مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم  (عليه السلام)، ج‏1، ص - ص: 223- 227 ابن هشام گويد: وقتى به مكه رسيدم و موقع جاى‏گذارى حجر الاسود

«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«                                       1

  1. -صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 
  2. «بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»
  3. صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ«اللهم »
  4. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم  (عليه السلام)، ج‏ ص - ص: 223- 227
  5. ابن هشام گويد: وقتى به مكه رسيدم و موقع جاى‏گذارى حجر الاسود فرارسيد، به خدّام حرم پولى دادم كه در آن‏وقت معيّن بگذارند جايى باشم كه ببينم نصب‏كننده آن كيست، و آن‏ها را با خود همراه كردم تا ازدحام جمعيت را از من دور سازند، ديدم هركس خواست حجر را در جايش نصب كند نمى‏توانست و حجر الاسود قرار نمى‏يافت و مى‏افتاد. و أخذ جوابه، و إنّما أندبك لهذا. قال: فقال المعروف بابن هشام:

لمّا حصلت بمكّة، و عزم على إعادة الحجر بذلت لسدنة البيت جملة تمكّنت معها من الكون بحيث أرى واضع الحجر في مكانه، و أقمت معي منهم من يمنع عنّي ازدحام الناس، فكلّما عمد إنسان لوضعه اضطرب، و لم يستقم.

  1. پس جوانى گندمگون و خوش‏صورت آمد، آن را گرفت و در جايش قرار داد، آن‏چنان بند شد كه انگار اصلا از آن‏جا كنده نشده بود. فريادهاى مردم به خاطر آن بلند شد و آن جوان رفت كه از در خارج شود، من از جاى خود برخاستم به دنبالش رفتم، مردم را از راست و چپ كنار

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 224

  1. مى‏زدم كه خيال كردند ديوانه‏ام. مردم براى او راه مى‏گشودند و من چشم از او نمى‏گرفتم تا از مردم جدا شد. من به سرعت مى‏رفتم و او با تأنّى و آرامش مى‏رفت، و چون به جايى رسيد كه غير از من كسى او را نمى‏ديد، به سمت من برگشت و فرمود: آنچه با خود دارى پيش آور. من نامه را تقديم كردم، بدون اين‏كه به آن نگاهى كند فرمود: به او بگو كه از اين بيمارى ترسى بر تو نيست و مرگى كه ناچار از آن است پس از سى سال مى‏رسد. اشك در چشمم حلقه زد، و نتوانستم از جا حركت كنم، مرا به حال خود گذاشت و رفت. فأقبل غلام أسمر اللون، حسن الوجه، فتناوله فوضعه في مكانه، فاستقام كأنّه لم يزل عنه، و علت لذلك الأصوات، فانصرف خارجا من الباب.

فنهضت من مكاني أتبعه، و أدفع الناس عنّي يمينا و شمالا حتّى ظنّ بي الاختلاط في العقل، و الناس يفرجون له و عيني لا تفارقه حتّى انقطع عن الناس فكنت اسرع المشي‏ خلفه، و هو يمشي على تؤدة السير و لأادركه.

فلمّا حصل بحيث لا أحد يراه غيري وقف، و التفت إليّ، فقال عليه السّلام :

هات ما معك، فناولته الرقعة، فقال: من غير أن ينظر إليها: قل له: لا خوف عليك من هذه العلّة، و يكون ما لا بدّ منه بعد ثلاثين سنة. قال: فوقع عليّ الدمع حتّى لم اطق حراكا، و تركني و انصرف.

  1. ابو القاسم مى‏گويد: اين جريان را ابن هشام برايم گفت. قال أبو القاسم: فحضر، فأعلمني بهذه الجملة، قال:
  2. راوى مى‏افزايد: پس از سى سال از آن ماجرا ابو القاسم بيمار شد، به امور خود رسيدگى كرد، وصيت‏نامه‏اش را نوشت، و جدّيت عجيبى در اين كار داشت. به او گفتند: اين ترس چيست؟

فلمّا كان سنة ثلاثين اعتلّ أبو القاسم، فأخذ ينظر في أمره بتحصيل جهاز قبره، و كتب وصيّته، فاستعمل الجدّ في ذلك، فقيل له: ماذا الخوف؟

  1. اميدواريم خداوند به سلامت تو منّت بگذارد؟ جواب داد: اين همان سالى است كه هشدار داده شدم و در همان بيمارى درگذشت. خداوند رحمتش كند. و نرجو أن يتفضّل اللّه بالسلامة، فما علّتك ممّا تخافه؟

فقال: هذه السنة الّتي خوّفت فيها، فمات في علّته و مضى (ره).

  1. ابراهيم عليه السّلام  را خداوند از آتش نجات داد، خداى- عزّ و جلّ- در كتاب خود مى‏فرمايد: قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ؛ اى آتش بر ابراهيم! سرد و سلامت باش. قائم عليه السّلام  نيز به‏همين ترتيب خواهد شد، چنان‏كه در بعضى از كتاب‏ها از محمد بن زيد كوفى از امام صادق عليه السّلام  منقول است فرمود: هنگامى كه قائم عليه السّلام  خروج مى‏كند، شخصى از اصفهان نزد آن حضرت مى‏آيد، و معجزه حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام  را تقاضا مى‏كند؛ پس آن جناب دستور مى‏دهد كه آتش عظيمى برافروزند (إبراهيم) أنجاه اللّه تعالى من النار، قال عزّ و جلّ في كتابه الكريم:

قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏

(القائم) يظهر مثل ذلك بكرامته:427- ففي بعض الكتب: عن محمّد بن زيد الكوفيّ، عن الصادق عليه السّلام  قال: يأتي إلى القائم عليه السّلام  حين يظهر رجل من إصفهان، و يطلب منه معجزة إبراهيم خليل الرحمان، فيأمر عليه السّلام  أن توقد نارعظيمة،;

  1. و اين آيه را مى‏خواند: فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛ پس منزّه است خداوندى كه مالكيت و زمام همه‏چيز در دست اوست؛ و به سوى او بازگردانده مى‏شويد. سپس داخل آتش مى‏شود و آن‏گاه به سلامت از آن بيرون مى‏آيد. آن مرد ملعون اين معجزه را انكار مى‏كند و مى‏گويد: اين سحر است. پس آن حضرت عليه السّلام  به آتش دستور مى‏دهد، مرد را مى‏گيرد و مى‏سوزاند، و مى‏فرمايد: اين سزاى كسى است كه صاحب الزمان و حجّت الرحمن را انكار نمايد.

و يقرأ قوله تعالى: فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏ ثمّ يدخل في النار، ثمّ يخرج منها سالما، فينكر الرجل، لعنة اللّه تعالى عليه، و يقول: هذا سحر.

فيأمر القائم عليه السّلام  النار فتأخذه، و تحرقه فيحترق، و يقول هذا جزاء من أنكر صاحب الزمان، و حجّة الرحمان، صلوات اللّه و سلامه عليه.

