سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 47-42
- دليل عقلى: بروجوب شناخت امام زمان:
- مىگويم: در بخش چهارم همين كتاب حرف «ح» مطالبى در اين زمينه خواهد آمد؛ ان شاء اللّه تعالى.
أقول: و يأتي في حرف الحاء المهملة من الباب الرابع ما يدلّ على المطلوب إن شاء اللّه [ص 132]
- سوم: اگر فرض كنيم تمام علما و دانشمندان به تمام احكام عمل كنند، باز هم وجود ايشان ما را از وجود امام بىنياز نمىسازد، زيرا كه آنان از سهو و اشتباه معصوم نيستند. الثالث: أنّا لو فرضنا كون العلماء عالمين بجميع الأحكام فلا يكفي وجودهم عن الإمام، لأنّهم ليسوا بمعصومين عن السهو و الخطأ
- پس در هرزمان از وجود شخص معصومى كه از خطا و اشتباه محفوظ باشد ناگزير هستيم. تا مرجع و پناه مردم بوده، حقايق احكام را برايشان بيان فرمايد. و آن شخص معصوم هيچكس جز امام نيست. في كلّ مقام، فلا بدّ في كلّ زمان من وجود شخص معصوم-
- در اينجا اگر كسى بگويد: نبودن امام با بودنش درحالىكه از ديدگان مردم پنهان و غايب باشد چه فرق مىكند؟ فإن قلت: إنّ الأئمّة في زمن حضورهم لم يكونوا يحكمون إلّا على طبق القواعد الظاهريّة الّتي يحكم العلماء في زمن الغيبة بمقتضاها، فكيف تدّعي أنّ مقتضى اللّطف نصب الإمام ليحكم بما هو الحقّ الواقعي في علمه المختصّ به.
- مىگويم اوّلا: نظر به اينكه مانع ظهور و آشكار بودن آن حضرت، ناشى از خود مردم است، اين مطلب منافاتى با لطف خداوند ندارد. و دليل نمىشود بر اينكه احتياجى به وجود آن حضرت عليه السّلام نيست، . قلنا: أوّلا: لمّا كان المانع من ظهوره عليه السّلام ناشئا من قبل الأنام لم يكن ذلك منافيا للطف الخالق العلّام،
- بلكه بر مردم واجب است كه موانع ظهور را برطرف سازند تا از نور مقدّسش بهرمند شوند و از انواع علوم و معارفش استفاده كنند : و لم يكن دليلا على عدم الحاجة إلى وجود الإمام، بل يجب عليهم رفع موانع ظهوره لكي يستضيئوا بكمال نوره، و ينتفعوا بأنواع علومه.
- ثانيا: غيبت آن حضرت در همه زمانها و از همه انسانهاى مؤمن نيست، بلكه براى بسيارى از بزرگان مؤمنين اتفاق افتاده است كه به خدمت حضرتش شرفياب شده و به محضر مقدّسش راه يافتهاند. و ثانيا: إنّا لا نسلّم غيبته في جميع الأزمان عن أبصار جميع أهل الإيمان بل اتّفق لكثير من الأعلام التشرّف بلقائه عليه السّلام،
- جريانات آنان در كتابهاى علماى بزرگوار ما ضبط است، و بيان آنها فعلا از بحث ما خارج است. و حكايات به خاطر اينكه بهطور متواتر نقل شده براى ما موجب يقين است. و قصصهم مضبوطة في كتب علمائنا الكرام، و ذكرها خارج عن المقصود في هذا المقام و هي بسبب تواترها تفيد العلم القطعي بالمرام.
- ثالثا: منافع وجود مبارك آن حضرت منحصر در بيان علوم نيست، بلكه همه آنچه از مبدأ و سرچشمه فيض الهى به مخلوقات مىرسد، از بركات وجود او مىباشد كه در بخش سوم كتاب اين موضوع را بيان خواهيم كرد؛ ان شاء اللّه تعالى.
و ثالثا: أنّ منافع وجوده المبارك غير منحصرة في إفادة العلوم، بل جميع ما يصل إلى الخلائق من مبدأ الفيض إنّما هو ببركات وجوده، و سيأتي بعض ما يدلّ على المقصود في الباب الثالث إن شاء اللّه تعالى (لمؤلّفه).
