- سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص:57- 62
- سپس گفتم: اى زاده پيامبر! از قول خداى- عزّ و جلّ- به پيغمبرش موسى عليه السّلام خبرم ده كه مىفرمايد: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً؛ (سوره طه، آيه 12.)كفشهايت را بيرون ساز كه در جايگاه مقدّس طوى هستى. فقهاى فريقين چنين پندارند كه نعلينهاى حضرت موسى عليه السّلام از پوست مردار بوده؟ ثمّ قلت: أخبرني يا بن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم عن قول اللّه عزّ و جلّ لنبيّه موسى عليه السّلام فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (طه: 12.) فإنّ فقهاء الفريقين يزعمون أنّها كانت من أهاب الميتة،
- فرمود: هركس اين حرف را بزند بر حضرت موسى عليه السّلام افترا بسته، و او را در نبوّتش جاهل پنداشته است؛ زيرا كه از دو حال خارج نبود كه هردو خطاست، يا اينكه نمازش با آن جايز بوده يا نه. اگر نماز جايز بوده پس در آن جايگاه نيز جايز بود كه آن را پوشيده باشد هرچند كه پاكيزه است و اگر نمازش جايز نبوده پس حضرت موسى بايد حرام و حلال را نشناخته باشد و ندانسته باشد كه با چه چيز مىتوان نماز خواند و با چه چيز نمىشود و اين كفر است. فقال عليه السّلام: من قال ذلك فقد افترى على موسى و استجهله في نبوّته، لأنّه ما خلا الأمر فيها من خطبين، إمّا أن كانت صلاة موسى فيها جائزة، أو غير جائزة، فإن كانت صلاة موسى جائزة فيها، فجاز لموسى عليه السّلام أن يكون لابسها في تلك البقعة، و إن كانت مقدّسة مطهّرة، و إن كانت صلاته غير جائزة فيها، فقد أوجب أنّ موسى لم يعرف الحلال و الحرام، و لم يعلم ما جازت الصلاة فيه ممّا لم يجز، و هذا كفر.
- گفتم: پس اى مولاى من! تأويل اين آيه را برايم بيان فرماى؟ فرمود: حضرت موسى در وادى مقدّس بود كه عرضه داشت: پروردگارا! من محبّتم را نسبت به تو خالص ساختم و دلم را از غير تو شستشو دادم، ولى موسى نسبت به خانوادهاش سخت علاقهمند بود. پس خداوند متعال فرمود: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ؛ يعنى اگر محبّت تو نسبت به من خالص و دلت از ميل به غير من خالى است پس محبّت خانوادهات را از قلبت بيرون كن. قلت: فأخبرني يا مولاي عن التأويل فيها، قال عليه السّلام: إنّ موسى كان بالواد المقدّس، فقال: يا ربّ، إنّي أخلصت لك المحبّة منّي و غسلت قلبي عمّن سواك، و كان شديد الحبّ لأهله، فقال اللّه تبارك و تعالى:
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ أي إنزع حبّ أهلك من قلبك، إن كانت محبّتك لي خالصا و قلبك من الميل إلى من سواي مغسولا
- عرضه داشتم: بفرماييد تأويل كهيعص( مريم، آيه 1.)چيست؟ فرمود: اين حروف از خبرهاى غيبى است كه خداوند بندهاش زكريّا را بر آن مطلع ساخت، سپس بر محمّد النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله آن را حكايت فرمود، و آن چنين است كه وقتى زكريّا از پروردگار خواست- فقلت: أخبرني عن تأويل «كهيعص» قال عليه السّلام: هذه الحروف من أنباء الغيب، اطّلع اللّه عليها عبده زكريّا، ثمّ قصّها على محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم. و ذلك أنّ زكريّا عليه السّلام سأل ربّه