  1. ابراهيم عليه السّلام  مردم را به سوى خداوند فراخواند. خداوند فرمايد: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ؛ و در مردم به حج اعلام و دعوت عمومى كن. و در برهان از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام  است كه فرمود: (إبراهيم) دعا الناس إلى اللّه لقوله تعالى: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ‏ 428- و في البرهان: عن أبي جعفر عليه السّلام  قال:
  2. ابراهيم در ميان مردم به حج بانگ زد و گفت: اى مردم! من ابراهيم خليل اللّه هستم، خداوند شما إنّ إبراهيم أذّن في الناس بالحجّ، فقال: أيّها الناس إنّي إبراهيم خليل اللّه،

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 225

  1. را امر فرمود كه حجّ اين خانه را بجاى آوريد، پس شما حجّ را انجام دهيد. و هركس به حجّ مى‏رود- تا روز قيامت- و إنّ اللّه أمركم أن تحجّوا هذا البيت فحجّوه، فأجابه من يحجّ إلى يوم القيامة.
  2. ابراهيم را اجابت كرده است. قائم عليه السّلام  نيز مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كند، چنان‏كه قبلا مطالبى در حرف «د» گذشت. مطالب ديگرى نيز ان شاء اللّه خواهد آمد. (القائم عليه السّلام ) يدعو الناس إلى اللّه، و قد مرّ ما يدلّ على ذلك في حرف الدال، و في أوّل حرف الكاف، و يأتي ما يدلّ عليه إن شاء اللّه تعالى.
  3. شباهت به اسماعيل عليه السّلام : 9- باب شباهته بإسماعيل عليه السّلام
  4. اسماعيل عليه السّلام ؛ خداوند به ولادت او بشارت داد، چنان‏كه فرمود: (إسماعيل) بشّر اللّه تعالى بولادته، قال عزّ و جلّ: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ؛ پس او را به پسر بردبارى مژده داديم. خداوند به ولادت و قيام قائم عليه السّلام  نيز بشارت داده است، چنان‏كه در بخش سوم گذشت. همچنين پيغمبر و ائمه معصومين عليهم السّلام  بشارت داده‏اند، و نيز بر اين معنى دلالت مى‏كند آنچه در كتاب‏هاى تبصرة الولى و بحار از اسماعيل بن على نوبختى رحمه اللّه آمده كه گفت: روزى در مرض فوت امام حسن عسكرى عليه السّلام  در خدمتش بودم. فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ‏ القائم عليه السّلام ) بشّر اللّه تعالى بولادته، و بقيامه،و قد مرّ ما يدلّ على ذلك في الباب الثالث، و بشّر بذلك أيضا رسول اللّه و الأئمّة الأطهار عليهم السّلام.429- و يدلّ عليه ما في تبصرة الوليّ و البحار: عن إسماعيل بن عليّ النوبختي (ره) قال: دخلت على أبي محمّد الحسن بن عليّ عليهما السّلام في المرضة الّتي مات فيها فأنا عنده
  5. آن حضرت به خادم خود عقيد- غلام سياه‏چهره‏اى كه اهل نوبه و پيش از آن هم خدمتگزار امام على النقى عليه السّلام  بود و امام حسن عسكرى عليه السّلام  را بزرگ كرده بود- فرمود: اى عقيد! قدرى آب مصطكى براى من بجوشان. عقيد اطاعت كرد و پس از فراهم شدن آب مصطكى، صيقل، مادر امام زمان- عجّل اللّه فرجه الشريف- آن را به خدمت آن حضرت آورد. إذ قال عليه السّلام  لخادمه عقيد- و كان الخادم أسود نوبيّا قد خدم من قبله عليّ بن محمّد عليه السّلام ، و هو ربّى الحسن عليه السّلام - فقال له: يا عقيد، اغل لي ماء بمصطكيّ، فأغلى له، ثمّ جاءت به صيقل الجارية، امّ الخلف عليه السّلام
  6. حضرت ظرف را گرفت و خواست بياشامد، ولى دست مباركش لرزيد و به دندان نازنينش خورد، آن‏گاه آن را زمين نهاد و به عقيد فرمود: داخل اتاق شو، خواهى ديد كودكى در سجده است، او را نزد من بياور. فلمّا صار القدح في يده، و همّ بشربه فجعلت يده ترتعد، حتّى ضرب القدح ثنايا الحسن عليه السّلام  فتركه من يده، و قال لعقيد: ادخل البيت فإنّك ترى صبيّا ساجدا فأتني به.
  7. ابو سهل [نوبختى‏] گويد: عقيد گفت: هنگامى كه براى آوردن آن كودك به اندرون اتاق رفتم، ديدم كودكى در حال سجده است و انگشت سبّابه خود را به سوى آسمان گرفته است. من سلام كردم، او نمازش را كوتاه كرد. عرض كردم: آقا شما را مى‏طلبد كه به خدمتش درآيى. در اين موقع مادرش صيقل آمد، دستش را گرفت و او را نزد پدرش آورد. قال أبو سهل: قال عقيد: فدخلت أتحرّى‏، فإذا أنا بصبيّ ساجد رافع سبّابته نحو السماء، فسلّمت عليه، فأوجز في صلاته، فقلت: إنّ سيّدي يأمرك بالخروج إليه، إذ جاءت امّه صيقل، فأخذت بيده، و أخرجته إلى أبيه الحسن عليه السّلام .
  8. ابو سهل گويد: موقعى كه خدمت آن حضرت رسيد، سلام كرد، ديدم رنگش بسان درّ سفيد، موهاى سرش كوتاه و ميان دندان‏هايش گشاده بود. چون چشم امام حسن عسكرى عليه السّلام  بر او افتاد گريه كرد و گفت: اى آقاى خاندانم، اين آب را به من بده كه به سوى پروردگارم مى‏روم. قال أبو سهل: فلمّا مثل الصبيّ بين يديه سلّم، و إذا هو درّيّ اللون، و في شعر رأسه قطط، مفلّج الأسنان، فلمّا رآه الحسن عليه السّلام  بكى، و قال: يا سيّد أهل بيته، اسقني الماء، فإنّي ذاهب إلى ربّي،
  9. آقازاده اطاعت كرد و ظرف آب مصطكى را برداشت و به دهان پدرش نزديك برد تا آن را نوشيد. سپس امام عسكرى عليه السّلام  فرمود: مرا براى نماز آماده سازيد. آن كودك حوله‏اى در دامان‏ - و أخذ الصبيّ القدح المغليّ بالمصطكيّ بيده، ثمّ حرّك شفتيه ثمّ سقاه، فلمّا شربه قال: هيّؤوني للصلاة، فطرح في حجره منديل،