دليل نقلى بروجوب شناخت امام زمان:
- روايات بسيارى كه در حد تواتر است در اينباره وارد شده كه ما به خاطر رعايت اختصار به ذكر قسمتى از آنها كه ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى در كتاب كافى آورده است، اكتفا مىكنيم:
- 1- خبر صحيح از معاوية بن عمّار است كه: حضرت صادق عليه السّلام درباره آيه مباركه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها؛ و براى خداوند نيكوترين نامها است، پس او را با آنها بخوانيد. فرمود: به خدا قسم، ما آن اسماء حسنى (نيكوترين نامها) هستيم كه خداوند هيچ عملى را از بندگان نمىپذيرد، مگر با شناخت و معرفت ما. نحن و اللّه الأسماء الحسنى الّتي لا يقبل اللّه من العباد عملا إلّا بمعرفتنا.
- مىگويم: شايد تعبير از امامان به «اسماء» به خاطر اين باشد كه آنان دليل و راهنماى مردم به سوى خداوند هستند و نشانههاى قدرت و جبروت الهى مىباشند، همانطور كه اسم نشانهاى است براى صاحب آنكه بر او دلالت مىكند؛ خدا داناست. أقول: لعلّ التعبير عنهم بالأسماء لكونهم أدلّاء على اللّه، و علامات قدرته و جبروته، كما أنّ الأسم علامة لصاحبه، دالّ عليه، و اللّه تعالى هو العالم.
- 2- خبر صحيح از عبد صالح حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام آمده است كه فرمود: حجّت خداوند بر خلقش تمام نمىگردد مگر به وسيله امامى كه شناخته شود. و منها: في الصحيح عن العبد الصالح عليه السّلام قال: إنّ الحجّة لا تقوم للّه على خلقه إلّا بإمام حتّى يعرف
- مىگويم: اشاره حضرت به وجوب برپا كردن دليل و حجّت بر خداوند متعال است، و شناخت خداوند ممكن نيست مگر به وجود امام عليه السّلام، پس شناخت امام بر مردم واجب است و تعيين او بر خداوند لازم. أقول: يشير إلى وجوب إقامة الحجّة على اللّه تعالى، و أنّ معرفته لا تتمّ إلّا بوجود الإمام، فيجب معرفته على الناس و نصبه على اللّه.
- 3- خبر صحيح خطبهاى از حضرت ابو عبد اللّه صادق عليه السّلام روايت شده است كه در آن، حال و صفات ائمه عليهم السّلام را ياد مىكند. در آن خطبه چنين آمده است: به راستى كه خداوند- عزّ و جلّ- به وسيله امامان برحقّ از خاندان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله از دين خويش پردهبردارى كرده و به وجود آنان راهوروش خود را آشكار ساخته، و از درون چشمه دانش خويش به وسيله ايشان عطا فرموده است. از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و اله هركه مقام ولايت امامش را درك كند، مزه شيرين ايمان را خواهد چشيد، و برترى و زيبايىهاى اسلام را خواهد دانست؛ «لأنّ اللّه تبارك و تعالى نصب الإمام علما لخلقه و جعله حجّة على أهل موادّه و عالمه»؛ زيرا خداوند تبارك و تعالى امام را نشانهاى براى رهيابى خلق خود قرار داده؛ او را بر اهل طبيعت و جهان خويش حجّت ساخته و تاج وقار بر سر او نهاده است. چنانكه نور جبروت او را فراگرفته، با ارتباطى غيبى تا آسمان پيوسته، و فيوضات الهى از او قطع نگشته است، و آنچه پيش اوست جز به وسائل كامله او درك نشود. خداوند جز به معرفت امام اعمال بندگان را نمىپذيرد. و منها: في الصحيح، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام- في خطبة له يذكر فيها حال الأئمّة عليهم السّلام و صفاتهم-: إنّ اللّه عزّ و جلّ أوضح بأئمّة الهدى من أهل بيت نبيّنا عن دينه، و أبلج بهم عن سبيل منهاجه، و فتح بهم عن باطن ينابيع علمه، فمن عرف من امّة محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم واجب حقّ إمامه وجد طعم حلاوة إيمانه، و علم فضل طلاوة إسلامه، لأنّ اللّه تبارك و تعالى نصب الإمام علما لخلقه، و جعله حجّة على أهل موادّه و عالمه و ألبسه اللّه تاج الوقار، و غشّاه من نور الجبّار، يمدّ بسبب إلى السماء، لا ينقطع عنه موادّه، و لا ينال ما عند اللّه إلّا بجهة أسبابه، و لا يقبل اللّه أعمال العباد الابِمَعْرِفَتِه...