- كه نامهاى پنج تن را به او تعليم كند خداوند جبرئيل را بر او نازل فرمود و به او نام آنان را آموخت، پس هرگاه زكريّا، نام محمّد و على و فاطمه و حسن عليهم السّلام را ياد مىكرد همّوغمّ و اندوه از او دور مىشد، ولى هروقت حسين عليه السّلام را ياد مىكرد بغض گلويش را مىفشرد و به نفسزدن مىافتاد. أن يعلّمه الأسماء الخمسة، فأهبط عليه جبرئيل، فعلّمه إيّاها، فكان زكريّا عليه السّلام إذا ذكر محمّدا و عليّا و فاطمة و الحسن عليهم السّلام سرى عنه همّه، و انجلى كربه، و إذا ذكر اسم الحسين عليه السّلام خنقته العبرة و وقعت عليه البهرة[1]، مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 58
- روزى به پيشگاه خداوند عرضه داشت: الها! چگونه است كه وقتى نام چهار تن از اينان را ياد مىكنم تسلّى خاطر مىيابم و چون حسين را ياد مىكنم ديدهام گريان و نالهام بلند مىشود؟ فقال ذات يوم: إلهي، ما بالي إذا ذكرت أربعا منهم تسلّيت بأسمائهم من همومي، و إذا ذكرت الحسين تدمع عيني، و تثور[2] زفرتي؟
- خداوند متعال جريان [شهادت] آن حضرت را به اطّلاع زكريّا رسانيد و فرمود: كهيعص پس «كاف» نام كربلا است و «ها» هلاكت عترت پيغمبر، و «يا» يزيد است كه ستمكننده بر حسين عليه السّلام مىباشد، و «عين» عطش حسين عليه السّلام و «صاد» صبر اوست. فأنبأه اللّه تبارك و تعالى عن قصّته. فقال: «كهيعص»، فالكاف: إسم كربلاء، و الهاء: هلاك العترة، و الياء: يزيد، و هو ظالم الحسين عليه السّلام و العين: عطشه، و الصاد: صبره.
- هنگامى كه زكريّا اين مطلب را شنيد تا سه روز مسجدش را ترك نكرد و مردم را از ملاقات با خود ممنوع ساخت و به گريه و زارى پرداخت. بر حسين مىگريست و مىگفت: خدايا! آيا بهترين خلايقت را به سوگ فرزندش خواهى نشانيد؟ پروردگارا! آيا اين مصيبت بزرگ را بر او وارد خواهى نمود؟ الهى! آيا جامه عزا بر تن على و فاطمه خواهى پوشاند؟ فلمّا سمع بذلك زكريّا عليه السّلام لم يفارق مسجده ثلاثة أيّام، و منع فيهنّ الناس من الدخول عليه، و أقبل على البكاء و النحيب، و كان يرثيه: إلهي أتفجع خير جميع خلقك بولده! إلهي أتنزل بلوى هذه الرزيّة بفنائه! إلهي أتلبس عليّا و فاطمة ثوب هذه المصيبة! إلهي أتحلّ كربة هذه المصيبة بساحتهما، ثمّ كان يقول:
- آيا غم اين مصيبت را به ساحت آنها خواهى رساند؟ آنگاه مىگفت: به من فرزندى روزى كن كه چشمم در سنّ پيرى به او روشن و محبّتش در دلم فتنه انگيزد، إلهي ارزقني ولدا تقرّ به عيني على الكبر فإذا رزقتنيه، فافتنّي بحبّه،
- سپس مرا در غم از دستدادنش بنشان چنانكه محمّد حبيب خود را در سوگ فرزندش خواهى نشاند. ثمّ افجعني به كما تفجع محمّدا حبيبك بولده،
- خداوند يحيى را به وى داد، و پس از آن به شهادت او سوگوارش ساخت و مدّت حمل يحيى شش ماه بود همچنانكه مدّت حمل حسين عليه السّلام. فرزقه اللّه تعالى يحيى، و فجعه به و كان حمل يحيى ستّة أشهر، و حمل الحسين عليه السّلام كذلك
- سپس گفتم: اى مولاى من! بفرماييد علّت چيست كه مردم نمىتوانند امام براى خودشان برگزينند؟ فرمود: امام اصلاحگر است يا فسادگر؟ عرضه داشتم: اصلاحگر. فقلت: أخبرني يا مولاي عن العلّة الّتي تمنع القوم من اختيار الإمام لأنفسهم، قال عليه السّلام: مصلح أو مفسد؟ قلت: مصلح،
- فرمود: آيا امكان دارد كه فاسدى را انتخاب كنند درحالىكه ندانند كه در انديشه او چه مىگذرد، فكر اصلاح دارد يا افساد؟
- قال: هل يجوز أن يقع خيرتهم على المفسد بعد أن لا يعلم أحد ما يخطر ببال غيره من صلاح أو فساد؟
- گفتم: آرى. فرمود: همين است علّت كه با دليل روشنى براى تو بيان مىكنم كه عقل تو آن را بپذيرد. قلت: بلى، قال: فهي العلّة، أيّدتها لك ببرهان يقبل ذلك عقلك؟ قلت: نعم.
