و قسم مىدهم و لازم مىكنم بر تو و بان شان كه ايشان راست نزد تو و بقدرى كه از براى ايشان است نزد تو و به آن چيزى كه به او
- فضّلتهم على العالمين و باسمك الّذى جعلته عندهم و به خصصتهم دون العالمين و به ابنتهم و ابنت
- فضيلت دادى ايشان را بر عالميان و به نام تو كه قرار دادى او را نزد ايشان و به او مخصوص كردى ايشان را نه عالميان را و به واسطه امتياز دادى ايشان را و جدا كردى
- فضلهم من فضل العالمين حتى فاق فضلهم فضل العالمين جميعا اسالك ان تصلّى على محمّد و ال محمّد و ان تكشف عنّى
- فضل ايشان را از فضل عالميان تا بلندى گرفت فضل ايشان فضل عالميان را يكسره اينكه صلوات فرستى بر محمد و آل محمد و دفع كنى از
- منغمّى و همّى و كربى و تكفينى المهمّ من امورى و تقضى عنّى دينى و تجبرنى من الفقر و تجيرنى من الفاقة و تغنينى
- غم و هم و كرب مرا و كفايت كنى مهم از كارهايم را و ادا كنى از من دين مرا و توانگر كنى مرا از ناچيزى و پناه دهى مرا از فاقه و بىنياز كنى مرا
- عن المسئلة إلى المخلوقين و تكفينى همّ من اخاف همّه و عسر من اخاف عسره حزوتة من اخاف حزونتة و شرّ من اخاف شرّه و مكر من اخاف
- از سؤال به سوى مخلوقها و كفايت كنى مرا از انديشه آن كه بيمناكم از انديشه او و عسر او را كه بيمناكم از عسر او و درشتى آن را مىترسم از درشتى او و شر آن را كهمكره و بغى من اخاف بغيه و جور من اخاف جوره و سلطان من اخاف
- مىترسم از شر او و مكر آن را كه مىترسم از مكر او و ستم آن را كه مىترسم از ستم او و جور آن را كه مىترسم از جور او و سلطنت آن را
- سلطانه و كيد من اخاف كيده و مقدرة من اخاف بلاء مقدرته علىّ و تردّ عنّى
- كه مىترسم از سلطنت او و كيد آن را كه مىترسم از كيد او و قدرت آن را كه مىترسم از بلاى قدرت او بر من و اينكه رد كنى از منكيد الكيدة و مكر المكرة اللّهمّ من ارادنى فارده و من كادنى فكده و اصرف عنّى كيده و مكره كيده و مكره
- كيد كائدان و مكر ماكران را بار الها هر كه قصد من كند به بدى پس تو قصد وى كن و هر كه مرا فريب دهد پس فريبش ده و بازگردان از من فريب و مكر او راو بأسه و امانيّه و امنعه عنّى كيف شئت و انّى شئت اللّهمّ اشغله عنّى بفقر لا تجبره و ببلاء لا تستره
- و سختى او و آرزوهاى او را و منع كن او را از من هر نحو كه بخواهى و هر كجا كه بخواهى، بار الها مشغول كن وى را از من به فقرى كه اصلاح نكنى او را و به بلايى كه نپوشانى او را و بفاقة لا تسدّها و بسقم لا تعافيه و ذلّ لا تعزّه و بمسكنة لا تجبرها اللّهمّ اضرب بالذّلّ نصب عينيه
- و به فاقه كه نبندى او را و به بيمارى كه عافيت ندهى او را و ذلتى كه عزيز نكنى او را و به بيچارگى كه رفع ننمائى او را بار الها بزن مذلت را در پيش چشم اوو ادخل عليه الفقر في منزله و العلّة و السّقم في بدنه حتّى تشغله عنّى بشغل شاغل لا فراغ له و انسه ذكرى كما
- و داخل كن بر او فقر را در منزل او و ناخوشى و بيمارى را در بدن او تا مشغول كنى او را از من بكار بازدارنده كه فراغت از او نيست و فراموشى ده او را از ياد من چنانچه انسيته ذكرك و خذ عنّى بسمعه و بصره و لسانه و يده و رجله و قلبه و جميع جوارحه ادخل عليه