- هرچه از امور مشتبه و مشكل و سنن پيچيده و نامعلوم و فتنههاى غلطانداز بر امام عرضه شود، كاملا بر آنها آگاه و داناست. خداوند- تبارك و تعالى- براى هميشه امامان را از فرزندان حسين عليه السّلام به خاطر هدايت خلق اختيار مىكند و از نسل هرامام به منظور به عهده گرفتن منصب راهبرى و امامت، يكى را برمىگزيند. آنان را پاك و معصوم ساخته- فَهُوَ عَالِمٌ بِمَا يَرِدُ عَلَيْهِ مِنْ مُشْكِلَاتِ الدُّجَى وَ مُعَمَّيَاتِ السُّنَنِ وَ مُشْتَبِهَاتِ الْفِتَنِ فَلَمْ يَزَلِ اللَّهُ تَعَالَى يَخْتَارُهُمْ لِخَلْقِهِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ علیه السلام مِنْ عَقِبِ كُلِّ إِمَامٍ فَيَصْطَفِيهِمْ
- و براى خلق خويش تعيين نموده و مورد پسند و رضاى خويش قرار داده است. هرگاه يكى از امامان عليهم السّلام وفات يابد، امام ديگرى از نسل وى بر جاى بگمارد، تا راهنمايى نشانگر راه راست آشكار، و نوربخش و هدايتگرى درخشان، و حجّتى آگاه بوده باشد. اين امامان از طرف خداوند به پيشوايى مردم نصب شدهاند (آنان مردم را) به حقّ هدايت نموده، بدينسان عدالت را اجرا كنند. حجّتهاى الهى، كَذَلِكَ وَ يَجْتَبِيهِمْ وَ يَرْضَى بِهِمْ لِخَلْقِهِ وَ يَرْتَضِيهِمْ لِنَفْسِهِ كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ عَزَّ وَ جَلَّ لِخَلْقِهِ إِمَاماً عَلَماً بَيِّناً وَ هَادِياً مُنِيراً وَ إِمَاماً قَيِّماً وَ حُجَّةً عَالِماً أَئِمَّةً مِنَ اللَّهِ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ حُجَجُ اللَّهِ
- راعيان و داعيان مردم به سوى اويند، كه با راهنمايىهاى آنان، بندگان خدا ديندارى كنند، و سرزمينها به نورشانآباد گردد و از بركت آنان ثروتها و ذخائر كهن فزونى گيرد. پروردگار، آنان را مايه حيات و زندگى مردم ساخته و به وسيله ايشان تاريكىها را روشن نموده، و آنان را كليدهاى سخن و ستونهاى اسلام قرار داده است و بدين ترتيب تقدير حتمى الهى در مورد ايشان جارى شده است وَ دُعَاتُهُ وَ رُعَاتُهُ عَلَى خَلْقِهِ يَدِينُ بِهُدَاهُمُ الْعِبَادُ وَ تَسْتَهِلُّ بِنُورِهِمُ الْبِلَادُ وَ يَنْمُو بِبَرَكَتِهِمُ التِّلَادُ جَعَلَهُمُ اللَّهُ حَيَاةً لِلْأَنَامِ وَ مَصَابِيحَ لِلظَّلَامِ وَ مَفَاتِيحَ لِلْكَلَامِ وَ دَعَائِمَ لِلْإِسْلَامِ جَرَتْ بِذَلِكَ فِيهِمْ مَقَادِيرُ اللَّهِ عَلَى قَوَارِفُ...
- پس امام همان شخصى است كه خداوند او را پسنديده و برگزيده و رهبرى مردم را به او تفويض نموده و محرم اسرار غيبى و اميد بندگان خويش قرار داده است، كه به فرمان او قيام نمايد. بارى پروردگار او را بدين امور برگزيده و در عالم ذرّ او را زير نظر خود ساخته و پرداخته، - َ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَخْلُقْ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنْ مُحَمَّدٍ ص وَ الْأَئِمَّةِ علیه السلام وَ أَنَّهُمْ أَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَكْرَمُهُمْ وَ أَوَّلُهُمْ إِقْرَاراً بِهِ لَمَّا أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ فِي الذَّرِّ
- و براى همين امور پرورش داده است. پيش از آفرينش موجودات، نور امام را همچون سايهاى در سمت راست عرش آفريد، و در علم غيب خويش حكمتش را به او عنايت فرمود. او را به علم خود برگزيد و به خاطر پاكىاش انتخاب كرد. قال: ثمّ قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: ثلاث لكم، و ثلاث لنا: أن تعرفوا فضلنا و أن تطأوا عقبنا، و تنتظروا عاقبتنا، فمن كان هكذا كان بين يدي اللّه عزّ و جلّ فيستضيء بنورهم من هو أسفل منهم، و أمّا الّذين عن يمين اللّه فلو أنّهم يراهم من دونهم لم يهنّئهم العيش ممّا يرون من فضلهم.