- عرضه داشتم: بفرماييد. فرمود: بگو ببينم پيامبرانى كه خداوند آنان را برگزيده، و كتابهاى آسمانى بر ايشان نازل كرده، و آنان را با وحى و عصمت تأييد فرموده و پيشوايان امم بودند، از جمله موسى و عيسى با علم و انديشه برجستهاى كه داشتند، امكان دارد منافقى را انتخاب كنند درحالىكه گمان داشته باشند كه مؤمن است؟ گفتم: خير. - قال عليه السّلام: أخبرني عن الرسل الّذين اصطفاهم اللّه، و أنزل عليهم الكتب و أيّدهم بالوحي و العصم، إذ هم أعلام الامم، فأهدى إلى ثبت الإختيار، و منهم موسى و عيسى، هل يجوز مع وفور عقلهما و كمال علمهما إذ همّا بالإختيار، أن يقع خيرتهما على المنافق، و هما يظنّان أنّه مؤمن؟ قلت: لا،
- فرمود: پس حضرت موسى كليم اللّه چگونه شد كه با آن همه عقل و علم و نزول وحى بر او، هفتاد نفر از بزرگان قوم و وجوه لشكريانش، كسانى كه در ايمانشان و اخلاصشان ترديد نداشت، ولى در واقع منافقين را انتخاب كرده بود.
قال عليه السّلام: فهذا موسى كليم اللّه مع وفور عقله، و كمال علمه، و نزول الوحي عليه، إختار من أعيان قومه و وجوه عسكره لميقات ربّه سبعين رجلا ممّن لم يشكّ في إيمانهم، و إخلاصهم، فوقعت خيرته على المنافقين.مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 59
- خداوند متعال مىفرمايد: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا؛[3] و موسى هفتاد نفر از قوم خود را براى ميقات ما برگزيد. ما كه مىبينيم شخصى كه خداوند او را به نبوّت برگزيده (موسى عليه السّلام) به جاى اصلح، افسد را انتخاب مىكند، مىفهميم كه انتخاب كردن جايز نيست جز براى آنكه اسرار نهان و انديشههاى پنهان همه را مىداند. و نيز مىفهميم كه انتخاب مهاجرين و انصار ارزشى ندارد. بعد از آنكه پيغمبران كه مىخواستند اهل صلاح را برگزينند، انتخاب آنان بر اهل فساد واقع شد. قال اللّه عزّ و جلّ: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا[4] فلمّا وجدنا اختيار من قد اصطفاه اللّه للنبوّة واقعا على الأفسد دون الأصلح، و هو يظنّ أنّه الأصلح دون الأفسد،
علمنا أن لا اختيار لمن لا يعلم ما تخفي الصدور، و ما تكنّ الضمائر و ينصرف عنه السرائر، و أن لا خطر لاختيار المهاجرين و الأنصار بعد وقوع خيرة الأنبياء على ذوي الفساد، لمّا أرادوا أهل الصلاح،
- سپس فرمود: اى سعد! خصم تو ادّعا مىكند پيغمبر اكرم النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله برگزيده اين امّت را با خود به غار برد، چونكه بر جان او مىترسيد همانطورىكه بر جان خودش مىترسيد؛ زيرا مىدانست خليفه بر امّت بعد از خودش اوست. چون لازمه مخفى شدن جز اين نبود كه او را با خود ببرد، امّا على را در جاى خود خوابانيد، چونكه مىدانست خللى كه با كشته شدن ابو بكر وارد مىشود با كشته شدن على نيست، چون افرادى هستند كه بتوانند جاى او را پر كنند! ثمّ قال مولانا عليه السّلام: يا سعد، من ادّعى[5]- و هو خصمك- أنّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم ذهب بمختار هذه الامّة مع نفسه إلى الغار، فإنّه خاف عليه كما خاف على نفسه، لما علم أنّه الخليفة من بعده على امّته، لأنّه لم يكن من حكم الإختفاء أن يذهب بغيره معه، و إنّما أقام عليّا على مبيته، لأنّه علم: أنّه إن قتل لا يكون من الخلل بقتله ما يكون بقتل أبي بكر، لأنّه يكون لعليّ من يقوم مقامه في الامور. لم لا تنقض عليه بقولك: أولستم تقولون: إنّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم
- چنين پاسخ بده: مگر نه شما معتقديد كه پيغمبر النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله فرمود: بعد از من خلافت سى سال است و خلافت را بر مدّت اين چهار تن ابو بكر و عمر و عثمان و على عليه السّلام مخصوص گردانيد؟ خصم به ناچار جواب دهد: آرى، به او بگو اگر اين مطلب درست است، پس چرا با يك خليفه- فقط ابو بكر- به غار رفت و آن سه نفر ديگر را نبرد؟ با اين حساب معلوم مىشود كه پيغمبر آنان را سبك شمرده؛ چون لازم بود كه با ايشان همانطور رفتار مىكرد كه با ابو بكر. پس چون اين كار را نكرد در حقوق آنان سهلانگارى نموده، و مهربانى از آنان دريغ داشته با اينكه واجب بود به ترتيب خلافتشان با ايشان هم مثل ابو بكر رفتار مىكرد. قال: إنّ الخلافة من بعدي ثلاثون سنة، و صيّرها موقوفة على أعمار هؤلاء الأربعة: أبي بكر و عمر، و عثمان، و عليّ عليه السّلام فإنّهم كانوا على مذهبكم خلفاء رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم؟ فإنّ خصمك لم يجد بدّا من قوله: بلى، قلت له: فإذا كان الأمر كذلك فكما كان أبو بكر الخليفة من بعده، كان هذه الثلاثة خلفاء امّته من بعده، فلم ذهب بخليفة واحد و هو أبو بكر إلى الغار، و لم يذهب بهذه الثلاثة؟ فعلى هذا الأساس يكون النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم مستخفّا بهم دون أبي بكر، فإنّه يجب عليه أن يفعل بهم ما فعل بأبي بكر، فلمّا لم يفعل ذلك بهم يكون متهاونا بحقوقهم، و تاركا للشفقة عليهم، بعد أن كان يجب عليه أن يفعل بهم جميعا على ترتيب خلافتهم ما فعل بأبي بكر.
- و امّا اينكه خصم به تو گفت: آن دو نفر آيا از روى خواست و رغبت مسلمان شدند يا از روى اكراه؟ چرا نگفتى: بلكه از روى طمع اسلام آوردند؛ زيرا كه آنان با يهود معاشرت داشتند و از برآمدن و پيروزى محمد النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله بر عرب باخبر بودند، يهود از روى كتابهاى گذشته و تورات و ملاحم، آنان را از نشانههاى جريان حضرت محمد النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله آگاه مىكردند و به ايشان مىگفتند كه تسلّط او بر عرب نظير تسلّط بخت النصر است بر بنى اسرائيل، با اين فرق كه او ادعاى پيغمبرى نيز مىكند ولى پيغمبر نيست. پس هنگامى كه امر رسول خدا النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله ظاهر گشت با او كمك كردند- و أمّا ما قال لك الخصم بأنّهما أسلما طوعا أو كرها؟ لم لم تقل: بل إنّهما أسلما طمعا، و ذلك أنّهما كانا يخالطان مع اليهود و يخبران بخروج محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و استيلائه على العرب من التوراة و الكتب المقدّسة، و ملاحم قصّة محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و يقولون لهما: يكون استيلاؤه على العرب كاستيلاء بخت نصر على بني إسرائيل، إلّا أنّه يدّعي النبوّة، و لا يكون من النبوّة في شيء.فلمّا ظهر أمر رسول اللّه [صلى اللّه عليه و آله و سلم] فساعدا معه