- فراموشى داده او را از ياد خود و دفع كن از من گوش او را و چشم او را و زبان او را و دست او را و پاى او را و دل او را و جميع اعضاء او را و داخل كن بر او فى جميع ذلك السّقم و لا تشفه حتّى تجعل ذلك له شغلا شاغلا به عنّى و عن ذكرى و اكفنى يا كافى ما لا يكفى
- در جميع اينها بيمارى را و شفا نده او را تا قرار دهى اين را براى او شغلى در حالتى كه بازدارنده باشى و به واسطه او از من و از ذكر من و كفايت كن مرا اى كفايت كن آنچه كفايت نكندسواك فانّك الكافى لا كافى سواك و مفرّج لا مفرّج سواك و مغيث لا مغيث
- تو چه بدرستى كه تو كفايت كنندهاى كه نيست كافى جز تو و مفرج هستى كه نيست مفرجى جز تو و فريادرسى هستى كه نيست فريادرسى جز تو و پناهى هستى كه نيست و جار لا جار سواك خاب من كان جاره سواك و مغيثه سواك و مفزعه إلى سواك و مهربه و ملجاه إلى غيرك
- پناهى جز تو نوميد شود آنكه اميد او جز تو باشد و فريادرس او جز تو باشد و پناهندگى او به سوى جز تو باشد و فرار و التجاى او بسوى غير تو باشد و منجاه من مخلوق غيرك فانت ثقتى و رجائى و مفزعى و مهربى و ملجاى و منجاى فبك استفتح
- و نجات او از مخلوقى باشد كه غير تو است چه تو خاطر جمع منى و اميدوارى منى و پناه منى و قرارگاه منى و ملجاء منى و جاى نجات منى پس به واسطه تو استفتاح مىكنم و بك استنجح و بمحمّد و ال محمّد اتوجّه إليك و اتوسَل و اتشفّع فاسئلك يا اللّه يا اللّه يا اللّه فلك
- و به تو پيروزى مىجويم و به محمد و آل محمد توجه مىكنم بسوى تو و توسل مىكنم و شفيع مىكنم پس مىطلبم از تو يا الله يا الله يا الله چه مر تو راست الحمد و لك الشّكر و إليك المشتكى و أنت المستعان فاسئلك يا اللّه اللّه اللّه بحقّ محمّد و ال محمّد ان تصلّى على محمّد
- حمد و مر تو راست شكر و بسوى تو شكايت است و تو مستعانى پس مسئلت مىكنم تورا يا الله بحق محمد و آل محمد اينكه صلوات فرستى بر محمدو ال محمّد و ان تكشف عنّى غمّى و همّى و كربى في مقامى هذا كما كشفت عن نبيّك همّه و غمّه و كربه و كفيته
- و آل محمد و آن كه برگشائى از من گرفتگى مرا و انديشه مرا و اندوه مرا در اين مقام من چنانچه برگشودى از پيغمبر خود هم و غم و كرب او را و كفايت كردى او را هول عدوّه فاكشف عنّى كما كشفت عنه و فرّج عنّى كما فرّجت عنه و اكفنى كما كفيته و اصرف عنّى هول ما
- بيم دشمنش را پس كشف كن از من چنانچه كشف كردى از او و تفريج كن از من چنانچه تفريج كردى از او و كفايت كن مرا چنانچه كفايت كردى او را و بازگردان از من سختى آنچهاخاف هوله و مئونة ما أخاف مئونته و همّ أخاف همّه بلا مئونة على نفسي من ذلك و اصرفنى بقضاء
- بيم سختى او دارم و گرانى آنچه بيم دارم گرانى او را و انديشه آنچه مىترسم انديشه او را بىگرانى بر نفس من از اين كار و بازگردان مرا به قضاءحوائجى و كفاية ما اهمّنى همّه من امر اخرتى و دنياى يا امير المؤمنين و يا ابا عبد اللّه عليكما منّى سلام اللّه
- حوائج خودم و كفايت آنچه به هم انداخته مرا همّ او از امر آخرتم و دنيايم اى امير مومنان و اى أبو عبد الله بر شما باد از من سلام خدا ابدا ما بقيت و بقى اللّيل و النّهار و لا جعله اللّه اخر العهد من زيارتكما و لا فرّق اللّه بينى و بينكما
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»