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 226

  1. امام گسترد، پس آن كودك پدر را وضو داد و آن حضرت سر و دو پايش را مسح كشيد، آن‏گاه فرمود: اى فرزند! به تو مژده مى‏دهم كه صاحب الزمان و حجّت خدا در روى زمين تويى، تو فرزند و جانشين منى، از من متولد شده‏اى و تو (م ح م د) فرزند حسن فرزند على فرزند محمد فرزند على فرزند موسى فرزند جعفر فرزند محمد فرزند على فرزند حسين فرزند على بن ابى طالب عليهم السّلام  مى‏باشى از نسل پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و خاتم ائمه طاهرين هستى، و پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و اله به تو بشارت داده و نام و كنيه تو را گفته. فوضّأه الصبيّ واحدة واحدة و مسح على رأسه و قدميه. فقال له أبو محمّد عليه السّلام : أبشر يا بنيّ، فأنت صاحب الزمان، و أنت المهدي، و أنت حجّة اللّه في أرضه، و أنت ولدي و وصيّي، و أنا ولدتك، و أنت م ح م د بن الحسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب، ولدك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و أنت خاتم الأئمّة الطاهرين، و بشّر بك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و سمّاك و كنّاك،
  2. اين مطلب را پدرم از پدران طاهرين تو به من خبر داده است، درود خداوند بر اهل البيت باد، پروردگارمان ستوده باعظمت است. اين سخن را فرمود و همان موقع امام حسن بن على عسكرى عليه السّلام  بدرود حيات گفت. صلوات اللّه عليهم اجمعين. بذلك عهد إليّ أبي، عن آبائك الطاهرين صلّى اللّه على أهل البيت، ربّنا إنّه حميد مجيد، و مات الحسن بن عليّ من وقته صلوات اللّه عليهم أجمعين.
  3. مؤلّف گويد: وفات آن حضرت كه بر اثر مسموم شدن صورت گرفت، هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت واقع شد و عمر شريفش بيست و هشت سال بود، صلوات اللّه عليه. أقول: كان وفاته بالسمّ في ثامن شهر ربيع الأوّل من سنة ستّين و مائتين و كان عمره ثمانية و عشرين سنة صلوات اللّه عليه.
  4. اسماعيل عليه السّلام  چشمه زمزم از زمين برايش جوشيد. قائم عليه السّلام  نيز آب از سنگ سخت برايش خواهد جوشيد- چنان‏كه در بحث شباهت آن حضرت به موسى عليه السّلام  خواهد آمد- و چندين بار نيز آب از زمين براى آن بزرگوار جوشيده است. چنان‏كه در بحار از كتاب تنبيه الخاطر از شيخ اجل على بن ابراهيم عريضى علوى حسينى، از على بن على بن نما منقول است كه گفت: حسن بن على بن حمزه اقساسى در خانه شريف على بن جعفر بن على مداينى علوى براى ما تعريف كرد كه: پيرمردى رخت‏شوى در كوفه به زهد و پارسايى و عبادت و عزلت موصوف بود، و پيوسته در پى آثار و اخبار نيكان مى‏رفت. در يكى از روزها كه من در مجلس پدرم بودم، ديدم اين پيرمرد براى پدرم سخن مى‏گويد و پدرم خوب گوش مى‏دهد.

(إسماعيل عليه السّلام ) انفجر له من الأرض عين زمزم.(القائم عليه السّلام ) ينفجر له من الحجر الصلب. كما يأتي في شباهته بموسى و قد نبع له من الأرض مرارا:

430- منها ما في البحار عن كتاب تنبيه الخواطر: حدّثني السيّد الأجلّ عليّ بن إبراهيم العريضيّ العلويّ الحسيني، عن عليّ بن عليّ بن نما، قال: حدّثنا الحسن بن عليّ بن حمزة الأقاسي، في دار الشريف عليّ بن جعفر بن عليّ المدائني العلوي، قال: كان بالكوفة شيخ قصار، و كان موسوما بالزهد، منخرطا في سلك السياحة، متبتّلا للعبادة، مقتضيا للآثار الصالحة، فاتّفق يوما أننّي كنت بمجلس والدي، و كان هذا الشيخ يحدّثه و هو مقبل عليه،

  1. پيرمرد مى‏گفت: شبى در مسجد جعفى- كه مسجدى قديمى و در بيرون كوفه است- بودم، شب به نيمه رسيده بود، من در آن‏جا براى عبادت خلوت داشتم كه ناگاه سه نفر داخل مسجد شدند و چون به وسط حياط رسيدند يكى از آن‏ها به زمين نشست، سپس دست خود را به چپ و راست روى زمين كشيد كه آبى جوشيد و از آن‏جا بيرون زد. آن‏گاه وضو گرفت و به آن دو نفر هم اشاره كرد، آن‏ها نيز وضو گرفتند، سپس جلو ايستاد و آن دو نفر به او اقتدا كردند، من هم رفتم به او اقتدا كردم و نماز خواندم. قال: كنت ذات ليلة بمسجد جعفيّ، و هو مسجد قديم في ظاهر الكوفة و قد انتصف الليل، و أنا بمفردي فيه للخلوة و العبادة، إذ أقبل عليّ ثلاثة أشخاص، فدخلوا المسجد، فلمّا توسّطوا صرحته جلس أحدهم، ثمّ مسح الأرض بيده يمنة و يسرة، و خضخض الماء و نبع، فأسبغ الوضوء منه. ثمّ أشار إلى الشخصين الآخرين بإسباغ الوضوء، فتوضئا، ثمّ تقدّم فصلّى بهما إماما، فصلّيت معهم مؤتمّا به، فلمّا سلّم و قضى صلاته،