- بر شهادت لا إله إلّا اللّه و محمّد رسول اللّه، به طمع اينكه وقتى اوضاع خوب شد و امور منظّم گرديد، فرماندارى و ولايت جايى هم به آنها برسد و چون از رسيدن به رياست به دست آن حضرت مأيوس شدند با بعضى از همفكران خود همراه شدند تا در شب عقبه شتر پيغمبر النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله را رم بدهند و شتر در آن گردنه هولناك، حضرت النبيّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله را بيفكند و كشته شود و صورتشان را پوشاندند مثل ديگران. ولى خداوند پيغمبرش را از نيرنگ آنان ايمن قرار داد و حفظ كرد و نتوانستند آسيبى برسانند. على شهادة أن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه طمعا أن يجدا من جهة ولاية رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ولاية بلد إذا انتظم أمره، و حسن باله، و استقامت ولايته، فلمّا أيسا من ذلك، وافقا مع أمثالهما ليلة العقبة، و تلثّما[6] مثل من تلثّم منهم، فنفروا بدابّة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لتسقطه، و يصير هالكا بسقوطه بعد أن صعد العقبة فيمن صعد، فحفظ اللّه تعالى نبيّه من كيدهم، و لم يقدروا أن يفعلوا شيئا،
- آن دو نفر حالشان نظير طلحه و زبير است كه آمدند و با على عليه السّلام بيعت كردند به طمع اينكه هركدامشان فرماندار يك استان بشوند، امّا وقتى مأيوس شدند بيعت را شكستند و عليه آن حضرت قيام كردند، تا اينكه عاقبت كارشان بدانجا كشيد كه عاقبت كار افرادى است كه بيعت را بشكنند.و كان حالهما كحال طلحة و الزبير إذ جاءا عليّا عليه السّلام و بايعاه طمعا أن تكون لكلّ واحد منهما ولاية، فلمّا لم يكن ذلك، و أيسا من الولاية نكثا بيعته و خرجا عليه، حتّى آل أمر كلّ واحد منهما إلى ما يؤول أمر من ينكث العهود و المواثيق.
- سخن كه به اينجا رسيد، مولايمان امام حسن بن على عليهما السلام براى نماز برخاست، قائم عليه السّلام نيز با او برخاست و من از خدمتشان بازگشتم و به جستجوى احمد بن اسحاق برآمدم كه ديدم گريان به نزدم آمده، گفتم: چرا معطّل شدى؟ و چرا گريه مىكنى؟ گفت: پيراهنى كه مولايم مطالبه فرمود نيافتم. گفتم: ناراحت مباش، برو به حضرت خبر بده. پس بر حضرت داخل شد و برگشت درحالىكه با تبسّم بر محمّد و آل محمّد درود مىفرستاد. گفتم: چه خبر است؟ ثمّ قام مولانا الحسن بن عليّ عليهما السلام لصلاته، و قام القائم عليه السّلام معه، فرجعت من عندهما، و طلبت أحمد بن إسحاق فاستقبلني باكيا، فقلت: ما أبطأك و ما أبكاك؟ قال: قد فقدت الثوب الّذي سألني مولاي إحضاره، قلت: لا بأس عليك، فاخبره، فدخل عليه و انصرف من عنده متبسّما، و هو يصلّي على محمّد و أهل بيته، فقلت: ما الخبر؟
- گفت: ديدم پيراهن زير پاى مولايم گسترده است، پس حمد الهى را بجاى آورديم و پس از آن روز، چند روزى هم به خانه مولايمان مىرفتيم ولى آن كودك را نزد حضرت نمىديديم. چون روز وداع و خداحافظى رسيد، من و احمد بن اسحاق و كهلان، همشهرى من بر آن حضرت وارد شديم. فقال: وجدت الثوب مبسوطا تحت قدمي مولانا عليه السّلام يصلّي عليه قال سعد: فحمدنا اللّه جلّ ذكره على ذلك، و جعلنا نختلف بعد ذلك اليوم إلى منزل مولانا عليه السّلام أيّ اما فلا نرى الغلام بين يديه. فلمّا كان يوم الوداع، دخلت أنا و أحمد بن إسحاق و كهلان من أهل بلدنا