- امام يادگارى از آدم، بهترين فرزند از نوح، برگزيده خاندان ابراهيم، سلاله اسماعيل و زبده از عترت محمد صلّى اللّه عليه و اله است، كه هميشه در رعايت و عنايت مخصوص خداست؛ او را حفظ مىكند و به حمايت خود نگه مىدارد؛ دامهاى شيطان و لشكريانش را از او دور مىسازد، و حوادث شب هنگام و افسون جادوگران فاسق را از او دفع مىنمايد؛ بدىها را از او برگردانده تا از بلاها دور و از آفتها محفوظ بماند، از لغزشها معصوم و از هرگونه زشتكارى و هرزگى مصون باشد. بقيّة من آدم عليه السّلام و خيرة من ذريّة نوح عليه السّلام و مصطفى من آل إبراهيم عليه السّلام، و سلالة من إسماعيل عليه السّلام، و صفوة من عترة محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم.لم يزل مرعيّا بعين اللّه، يحفظه و يكلؤه بستره، مطرودا عنه حبائل إبليس و جنوده، مدفوعا عنه
- امام در آغاز كارش به خويشتندارى و نيكوكارى مشهور است و در انتهاى امر به عفاف و علم و فضل موصوف. امر امامت پدرش به او مىرسد ولى در زمان حيات پدر دم نمىزند. هنگامى كه دوران امامت و حيات پدرش سپرى گشت و مقدّرات الهى در حقّش تحقّق يافت و اراده خداوند او را به سرمنزل محبّت خود برد، يعنى عمر پدر پايان يافت، امر خداوند پس از او به وى مىرسد، و خداوند دين خود را به او مىسپرد، وى را بر بندگان حجّت؛ در جهان قيّم و سرپرست؛ به روح خود تأييد؛ از علم خود برخوردار و به حقّگويى آگاهش مىنمايد؛ راز خود را به وى مىسپرد- وقوب الغواسق، و نفوث كلّ فاسق، مصروفا عنه قوارف السوء، مبرّءا من العاهات، محجوبا عن الآفات، معصوما من الزلّات مصونا عن الفواحش كلّها، معروفا بالحلم و البرّ في يفاعه
- و براى امر بزرگش بپامىدارد و از فضيلت علمش او را مطّلع مىسازد؛ رهبر خلق و حجّت مطلق اهل عالمش مىگرداند و روشنايى اهل دين و ولىّ بندگانش قرار مىدهد و براى امامت خلق، او را مىپسندد و سرّ خويش بدو مىسپرد، وى را حافظ علم خود مىنمايد و حكمتش را در او نهاده، زمامدارى اهل دينش را از او مىخواهد، و براى امر بزرگش او را مخصوص مىگرداند و روشهاى دين و فرائض و حدود خود را به وجود او احيا مىنمايد. منسوبا إلى العفاف و العلم و الفضل عند انتهائه، مسندا إليه أمر والده، صامتا عن المنطق في حياته. فإذا انقضت مدّة والده إلى أن انتهت به مقادير اللّه إلى مشيّته، و جاءت الإرادة من اللّه فيه إلى محبّته، و بلغ منتهى مدّة والده عليه السّلام فمضى، و صار أمر اللّه إليه من بعده، و قلّده دينه، و جعله الحجّة على عباده، و قيّمه في بلاده، و أيّده بروحه، و آتاه علمه، و أنبأه فصل بيانه، و استودعه سرّه، و انتدبه لعظيم أمره، و أنبأه فضل بيان علمه، و نصبه علما لخلقه، و جعله حجّة على أهل عالمه، و ضياء لأهل دينه، و القيّم على عباده، رضي اللّه به إماما لهم، استودعه سرّه، و استحفظه علمه، و استخبأه حكمته، و استرعاه لدينه، و انتدبه لعظيم أمره، و أحيا به مناهج سبيله، و فرائضه و حدوده،
- امام هم با نور درخشنده و درمانهاى سودمند، هنگام حيرتهاى نادانان كه به دام اهل جدل گرفتار آمدهاند، به عدل اقدام و قيام كرده، با بيان روشن و راهنمايىهاى واضح از هرسوى مردم را ارشاد مىفرمايد، و در همان خطّ مشى كه پدران راستگوى درستكارش رفتهاند مىرود. پس هر كه حقّ چنين عالمى را ناديده بگيرد، فقام بالعدل- عند تحيّر أهل الجهل، و تحيير أهل الجدل- بالنور الساطع، و الشفاء النافع، بالحقّ الأبلج و البيان اللائح من كلّ مخرج، على طريق المنهج، الّذي مضى عليه الصادقون من آبائه عليهم السّلام
- بدبخت و شقاوتمند و هركه او را انكار نمايد گمراه است، و كسى عليه او كارشكنى نكند مگر اينكه بر خداوند- جلّوعلا- جرأت و جسارت كرده باشد. فليس يجهل حقّ هذا العالم إلّا شقيّ، و لا يجحده إلّا غويّ، و لا يصدّ عنه إلّا جريّ على اللّه جلّ و علا. إنتهى بطوله.