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 227

  1. وضع او مرا مبهوت كرد و آب بيرون آوردنش را بزرگ شمردم، پس از آن‏كه نماز را سلام داد، از يكى از آن دو نفر كه سمت راست من بود پرسيدم: اين كيست؟ به من گفت: اين صاحب الامر فرزند امام حسن عسكرى عليه السّلام  است. پيش رفتم و دست‏هاى مبارك حضرت را بوسيدم و عرضه داشتم: يابن رسول اللّه! درباره شريف عمر فرزند حمزه چه مى‏فرمايى آيا او برحقّ است؟ بهرني حاله و استعظمت فعله من إنباع الماء، فسألت الشخص الّذي كان منهما على يميني عن الرجل، فقلت له: من هذا؟ فقال لي: هذا صاحب الأمر، ولد الحسن عليهما السّلام فدنوت منه و قبّلت يديه، و قلت له: يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ما تقول في الشريف عمر بن حمزة هل هو على الحقّ؟ فرمود: خير، ولى بسا كه هدايت شود و پيش از مرگ مرا مى‏بيند. فقال: لا، و ربّما اهتدى، إلّا أنّه لا يموت حتّى يراني، فاستطرفنا هذا الحديث. اللهم
  2. راوى مى‏گويد: اين حديث جالب را نگاشتيم، و مدتى از اين قضيه گذشت تا اين‏كه شريف عمر فرزند حمزه وفات يافت و شنيده نشد كه او امام زمان عليه السّلام  را ديده باشد. روزى با آن پيرمرد زاهد در جايى ملاقات نمودم و جريانى كه گفته بود به يادش انداختم و از او- به‏طور ايراد- پرسيدم: مگر شما نگفتيد شريف قبل از مرگش حضرت صاحب الامر را- كه به او اشاره نمودى- خواهد ديد؟ پيرمرد گفت: از كجا دانستى كه او آن حضرت را نديده است؟ بعد از آن روزى شريف ابو المناقب پسر شريف عمر فرزند حمزه را ديدم، و درباره پدرش با او گفتگو كردم.- فمضت برهة طويلة فتوفّي الشريف عمر، و لم يسمع أنّه لقيه عليه السّلام ‏ فلمّا اجتمعت بالشيخ الزاهد ابن بادية أذكرته بالحكاية الّتي كان ذكرها، و قلت له مثل الرادّ عليه: أليس كنت ذكرت أنّ هذا الشريف لا يموت حتّى يرى صاحب الأمر الّذي أشرت إليه؟ فقال لي: و من أين علمت أنّه لم يره. ثمّ إنّني اجتمعت فيما بعد بالشريف أبي المناقب ولد الشريف عمر بن حمزة، و تفاوضنا أحاديث والده،
  3. شريف ابو المناقب گفت: در يكى از شب‏هايى كه پدرم در بستر مرگ قرار داشت، نزد او بودم، آخر شب نيروى بدنى پدرم تحليل رفته، صدايش ضعيف شده و درها به روى ما بسته بود. فقال: إنّا كنّا ذات ليلة في آخر الليل عند والدي، و هو في مرضه الّذي مات فيه، و قد سقطت قوّته، و خفت صوته و الأبواب مغلقة علينا،
  4. ناگهان مردى بر ما وارد شد كه هيبت او ما را گرفت، و آمدنش را با وجود بسته بودن درها مهم تلقى كرديم، ولى توجهى نداشتيم كه از وى سؤال كنيم. آن مرد كنار پدرم نشست، و مدتى آهسته با وى گفتگو كرد و پدرم مى‏گريست. سپس برخاست و رفت و چون از ديدگان ما غايب شد، پدرم به سختى تكان خورد و گفت: مرا بنشانيد، ما هم او را نشانديم چشم‏هاى خود را باز كرد و گفت: اين شخص كه نزد من بود كجاست؟ گفتم: از همانجا كه آمده بود بازگشت. گفت: إذ دخل علينا شخص هبناه، و استطرفنا دخوله، و ذهلنا عن سؤاله، فجلس إلى جنب والدي، و جعل يحدّثه مليّا، و والدي يبكي. ثمّ نهض، فلمّا غاب عن أعيننا، تحامل والدي، و قال: أجلسوني فأجلسناه، و فتح عينيه و قال: أين الشخص الّذي كان عندي؟ فقلنا: خرج من حيث أتى، فقال:

 

  1. دنبالش برويد. رفتيم ولى او را ديگر نيافتيم، درها بسته بود. نزد پدر بازگشتيم و جريان را به او گفتيم، سپس از او پرسيديم: اين شخص كه بود؟ گفت: اين صاحب الامر عليه السّلام  بود، پس از آن سختى بيمارى‏اش عود كرد و بيهوش شد. اطلبوه، فذهبنا في أثره فوجدنا الأبواب مغلقة، و لم نجد له أثرا فعندنا إليه، فأخبرناه بحاله، و أنّا لم نجده، و سألناه عنه‏

فقال: هذا صاحب الأمر. ثمّ عاد إلى ثقله في المرض، و اغمي عليه.

  1. مى‏گويم: در حرف «ظ» مناسب اين معنى گذشت، مراجعه شود. أقول: قد مرّ ما يناسب هذا المقام في حرف الظاء المعجمة فراجع.
  2. اسماعيل عليه السّلام  گوسفند چرانى مى‏كرد. قائم عليه السّلام  نيز اين برنامه را خواهد داشت، در حديث مفضّل از امام صادق عليه السّلام  آمده كه فرمود: و قسم به خدا اى مفضّل! گويا مى‏نگرم او را كه داخل‏ مكّه شده و جامه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله را پوشيده و عمامه زردى به سر نهاده، و نعلين وصله‏شده پيغمبر را به پا كرده، و عصاى آن حضرت را به دست گرفته، چند بز لاغر را مى‏راند و با اين وضع مى‏رود تا به خانه كعبه مى‏رسد. در آن هنگام كسى نيست كه او را بشناسد، او در سنّ جوانى آشكار مى‏گردد. (إسماعيل) كان يرعى الأغنام.

431- (القائم عليه السّلام ) في حديث مفضّل (ره) عن الصادق عليه السّلام :

و و اللّه يا مفضّل، كأنّي أنظر إليه دخل مكّة، و عليه بردة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و على رأسه عمامة صفراء، و في رجليه نعلا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم المخصوفة، و في يده هراوته عليه السّلام ‏ يسوق بين يديه عنازا عجافا، حتّى يصل بها نحو البيت ليس ثمّ أحد يعرفه، و يظهر و هو شابّ. الخبر.

  1. اسماعيل عليه السّلام  تسليم امر خداى- عزّ و جلّ- بود، او گفت: يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛اى پدر! آنچه امر مى‏شوى انجام ده ان شاء اللّه مرا از صابرين خواهى يافت. قائم عليه السّلام  نيز تسليم امر الهى است. (إسماعيل عليه السّلام ) سلّم لأمر اللّه عزّ و جلّ، و قال:

يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ‏

  1. (القائم عليه السّلام ) سلّم لأمر اللّه عزّ و جلّ.
  2. اسحاق عليه السّلام ؛ خداوند تعالى- پس از آن‏كه ساره از بچه‏دار شدن مأيوس شده بود- ولادت او را بشارت داد. خداى- عزّ و جلّ- چنين فرموده: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ، قالَتْ يا وَيْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ؛ زنش درحالى‏كه ايستاده بود [از خوشحالى‏] بخنديد، پس او را به اسحاق و بعد از او به يعقوب بشارت داديم. (سارا) گفت: آيا مى‏شود من بزايم درحالى‏كه پيرزنى هستم و اين شوهرم پيرمردى است! همانا اين چيز شگفتى است. (إسحاق عليه السّلام ) بشّر اللّه تعالى بولادته بعد يأس سارة عن ذلك، قال عزّ و جلّ: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ قالَتْ يا وَيْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ‏
  3. قائم عليه السّلام  نيز بعد از آن‏كه مردم از ولادت او مأيوس شدند، ولادتش بشارت داده شد، چنان‏كه در خرايج از عيسى بن صبيح (يا مسيح) روايت شده كه گفت: امام حسن عسكرى عليه السّلام  با ما وارد زندان شد، من در حقّ او معرفت داشتم، به من فرمود: تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز عمر دارى. كتاب دعايى همراه من بود كه در آن تاريخ ولادتم نوشته شده بود، وقتى به آن نگريستم ديدم همان‏طور است كه آن حضرت فرمود، سپس فرمود: آيا اولاد دارى؟ عرض كردم: نه. دست به دعا برداشت كه: خدايا! فرزندى به او روزى كن تا بازوى او باشد كه فرزند چه خوب بازويى است. سپس به اين بيت از شعر متمثّل شد و گفت: (القائم عليه السّلام ) بشّر بولادته بعد يأس الناس من ذلك. 432- ففي الخرائج: عن عيسى بن صبيح‏ قال:

دخل الحسن العسكري عليه السّلام  علينا الحبس، و كنت به عارفا، فقال لي: لك خمس و ستّون سنة و شهر و يومان، و كان معي كتاب دعاء و عليه تاريخ مولدي و إنّي نظرت فيه فكان كما قال: ثمّ قال: هل رزقت من ولد؟ قلت: لا، قال: اللّهمّ ارزقه ولدا يكون له عضدا، فنعم العضد الولد، ثمّ تمثّل و قال: من كان ذا عضد يدرك ظلامته‏..... إنّ الذّليل الّذي ليست له عضد هركه بازويى داشته باشد حقوق پايمال‏شده خود را به دست مى‏آورد، ذليل آن است كه بازويى نداشته باشد.