- احمد بن اسحاق بپاخاست و عرضه داشت: اى فرزند پيغمبر خدا! رفتن نزديك و غصّهمان زياد است، از درگاه خداوند مىخواهيم كه درود خود را بر جدّت محمّد مصطفى و پدرت حضرت مرتضى و مادرت حضرت سيدة النساء و دو سرور جوانان بهشت عمو و پدرت و امام ان پاكيزه بعد از ايشان از پدرانت عليهم السّلام و نيز درود و صلوات خود را بر تو و فرزندت قرار دهد، و از خدا مىخواهيم كه آستانهات بلند و دشمنانت پست و زبون گردند، و خدا نكند كه اين آخرين ديدارمان با شما باشد. چون سخن احمد بن اسحاق به اينجا رسيد،- فانتصب أحمد بن إسحاق بين يديه قائما، و قال: يابن رسول اللّه، قد دنت الرحلة، و اشتدّت المحنة، فنحن نسأل اللّه أن يصلّي على المصطفى جدّك و على المرتضى أبيك، و على سيّدة النساء امّك فاطمة الزهراء، و على سيّدي شباب أهل الجنّة عمّك و أبيك، و على الأئمّة من بعدهما آبائك، و أن يصلّي عليك و على ولدك، و نرغب إليه أن يعلي كعبك، و يكبت عدوّك، و لا جعل اللّه هذا آخر عهدنا من لقائك، قال: فلمّا قال هذه الكلمة
- حضرت متأثر شد بهطورى كه اشك از ديدگانش جارى گشت، سپس فرمود: اى ابن اسحاق! دعاى خود را از حدّ مگذران كه تو در اين سفر خداى را ملاقات خواهى كرد. احمد بن اسحاق تا اين سخن را شنيد بيهوش افتاد،- استعبر مولانا عليه السّلام حتّى استهملت[7] دموعه، و تقاطرت عبراته. ثمّ قال: يابن إسحاق، لا تكلّف في دعائك شططا، فإنّك ملاق اللّه في صدرك هذا، فخرّ أحمد مغشيّا عليه،
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 61
- و چون به هوش آمد عرضه داشت: تو را به خدا و حرمت جدّت قسم مىدهم كه به پارچهاى مفتخرم نمايى تا آن را كفن خود قرار دهم؟ فلمّا أفاق قال: سألتك باللّه و بحرمة جدّك إلّا ما شرّفتني بخرقة أجعلها كفنا،
- مولاى ما دست زير مسند خود برد و سيزده درهم بيرون آورد و فرمود: اين را بگير و غير از اين را براى خودت مصرف مكن و آنچه خواستى محروم نخواهى شد، البتّه خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد. فأدخل مولانا عليه السّلام يده تحت البساط، فأخرج ثلاثة عشر درهما، فقال: خذها و لا تنفق على نفسك غيرها، فإنّك لن تعدم ما سألت، و اللّه لا يضيع أجر المحسنين.
- سعد ادامه مىدهد: چون برگشتيم در بين راه سه فرسنگ به حلوان مانده، احمد بن اسحاق تب كرد و بيمارى سختى گرفت كه از زندگى دست شست و هنگامى كه وارد حلوان شديم، در يكى از كاروانسراهاى آن فرود آمديم. قال سعد: فلمّا صرنا بعد منصرفنا من حضرة مولانا عليه السّلام من حلوان على ثلاثة فراسخ، حمّ أحمد بن إسحاق، و ثارت عليه علّة صعبة أيس من حياته بها، فلمّا وردنا حلوان و نزلنا في بعض الخانات،
- احمد بن اسحاق يكى از همشهريانش را كه مقيم حلوان بود نزد خود خواند و سپس به ما گفت: امشب از نزد من بيرون رويد و مرا تنها بگذاريد. هركدام از ما به خوابگاه خود رفت، نزديك صبح فكرى به سرم زد، چون چشم گشودم، كافور خادم مولايم ابو محمد عليه السّلام را ديدم - دعا أحمد بن إسحاق رجلا من أهل بلده كان قاطنا بها. ثمّ قال: تفرّقوا عنّي هذه اللّيلة و اتركوني وحدي، فانصرفنا عنه، و رجع كلّ واحد إلى مرقده، قال سعد: فلمّا حان أن ينكشف اللّيل عن الصبح، أصابتني فكرة، ففتحت عيني، فإذا أنا بكافور الخادم، خادم مولانا أبي محمّد عليه السّلام