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 45
- يكى از شرحكنندگان گويد: عالم- يعنى مخلوق- در عبارت: «و جعله حجّة على موادّه و عالمه ...» عطف است بر اهل يا بر موادّ، و شايد منظور از اين كلمه عقلها باشد، زيرا كه موادّ معرفت همان عقل است و اين دو اضافه، يعنى موادّ و عالم به ضمير خداوند، به تقدير لام ملكيت و اختصاص است، يعنى خداوند امام را حجّت قرار داد بر اهل عقول و غير اهل عقول، زيرا كه امام عليه السّلام بر همه مخلوقات حجّت است و هرچيزى بايد كه در تسبيح و تقديس و عبادت و نحوه خضوعش به امام مراجعه كند. قال بعض الشرّاح: العالم و هو الخلق، عطف على الأهل، أو على الموادّ، و لعلّ المراد به العقول الّتي هي موادّ معرفته، و الإضافتان، أعني إضافة المواد و العالم إلى ضميره تعالى بتقدير اللّام للإختصاص و الملكيّة، يعني جعله حجّة على أهل العقول و غيرهم، إذ هو حجّة على جميع المخلوقات، و كلّ شيء يجب أن يرجع في تسبيحه و تقديسه، و عبادته، و كيفيّة خضوعه إليه،
- احتمال ديگرى نيز هست كه منظور از موادّ عالم، زمانيات و جسمانيات باشد و منظور از عالم، عالم مجرّدات و روحانيات. امّا احتمال اينكه مراد از اهل موادّ، اهل محبّت باشد بعيد است. چنانكه عطف را تفسير و بيان مطلب قبل پنداريم. و يحتمل أن يراد بالموادّ: عالم الزمانيّات و الجسمانيّات، و بالعالم: عالم المجرّدات، و الروحانيّات، و أمّا حمل أهل الموادّ على أهل المحبّة، و حمل العالم فبعيد، كحمل العطف على التفسير، فليتأمّل.