  1. به آن حضرت عرض كردم: آيا شما فرزند دارى؟ فرمود: آرى، به خدا سوگند! براى من‏

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 229

فرزندى خواهد بود كه زمين را از قسط و عدل پر مى‏كند، امّا الان فرزندى ندارم، سپس باز (به اين اشعار) متمثّل شد، فرمود: لعلّك يوما أن تراني كأنّما ..... بنى حوالىّ الأسود اللّوابد ..... فإنّ تميما قبل أن يلد الحصى..... أقام زمانا و هو في النّاس واحد..شايد روزى فرارسد تو ببينى كه فرزندانم همچون شيرانى پيرامونم هستند.

پس به راستى كه تميم، پيش از آن‏كه فرزندان زيادى را به دنيا آورد روزگارى دراز در ميان مردم تنها بود.

صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ«اللهم »ص ص: 229

«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«                                       1

  1. -صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 
  2. «بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»
  3. صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ«اللهم »
  4. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم  (عليه السلام)، ج‏ ص - ص: 223- 227
  5. ابن هشام گويد: وقتى به مكه رسيدم و موقع جاى‏گذارى حجر الاسود فرارسيد، به خدّام حرم پولى دادم كه در آن‏وقت معيّن بگذارند جايى باشم كه ببينم نصب‏كننده آن كيست، و آن‏ها را با خود همراه كردم تا ازدحام جمعيت را از من دور سازند، ديدم هركس خواست حجر را در جايش نصب كند نمى‏توانست و حجر الاسود قرار نمى‏يافت و مى‏افتاد. و أخذ جوابه، و إنّما أندبك لهذا. قال: فقال المعروف بابن هشام:

لمّا حصلت بمكّة، و عزم على إعادة الحجر بذلت لسدنة البيت جملة تمكّنت معها من الكون بحيث أرى واضع الحجر في مكانه، و أقمت معي منهم من يمنع عنّي ازدحام الناس، فكلّما عمد إنسان لوضعه اضطرب، و لم يستقم.

  1. پس جوانى گندمگون و خوش‏صورت آمد، آن را گرفت و در جايش قرار داد، آن‏چنان بند شد كه انگار اصلا از آن‏جا كنده نشده بود. فريادهاى مردم به خاطر آن بلند شد و آن جوان رفت كه از در خارج شود، من از جاى خود برخاستم به دنبالش رفتم، مردم را از راست و چپ كنار

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 224

  1. مى‏زدم كه خيال كردند ديوانه‏ام. مردم براى او راه مى‏گشودند و من چشم از او نمى‏گرفتم تا از مردم جدا شد. من به سرعت مى‏رفتم و او با تأنّى و آرامش مى‏رفت، و چون به جايى رسيد كه غير از من كسى او را نمى‏ديد، به سمت من برگشت و فرمود: آنچه با خود دارى پيش آور. من نامه را تقديم كردم، بدون اين‏كه به آن نگاهى كند فرمود: به او بگو كه از اين بيمارى ترسى بر تو نيست و مرگى كه ناچار از آن است پس از سى سال مى‏رسد. اشك در چشمم حلقه زد، و نتوانستم از جا حركت كنم، مرا به حال خود گذاشت و رفت. فأقبل غلام أسمر اللون، حسن الوجه، فتناوله فوضعه في مكانه، فاستقام كأنّه لم يزل عنه، و علت لذلك الأصوات، فانصرف خارجا من الباب.

فنهضت من مكاني أتبعه، و أدفع الناس عنّي يمينا و شمالا حتّى ظنّ بي الاختلاط في العقل، و الناس يفرجون له و عيني لا تفارقه حتّى انقطع عن الناس فكنت اسرع المشي‏ خلفه، و هو يمشي على تؤدة السير و لأادركه.

فلمّا حصل بحيث لا أحد يراه غيري وقف، و التفت إليّ، فقال عليه السّلام :

هات ما معك، فناولته الرقعة، فقال: من غير أن ينظر إليها: قل له: لا خوف عليك من هذه العلّة، و يكون ما لا بدّ منه بعد ثلاثين سنة. قال: فوقع عليّ الدمع حتّى لم اطق حراكا، و تركني و انصرف.

  1. ابو القاسم مى‏گويد: اين جريان را ابن هشام برايم گفت. قال أبو القاسم: فحضر، فأعلمني بهذه الجملة، قال:
  2. راوى مى‏افزايد: پس از سى سال از آن ماجرا ابو القاسم بيمار شد، به امور خود رسيدگى كرد، وصيت‏نامه‏اش را نوشت، و جدّيت عجيبى در اين كار داشت. به او گفتند: اين ترس چيست؟

فلمّا كان سنة ثلاثين اعتلّ أبو القاسم، فأخذ ينظر في أمره بتحصيل جهاز قبره، و كتب وصيّته، فاستعمل الجدّ في ذلك، فقيل له: ماذا الخوف؟

  1. اميدواريم خداوند به سلامت تو منّت بگذارد؟ جواب داد: اين همان سالى است كه هشدار داده شدم و در همان بيمارى درگذشت. خداوند رحمتش كند. و نرجو أن يتفضّل اللّه بالسلامة، فما علّتك ممّا تخافه؟

فقال: هذه السنة الّتي خوّفت فيها، فمات في علّته و مضى (ره).