- كه مىگفت: خداوند اجر شما را در اين مصيبت زياد كند، و برايتان اين فاجعه را جبران نمايد، ما از غسل و كفن رفيق شما فراغت يافتيم، شما براى دفن او برخيزيد، زيرا كه او مقامش نزد سرور شما از همهتان گرامىتر است. سپس از چشم ما غايب شد و ما با گريه بر جنازه احمد بن اسحاق حاضر شديم و حقّ او را ادا كرديم و مراسم او را به پايان رسانديم، خدا رحمتش كند.[8] و هو يقول: أحسن اللّه بالخير عزاكم، و ختم بالمحبوب رزيّتكم، قد فرغنا من غسل صاحبكم، و من تكفينه، فقوموا لدفنه، فإنّه من أكرمكم محلا عند سيّدكم، ثمّ غاب عن أعيننا، فاجتمعنا على رأسه بالبكاء و النحيب و العويل حتّى قضينا حقّه و فرغنا من أمره رحمه اللّه.[9]
- 2- حديثى است كه ثقة الاسلام كلينى در كافى آورده كه امام صادق عليه السّلام فرمود: آيا گمان مىكنيد كه هريك از ما به هركس دلمان بخواهد مىتواند وصيت كند؟ نه به خدا قسم، بلكه امام ت عهد و پيمانى است از طرف خدا و رسولش براى مردى پس از مردى ديگر تا امر به صاحبش برسد.[10]- 15- و منها: ما رواه ثقة الإسلام في الكافي في الصحيح، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: أترون الموصي منّا يوصي إلى من يريد؟ لا و اللّه، و لكن عهد من اللّه و رسوله صلى اللّه عليه و آله و سلم لرجل فرجل حتّى ينتهي الأمر إلى صاحبه.[11]
- چون اين مطلب را دانستى، بايد گفت كه امامت مولى و سيّد ما حجّة بن الحسن العسكرى صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه الشريف- به هردو راه (نصّ و معجزه) به وسيله روايات متواتره ثابت است كه در دو فصل قسمتى از آنها را مىآوريم تا اين كتاب از دليل خالى نباشد.- إذا عرفت ما ذكرنا فاعلم أنّ إمامة مولانا و سيّدنا الحجّة بن الحسن العسكريّ صاحب الزمان عجّل اللّه تعالى فرجه ثابتة بكلا الطريقين، أعني بالنصّ و المعجزة المتواترين، فلنذكر نبذا منها في فصلين، لئلّا يكون هذا الكتاب خاليا عن الدليل، و اللّه يقضي بالحقّ و هو يهدي السبيل، و هو حسبي و نعم الوكيل:
- (1). الاحتجاج: 2/ 268؛ گفتنى است كه حلوان شهرى بزرگ در مرز ايران و عراق بوده كه اثرى از آن برجاى نمانده و شهر سرپلذهاب- كه آرامگاه احمد بن اسحاق در آن زيارتگاه مردم است- در محلّ آن احداث گرديده است. (مراقد المعارف 1/ 119). (مترجم)
(2). اصول كافى: 1/ 277.
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 62
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
[1] البهر: تتابع النّفس من الإعياء.
[2] : تنبع بقوّة و شدّة.
[3] . سوره اعراف، آيه 155.
[4] الأعراف: 155.
[5] و في الإكمال: يا سعد، و حين ادّعى خصمك.
[6] اللثام: النقاب يوضع على الفم أو الشفة.
[7] هملت العين: فاضت و سالت.
[8] . الاحتجاج: 2/ 268؛ گفتنى است كه حلوان شهرى بزرگ در مرز ايران و عراق بوده كه اثرى از آن برجاى نمانده و شهر سرپلذهاب- كه آرامگاه احمد بن اسحاق در آن زيارتگاه مردم است- در محلّ آن احداث گرديده است.( مراقد المعارف 1/ 119).( مترجم)
[9] الإحتجاج: 2/ 268. كمال الدين: 2/ 454 ح 21، عنه البحار: 52/ 78 ح 1.
[10] . اصول كافى: 1/ 277.
[11] الكافي: 1/ 277 ح 2، عنه الوافي: 2/ 257 ح 2، كمال الدين: 1/ 222 ح 11، عنه البحار: 23/ 70 ح 7، و اثبات الهداة: 1/ 162 ح 42.