- مىگويم: قول صحيح آن است كه مجرّدى غير از خداوند متعال نيست، و سخن فوق در اين باره- كه مجرّدى غير خداوند فرض شود- دليل محكمى ندارد، بلكه دليل برخلاف آن هست كه در جاى خود ثابت شده است و اينجا جاى گستردن بحث نيست. و امّا عطف را تفسير و بيان مطلب قبل دانستن بعيد نيست، هرچند كه قاعده اين است كه با عطف، معنى ديگرى ذكر شود. أقول: الصحيح أنّه لا مجرّد سوى اللّه تعالى، و ما ذكره من إرادة إثبات مجرّد سواه فلا ينهض دليلا، بل الدليل على خلافه، و ليس هنا مقام بسط الكلام، فلنحوّله إلى محلّه، و أمّا حمل العطف على التفسير، فليس ببعيد، و إن كان مقتضى العطف التغاير فتأمّل. (منه ره)
- 4- به سندى همچون صحيح از حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السّلام روايت است كه فرمود:
بنده خدا مؤمن نخواهد بود مگر اينكه خدا و رسول و همه امامان عليهم السّلام را بشناسد و نيز امام زمانش را بشناسد و در تمام امور خود به او مراجعه كند و تسليم امر وى باشد. سپس فرمود: چگونه مىشود كه آخرين امام را بشناسد درصورتىكه اوّلين امام را نشناخته باشد.4- و منها: بسند كالصحيح أو الصحيح على بعض الوجوه عن أحدهما عليهما السّلام أنّه قال: لا يكون العبد مؤمنا حتّى يعرف اللّه و رسوله و الأئمّة عليهم السّلام كلّهم و إمام زمانه و يردّ إليه و يسلّم له، ثمّ قال: كيف يعرف الآخر و هو يجهل الأوّل؟
5- به سند صحيح از زراره روايت است كه گفت: به حضرت امام باقر عليه السّلام گفتم: مرا از شناخت امام از شما خاندان آگاه ساز، آيا شناخت او بر همه مردم واجب است؟ فرمود: خداوند- عزّ و جلّ- حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و اله را بر همه مردم جهان به عنوان رسول و حجّت الهى بر همه خلايق در زمين برانگيخت. پس هرآنكه به خداوند و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله رسول خدا ايمان آورد و از او پيروى نمود و رسالتش را تصديق كرد، بر او واجب است كه امام از ما را بازشناسد و هرآنكه به خدا و رسول او ايمان نياورده، از وى تبعيّت نكرده، او را تصديق ننموده و حقّ خدا و رسول او را نشناخته، چگونه شناخت امام بر او واجب باشد درحالىكه هنوز ايمان به خدا و رسول او نياورده و حقّ آنها را نشناخته است؟-5 أخبرني عن معرفة الإمام منكم واجبة على جميع الخلق؟ فقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ بعث محمّدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم إلى الناس أجمعين رسولا و حجّة للّه على جميع خلقه في أرضه، فمن آمن باللّه و بمحمّد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم و اتّبعه و صدّقه، فإنّ معرفة الإمام منّا واجبة عليه، و من لم يؤمن باللّه و برسوله و لم يتّبعه و لم يصدّقه، و يعرف حقّهما، فكيف يجب عليه معرفة الإمام و هو لا يؤمن باللّه و رسوله و يعرف حقّهما.
______________________________
(1). اصول كافى: 1/ 180.
(2). اصول كافى: 1/ 180.
- مىگويم: منظور اين است كه وجوب معرفت و شناخت خدا و رسول از نظر رتبه مقدّم است بر وجوب شناخت امام، نه اينكه نفى وجوب امام شده باشد از كسى كه خدا و رسول را نمىشناسد. به عبارت ديگر بر هركس در مرحله اوّل لازم و واجب است خدا و رسول او را بشناسد و در مرحله دوم نسبت به امام و پيشوايى كه خداوند براى او تعيين فرموده شناخت و معرفت پيدا كند. أقول: يريد أنّ وجوب معرفة اللّه و رسوله مقدّم رتبة على وجوب معرفة الإمام، لا نفي وجوب معرفة الإمام عمّن لا يعرف اللّه و رسوله.
- در خبر صحيح از محمد بن مسلم روايت است كه گفت: شنيدم حضرت باقر عليه السّلام مىفرمود:هركه ديندارى خدا كند درحالىكه خود را در آن به رنج اندازد ولى امام منصوب از طرف خدا براى او نباشد، تلاش او پذيرفته نيست و گمراه و سرگردان است، و خداوند كردار او را بد مىشمارد. وفي صحيح الخبر عن محمد بن مسلم قال: سمعت الباقر عليه السلام يقول: من كان في دين الله وهو يعذب عليه نفسه وليس امام. يعينه الله له، فيقبل جهده، وهو تائه وتائه، ويرى الله أعماله سيئة