  1. ابراهيم عليه السّلام  را خداوند از آتش نجات داد، خداى- عزّ و جلّ- در كتاب خود مى‏فرمايد: قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ؛ اى آتش بر ابراهيم! سرد و سلامت باش. قائم عليه السّلام  نيز به‏همين ترتيب خواهد شد، چنان‏كه در بعضى از كتاب‏ها از محمد بن زيد كوفى از امام صادق عليه السّلام  منقول است فرمود: هنگامى كه قائم عليه السّلام  خروج مى‏كند، شخصى از اصفهان نزد آن حضرت مى‏آيد، و معجزه حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام  را تقاضا مى‏كند؛ پس آن جناب دستور مى‏دهد كه آتش عظيمى برافروزند (إبراهيم) أنجاه اللّه تعالى من النار، قال عزّ و جلّ في كتابه الكريم:

قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏

(القائم) يظهر مثل ذلك بكرامته:427- ففي بعض الكتب: عن محمّد بن زيد الكوفيّ، عن الصادق عليه السّلام  قال: يأتي إلى القائم عليه السّلام  حين يظهر رجل من إصفهان، و يطلب منه معجزة إبراهيم خليل الرحمان، فيأمر عليه السّلام  أن توقد نارعظيمة،;

  1. و اين آيه را مى‏خواند: فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛ پس منزّه است خداوندى كه مالكيت و زمام همه‏چيز در دست اوست؛ و به سوى او بازگردانده مى‏شويد. سپس داخل آتش مى‏شود و آن‏گاه به سلامت از آن بيرون مى‏آيد. آن مرد ملعون اين معجزه را انكار مى‏كند و مى‏گويد: اين سحر است. پس آن حضرت عليه السّلام  به آتش دستور مى‏دهد، مرد را مى‏گيرد و مى‏سوزاند، و مى‏فرمايد: اين سزاى كسى است كه صاحب الزمان و حجّت الرحمن را انكار نمايد.

و يقرأ قوله تعالى: فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏ ثمّ يدخل في النار، ثمّ يخرج منها سالما، فينكر الرجل، لعنة اللّه تعالى عليه، و يقول: هذا سحر.

فيأمر القائم عليه السّلام  النار فتأخذه، و تحرقه فيحترق، و يقول هذا جزاء من أنكر صاحب الزمان، و حجّة الرحمان، صلوات اللّه و سلامه عليه.

  1. ابراهيم عليه السّلام  مردم را به سوى خداوند فراخواند. خداوند فرمايد: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ؛ و در مردم به حج اعلام و دعوت عمومى كن. و در برهان از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام  است كه فرمود: (إبراهيم) دعا الناس إلى اللّه لقوله تعالى: وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ‏ 428- و في البرهان: عن أبي جعفر عليه السّلام  قال:
  2. ابراهيم در ميان مردم به حج بانگ زد و گفت: اى مردم! من ابراهيم خليل اللّه هستم، خداوند شما إنّ إبراهيم أذّن في الناس بالحجّ، فقال: أيّها الناس إنّي إبراهيم خليل اللّه،

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 225

  1. را امر فرمود كه حجّ اين خانه را بجاى آوريد، پس شما حجّ را انجام دهيد. و هركس به حجّ مى‏رود- تا روز قيامت- و إنّ اللّه أمركم أن تحجّوا هذا البيت فحجّوه، فأجابه من يحجّ إلى يوم القيامة.
  2. ابراهيم را اجابت كرده است. قائم عليه السّلام  نيز مردم را به سوى خدا دعوت مى‏كند، چنان‏كه قبلا مطالبى در حرف «د» گذشت. مطالب ديگرى نيز ان شاء اللّه خواهد آمد. (القائم عليه السّلام ) يدعو الناس إلى اللّه، و قد مرّ ما يدلّ على ذلك في حرف الدال، و في أوّل حرف الكاف، و يأتي ما يدلّ عليه إن شاء اللّه تعالى.
  3. شباهت به اسماعيل عليه السّلام : 9- باب شباهته بإسماعيل عليه السّلام
  4. اسماعيل عليه السّلام ؛ خداوند به ولادت او بشارت داد، چنان‏كه فرمود: (إسماعيل) بشّر اللّه تعالى بولادته، قال عزّ و جلّ: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ؛ پس او را به پسر بردبارى مژده داديم. خداوند به ولادت و قيام قائم عليه السّلام  نيز بشارت داده است، چنان‏كه در بخش سوم گذشت. همچنين پيغمبر و ائمه معصومين عليهم السّلام  بشارت داده‏اند، و نيز بر اين معنى دلالت مى‏كند آنچه در كتاب‏هاى تبصرة الولى و بحار از اسماعيل بن على نوبختى رحمه اللّه آمده كه گفت: روزى در مرض فوت امام حسن عسكرى عليه السّلام  در خدمتش بودم. فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ‏ القائم عليه السّلام ) بشّر اللّه تعالى بولادته، و بقيامه،و قد مرّ ما يدلّ على ذلك في الباب الثالث، و بشّر بذلك أيضا رسول اللّه و الأئمّة الأطهار عليهم السّلام.429- و يدلّ عليه ما في تبصرة الوليّ و البحار: عن إسماعيل بن عليّ النوبختي (ره) قال: دخلت على أبي محمّد الحسن بن عليّ عليهما السّلام في المرضة الّتي مات فيها فأنا عنده
  5. آن حضرت به خادم خود عقيد- غلام سياه‏چهره‏اى كه اهل نوبه و پيش از آن هم خدمتگزار امام على النقى عليه السّلام  بود و امام حسن عسكرى عليه السّلام  را بزرگ كرده بود- فرمود: اى عقيد! قدرى آب مصطكى براى من بجوشان. عقيد اطاعت كرد و پس از فراهم شدن آب مصطكى، صيقل، مادر امام زمان- عجّل اللّه فرجه الشريف- آن را به خدمت آن حضرت آورد. إذ قال عليه السّلام  لخادمه عقيد- و كان الخادم أسود نوبيّا قد خدم من قبله عليّ بن محمّد عليه السّلام ، و هو ربّى الحسن عليه السّلام - فقال له: يا عقيد، اغل لي ماء بمصطكيّ، فأغلى له، ثمّ جاءت به صيقل الجارية، امّ الخلف عليه السّلام
  6. حضرت ظرف را گرفت و خواست بياشامد، ولى دست مباركش لرزيد و به دندان نازنينش خورد، آن‏گاه آن را زمين نهاد و به عقيد فرمود: داخل اتاق شو، خواهى ديد كودكى در سجده است، او را نزد من بياور. فلمّا صار القدح في يده، و همّ بشربه فجعلت يده ترتعد، حتّى ضرب القدح ثنايا الحسن عليه السّلام  فتركه من يده، و قال لعقيد: ادخل البيت فإنّك ترى صبيّا ساجدا فأتني به.
  7. ابو سهل [نوبختى‏] گويد: عقيد گفت: هنگامى كه براى آوردن آن كودك به اندرون اتاق رفتم، ديدم كودكى در حال سجده است و انگشت سبّابه خود را به سوى آسمان گرفته است. من سلام كردم، او نمازش را كوتاه كرد. عرض كردم: آقا شما را مى‏طلبد كه به خدمتش درآيى. در اين موقع مادرش صيقل آمد، دستش را گرفت و او را نزد پدرش آورد. قال أبو سهل: قال عقيد: فدخلت أتحرّى‏، فإذا أنا بصبيّ ساجد رافع سبّابته نحو السماء، فسلّمت عليه، فأوجز في صلاته، فقلت: إنّ سيّدي يأمرك بالخروج إليه، إذ جاءت امّه صيقل، فأخذت بيده، و أخرجته إلى أبيه الحسن عليه السّلام .
  8. ابو سهل گويد: موقعى كه خدمت آن حضرت رسيد، سلام كرد، ديدم رنگش بسان درّ سفيد، موهاى سرش كوتاه و ميان دندان‏هايش گشاده بود. چون چشم امام حسن عسكرى عليه السّلام  بر او افتاد گريه كرد و گفت: اى آقاى خاندانم، اين آب را به من بده كه به سوى پروردگارم مى‏روم. قال أبو سهل: فلمّا مثل الصبيّ بين يديه سلّم، و إذا هو درّيّ اللون، و في شعر رأسه قطط، مفلّج الأسنان، فلمّا رآه الحسن عليه السّلام  بكى، و قال: يا سيّد أهل بيته، اسقني الماء، فإنّي ذاهب إلى ربّي،
  9. آقازاده اطاعت كرد و ظرف آب مصطكى را برداشت و به دهان پدرش نزديك برد تا آن را نوشيد. سپس امام عسكرى عليه السّلام  فرمود: مرا براى نماز آماده سازيد. آن كودك حوله‏اى در دامان‏ - و أخذ الصبيّ القدح المغليّ بالمصطكيّ بيده، ثمّ حرّك شفتيه ثمّ سقاه، فلمّا شربه قال: هيّؤوني للصلاة، فطرح في حجره منديل،

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 226

  1. امام گسترد، پس آن كودك پدر را وضو داد و آن حضرت سر و دو پايش را مسح كشيد، آن‏گاه فرمود: اى فرزند! به تو مژده مى‏دهم كه صاحب الزمان و حجّت خدا در روى زمين تويى، تو فرزند و جانشين منى، از من متولد شده‏اى و تو (م ح م د) فرزند حسن فرزند على فرزند محمد فرزند على فرزند موسى فرزند جعفر فرزند محمد فرزند على فرزند حسين فرزند على بن ابى طالب عليهم السّلام  مى‏باشى از نسل پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و خاتم ائمه طاهرين هستى، و پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و اله به تو بشارت داده و نام و كنيه تو را گفته. فوضّأه الصبيّ واحدة واحدة و مسح على رأسه و قدميه. فقال له أبو محمّد عليه السّلام : أبشر يا بنيّ، فأنت صاحب الزمان، و أنت المهدي، و أنت حجّة اللّه في أرضه، و أنت ولدي و وصيّي، و أنا ولدتك، و أنت م ح م د بن الحسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب، ولدك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و أنت خاتم الأئمّة الطاهرين، و بشّر بك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و سمّاك و كنّاك،
  2. اين مطلب را پدرم از پدران طاهرين تو به من خبر داده است، درود خداوند بر اهل البيت باد، پروردگارمان ستوده باعظمت است. اين سخن را فرمود و همان موقع امام حسن بن على عسكرى عليه السّلام  بدرود حيات گفت. صلوات اللّه عليهم اجمعين. بذلك عهد إليّ أبي، عن آبائك الطاهرين صلّى اللّه على أهل البيت، ربّنا إنّه حميد مجيد، و مات الحسن بن عليّ من وقته صلوات اللّه عليهم أجمعين.
  3. مؤلّف گويد: وفات آن حضرت كه بر اثر مسموم شدن صورت گرفت، هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت واقع شد و عمر شريفش بيست و هشت سال بود، صلوات اللّه عليه. أقول: كان وفاته بالسمّ في ثامن شهر ربيع الأوّل من سنة ستّين و مائتين و كان عمره ثمانية و عشرين سنة صلوات اللّه عليه.
  4. اسماعيل عليه السّلام  چشمه زمزم از زمين برايش جوشيد. قائم عليه السّلام  نيز آب از سنگ سخت برايش خواهد جوشيد- چنان‏كه در بحث شباهت آن حضرت به موسى عليه السّلام  خواهد آمد- و چندين بار نيز آب از زمين براى آن بزرگوار جوشيده است. چنان‏كه در بحار از كتاب تنبيه الخاطر از شيخ اجل على بن ابراهيم عريضى علوى حسينى، از على بن على بن نما منقول است كه گفت: حسن بن على بن حمزه اقساسى در خانه شريف على بن جعفر بن على مداينى علوى براى ما تعريف كرد كه: پيرمردى رخت‏شوى در كوفه به زهد و پارسايى و عبادت و عزلت موصوف بود، و پيوسته در پى آثار و اخبار نيكان مى‏رفت. در يكى از روزها كه من در مجلس پدرم بودم، ديدم اين پيرمرد براى پدرم سخن مى‏گويد و پدرم خوب گوش مى‏دهد.

(إسماعيل عليه السّلام ) انفجر له من الأرض عين زمزم.(القائم عليه السّلام ) ينفجر له من الحجر الصلب. كما يأتي في شباهته بموسى و قد نبع له من الأرض مرارا:

430- منها ما في البحار عن كتاب تنبيه الخواطر: حدّثني السيّد الأجلّ عليّ بن إبراهيم العريضيّ العلويّ الحسيني، عن عليّ بن عليّ بن نما، قال: حدّثنا الحسن بن عليّ بن حمزة الأقاسي، في دار الشريف عليّ بن جعفر بن عليّ المدائني العلوي، قال: كان بالكوفة شيخ قصار، و كان موسوما بالزهد، منخرطا في سلك السياحة، متبتّلا للعبادة، مقتضيا للآثار الصالحة، فاتّفق يوما أننّي كنت بمجلس والدي، و كان هذا الشيخ يحدّثه و هو مقبل عليه،

  1. پيرمرد مى‏گفت: شبى در مسجد جعفى- كه مسجدى قديمى و در بيرون كوفه است- بودم، شب به نيمه رسيده بود، من در آن‏جا براى عبادت خلوت داشتم كه ناگاه سه نفر داخل مسجد شدند و چون به وسط حياط رسيدند يكى از آن‏ها به زمين نشست، سپس دست خود را به چپ و راست روى زمين كشيد كه آبى جوشيد و از آن‏جا بيرون زد. آن‏گاه وضو گرفت و به آن دو نفر هم اشاره كرد، آن‏ها نيز وضو گرفتند، سپس جلو ايستاد و آن دو نفر به او اقتدا كردند، من هم رفتم به او اقتدا كردم و نماز خواندم. قال: كنت ذات ليلة بمسجد جعفيّ، و هو مسجد قديم في ظاهر الكوفة و قد انتصف الليل، و أنا بمفردي فيه للخلوة و العبادة، إذ أقبل عليّ ثلاثة أشخاص، فدخلوا المسجد، فلمّا توسّطوا صرحته جلس أحدهم، ثمّ مسح الأرض بيده يمنة و يسرة، و خضخض الماء و نبع، فأسبغ الوضوء منه. ثمّ أشار إلى الشخصين الآخرين بإسباغ الوضوء، فتوضئا، ثمّ تقدّم فصلّى بهما إماما، فصلّيت معهم مؤتمّا به، فلمّا سلّم و قضى صلاته،