- 6- از جمله: در صحیح از محمد بن مسلم گفته است: از ابوجعفر علیه السلام شنیدم که می گفت: هرکس تسلیم خدای سبحان باشد تا خود را بپرستد و در آن کوشش کند، و دارایی نباشد. امام از جانب خدا، پس تلاشش پذیرفته نمی شود و گمراه و سرگردان است و خداوند به اعمال او رسیدگی می کندو منها: في الصحيح عن محمّد بن مسلم، قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول: كلّ من دان اللّه عزّ و جلّ بعبادة يجهد فيها نفسه، و لا إمام له من اللّه فسعيه غير مقبول، و هو ضالّ متحيّر، و اللّه شانئ لأعماله
- او به مانند گوسفندى است كه از چوپان و گله خود گم شده و شبوروز مىجهد و مىدود، مىرود، مىآيد و شب گله غريبى ببيند و بدان دل نهد و فريب آن بخورد و با آن در آغلش شب را بگذراند، هنگامى كه چوپان، گله خود را براند، آن چوپان و گله را نشناسد و سرگردان بجهد و چوپان و گله خود را بطلبد، و گلهاى با چوپانش ببيند و بدان دل نهد و فريفته گردد، و مثله كمثل شاة ضلّت عن راعيها و قطيعها، فهجمت ذاهبة و جائية يومها، فلمّا جنّها اللّيل بصرت بقطيع مع غير راعيها، فحنّت إليها، و اغترّت بها، فباتت معها في ربضتها
- هنگامی که چوپان گله خود را بیرون کرد، چوپان و گله خود را انکار کرد، پس با گیجی به دنبال چوپان خود و گله خود شد، سپس گوسفندان را با چوپانشان دید و در حسرت آنها افتاد و فریب آنها را خورد. فریاد زد
فلمّا أن ساق الراعي قطيعه، أنكرت راعيها و قطيعها فهجمت متحيّرة تطلب راعيها و قطيعها، فبصرت بغنم مع راعيها فحنّت إليها، و اغترّت بها، فصاح
- و چوپان بر آن بانگ زند كه: به چوپان و گله خودت پيوند، زيرا تو گمگشته و سرگردانى و از چوپان و گلهات بركنارى، بها الراعي: الحقي براعيك و قطيعك، فإنّك تائهة متحيّرة عن راعيك
- و آن گوسفند گمشده، هراسان و سرگردان و تنها بجهد و چوپانى ندارد كه او را به چراگاه خودش رهبرى كند يا برگرداند. در همين اثنا كه حيران است، بناگاه گرگ از گمشدنش فرصتجويى كند و او را بخورد. و قطيعك فهجمت ذعرة، متحيّرة نادة لا راعي لها يرشدها إلى مرعاها، أو يردّها، فبينا هي كذلك إذ اغتنم الذئب ضيعتها فأكلها، و كذلك و اللّه يا محمّد؛
- به خدا قسم اى محمد! حال كسى كه در اين امّت به دامان امامى كه طاهر [يا ظاهر] منصوب از طرف خداوند بوده باشد دست نزند، گم شده و سرگردان است و اگر براينحال بميرد در كفر يا نفاق مرده است. و كذلك و اللّه يا محمّد؛ من أصبح من هذه الامّة لا إمام له من اللّه عزّ و جلّ، ظاهرا عادلا، أصبح ضالا تائها، و إن مات على هذه الحال مات ميتة كفر و نفاق.
- بدان كه رهبران ستم و پيروانشان از دين خدا بركنارند، راستى كه گمراهند و گمراهكننده و همه كارهايشان مانند خاكسترى است در برابر گردباد روز طوفانى، به هيچوجه بر آنچه كسب كردهاند دسترسى ندارند. اين است همان گمراهى دو و اعلم يا محمّد، أنّ أئمّة الجور و أتباعهم لمعزولون عن دين اللّه قد ضلّوا و أضلّوا، فأعمالهم الّتي يعملونها كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ
______________________________
(1). اصول كافى: 1/ 374.
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 47
- مىگويم: اينكه مىفرمايد: «من أصبح من هذه الأمّة لا إمام له من اللّه عزّ و جلّ طاهر [ظاهر] عادل ...»؛ اگر در متن حديث طاهر باشد، منظور عصمت امام است، يعنى هركه دست به دامن امام معصومى نزند ... و اگر ظاهر باشد، يعنى وجود امامى كه آشكار است براى مردم با دلايل واضح و نشانههاى روشن، هرچند كه امام از نظرهاى كوتاه بين غايب باشد. قوله عليه السّلام: طاهرا إن كان بالمهملة، فالمعنى طاهر عن الأرجاس و الذنوب و هو معنى كونه معصوما، و إن كان بالمعجمة، فالمعنى ظاهر وجوده و حجّيّته بالدلائل الواضحة، و العلائم اللّائحة، و إن كان شخصه غائبا عن الأبصار القاصرة.. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 47
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
قال بعض الشرّاح: العالم و هو الخلق، عطف على الأهل، أو على الموادّ، و لعلّ المراد به العقول الّتي هي موادّ معرفته، و الإضافتان، أعني إضافة المواد و العالم إلى ضميره تعالى بتقدير اللّام للإختصاص و الملكيّة، يعني جعله حجّة على أهل العقول و غيرهم، إذ هو حجّة على جميع المخلوقات، و كلّ شيء يجب أن يرجع في تسبيحه و تقديسه، و عبادته، و كيفيّة خضوعه إليه، و يحتمل أن يراد بالموادّ: عالم الزمانيّات و الجسمانيّات، و بالعالم: عالم المجرّدات، و الروحانيّات، و أمّا حمل أهل الموادّ على أهل المحبّة، و حمل العالم فبعيد، كحمل العطف على التفسير، فليتأمّل.
أقول: الصحيح أنّه لا مجرّد سوى اللّه تعالى، و ما ذكره من إرادة إثبات مجرّد سواه فلا ينهض دليلا، بل الدليل على خلافه، و ليس هنا مقام بسط الكلام، فلنحوّله إلى محلّه، و أمّا حمل العطف على التفسير، فليس ببعيد، و إن كان مقتضى العطف التغاير فتأمّل.( منه ره)
الوقوب: الدخول، و الغسق: أوّل ظلمة اللّيل، و الغاسق: ليل عظم ظلامه، و ظاهره أنّه اشارة إلى قوله تعالى: وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ و فسّر بأنّ المراد دخل ظلامه في كلّ شيء و تخصيصه لأنّ المضارّ فيه يكثر و يعسر الدفع، فيكون كناية عن أنّه يدفع عنه الشرور الّتي يكثر حدوثها باللّيل غالبا، و لا يبعد أن يكون المراد شرور الجنّ و الهوام الموذية، أو يكون المراد عدم دخول ظلمات الشكوك و الشبه و الجهالات عليه. ب.
: اتّهامات.
- - 44-مؤيّد اين مطلب روايتى است كه ثقة الاسلام كلينى در كافى( 2/ 336 حديث 3) از مفضّل بن عمر نقل مىكند كه گفت: از حضرت ابو عبد اللّه( امام صادق عليه السّلام) شنيدم كه مىفرمود: مبادا فاش كنيد، به خدا قسم امام شما ساليانى از روزگار غايب خواهد شد و شما در امتحان سخت واقع خواهيد شد. تا اينكه درباره او سخنان مختلف گفته مىشود: مرده، كشته شده، در كدام وادى رفته است؟ البته ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد بود و در امواج حوادث واژگون خواهند شد؛ همانطور كه كشتى در امواج دريا واژگون مىشود. پس كسى نجات نمىيابد مگر آنكه خداوند از او پيمان گرفته، و در دلش ايمان ثبت گرديده، و او را به وحى از جانب خود تأييد نموده باشد، و دوازده پرچم اشتباهانداز برپا خواهد شد كه بايد ردّ شود، كه نمىدانند به كدام سو رو كنند. راوى گويد: آنگاه گريه كردم و گفتم: پس چه بايد كرد؟ آن حضرت نگاهى به آفتاب افكند كه به ايوان تابيده بود و فرمود: اى ابا عبد اللّه اين آفتاب را مىبينى؟ گفتم: آرى. فرمود: به خدا سوگند امر ما از آفتاب روشنتر است.( مؤلف)
- - [28] و يؤيّد ذلك ما رواه ثقة الإسلام في الكافي في باب الغيبة: 1/ 336 ح 3 عن المفضّل بن عمر، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إيّاكم و التنويه، أما و اللّه ليغيبنّ إمامكم سنينا من دهركم، و لتمحّصنّ حتى يقال مات، قتل، هلك، بأيّ واد سلك، و لتدمعنّ عليه عيون المؤمنين و لتكفأنّ كما تكفأ السفن في أمواج البحر، فلا ينجو إلّا من أخذ اللّه ميثاقه، و كتب في قلبه الإيمان، و أيّده بروح منه، و لترفعنّ اثنتا عشرة راية مشتبهة لا يدرى أيّ من أيّ، قال: فبكيت، ثمّ قلت: فكيف نصنع؟[ قال:] فنظر عليه السّلام إلى شمس داخلة في الصفّة فقال: يا أبا عبد اللّه، ترى هذه الشمس؟
قلت: نعم، فقال عليه السّلام: و اللّه لأمرنا أبين من هذا الشمس« لمؤلّفه».