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 227

  1. وضع او مرا مبهوت كرد و آب بيرون آوردنش را بزرگ شمردم، پس از آن‏كه نماز را سلام داد، از يكى از آن دو نفر كه سمت راست من بود پرسيدم: اين كيست؟ به من گفت: اين صاحب الامر فرزند امام حسن عسكرى عليه السّلام  است. پيش رفتم و دست‏هاى مبارك حضرت را بوسيدم و عرضه داشتم: يابن رسول اللّه! درباره شريف عمر فرزند حمزه چه مى‏فرمايى آيا او برحقّ است؟ بهرني حاله و استعظمت فعله من إنباع الماء، فسألت الشخص الّذي كان منهما على يميني عن الرجل، فقلت له: من هذا؟ فقال لي: هذا صاحب الأمر، ولد الحسن عليهما السّلام فدنوت منه و قبّلت يديه، و قلت له: يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ما تقول في الشريف عمر بن حمزة هل هو على الحقّ؟ فرمود: خير، ولى بسا كه هدايت شود و پيش از مرگ مرا مى‏بيند. فقال: لا، و ربّما اهتدى، إلّا أنّه لا يموت حتّى يراني، فاستطرفنا هذا الحديث. اللهم
  2. راوى مى‏گويد: اين حديث جالب را نگاشتيم، و مدتى از اين قضيه گذشت تا اين‏كه شريف عمر فرزند حمزه وفات يافت و شنيده نشد كه او امام زمان عليه السّلام  را ديده باشد. روزى با آن پيرمرد زاهد در جايى ملاقات نمودم و جريانى كه گفته بود به يادش انداختم و از او- به‏طور ايراد- پرسيدم: مگر شما نگفتيد شريف قبل از مرگش حضرت صاحب الامر را- كه به او اشاره نمودى- خواهد ديد؟ پيرمرد گفت: از كجا دانستى كه او آن حضرت را نديده است؟ بعد از آن روزى شريف ابو المناقب پسر شريف عمر فرزند حمزه را ديدم، و درباره پدرش با او گفتگو كردم.- فمضت برهة طويلة فتوفّي الشريف عمر، و لم يسمع أنّه لقيه عليه السّلام ‏ فلمّا اجتمعت بالشيخ الزاهد ابن بادية أذكرته بالحكاية الّتي كان ذكرها، و قلت له مثل الرادّ عليه: أليس كنت ذكرت أنّ هذا الشريف لا يموت حتّى يرى صاحب الأمر الّذي أشرت إليه؟ فقال لي: و من أين علمت أنّه لم يره. ثمّ إنّني اجتمعت فيما بعد بالشريف أبي المناقب ولد الشريف عمر بن حمزة، و تفاوضنا أحاديث والده،
  3. شريف ابو المناقب گفت: در يكى از شب‏هايى كه پدرم در بستر مرگ قرار داشت، نزد او بودم، آخر شب نيروى بدنى پدرم تحليل رفته، صدايش ضعيف شده و درها به روى ما بسته بود. فقال: إنّا كنّا ذات ليلة في آخر الليل عند والدي، و هو في مرضه الّذي مات فيه، و قد سقطت قوّته، و خفت صوته و الأبواب مغلقة علينا،
  4. ناگهان مردى بر ما وارد شد كه هيبت او ما را گرفت، و آمدنش را با وجود بسته بودن درها مهم تلقى كرديم، ولى توجهى نداشتيم كه از وى سؤال كنيم. آن مرد كنار پدرم نشست، و مدتى آهسته با وى گفتگو كرد و پدرم مى‏گريست. سپس برخاست و رفت و چون از ديدگان ما غايب شد، پدرم به سختى تكان خورد و گفت: مرا بنشانيد، ما هم او را نشانديم چشم‏هاى خود را باز كرد و گفت: اين شخص كه نزد من بود كجاست؟ گفتم: از همانجا كه آمده بود بازگشت. گفت: إذ دخل علينا شخص هبناه، و استطرفنا دخوله، و ذهلنا عن سؤاله، فجلس إلى جنب والدي، و جعل يحدّثه مليّا، و والدي يبكي. ثمّ نهض، فلمّا غاب عن أعيننا، تحامل والدي، و قال: أجلسوني فأجلسناه، و فتح عينيه و قال: أين الشخص الّذي كان عندي؟ فقلنا: خرج من حيث أتى، فقال:

 

  1. دنبالش برويد. رفتيم ولى او را ديگر نيافتيم، درها بسته بود. نزد پدر بازگشتيم و جريان را به او گفتيم، سپس از او پرسيديم: اين شخص كه بود؟ گفت: اين صاحب الامر عليه السّلام  بود، پس از آن سختى بيمارى‏اش عود كرد و بيهوش شد. اطلبوه، فذهبنا في أثره فوجدنا الأبواب مغلقة، و لم نجد له أثرا فعندنا إليه، فأخبرناه بحاله، و أنّا لم نجده، و سألناه عنه‏

فقال: هذا صاحب الأمر. ثمّ عاد إلى ثقله في المرض، و اغمي عليه.

  1. مى‏گويم: در حرف «ظ» مناسب اين معنى گذشت، مراجعه شود. أقول: قد مرّ ما يناسب هذا المقام في حرف الظاء المعجمة فراجع.
  2. اسماعيل عليه السّلام  گوسفند چرانى مى‏كرد. قائم عليه السّلام  نيز اين برنامه را خواهد داشت، در حديث مفضّل از امام صادق عليه السّلام  آمده كه فرمود: و قسم به خدا اى مفضّل! گويا مى‏نگرم او را كه داخل‏ مكّه شده و جامه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله را پوشيده و عمامه زردى به سر نهاده، و نعلين وصله‏شده پيغمبر را به پا كرده، و عصاى آن حضرت را به دست گرفته، چند بز لاغر را مى‏راند و با اين وضع مى‏رود تا به خانه كعبه مى‏رسد. در آن هنگام كسى نيست كه او را بشناسد، او در سنّ جوانى آشكار مى‏گردد. (إسماعيل) كان يرعى الأغنام.

431- (القائم عليه السّلام ) في حديث مفضّل (ره) عن الصادق عليه السّلام :

و و اللّه يا مفضّل، كأنّي أنظر إليه دخل مكّة، و عليه بردة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و على رأسه عمامة صفراء، و في رجليه نعلا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم المخصوفة، و في يده هراوته عليه السّلام ‏ يسوق بين يديه عنازا عجافا، حتّى يصل بها نحو البيت ليس ثمّ أحد يعرفه، و يظهر و هو شابّ. الخبر.

  1. اسماعيل عليه السّلام  تسليم امر خداى- عزّ و جلّ- بود، او گفت: يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛اى پدر! آنچه امر مى‏شوى انجام ده ان شاء اللّه مرا از صابرين خواهى يافت. قائم عليه السّلام  نيز تسليم امر الهى است. (إسماعيل عليه السّلام ) سلّم لأمر اللّه عزّ و جلّ، و قال:

يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ‏

  1. (القائم عليه السّلام ) سلّم لأمر اللّه عزّ و جلّ.
  2. اسحاق عليه السّلام ؛ خداوند تعالى- پس از آن‏كه ساره از بچه‏دار شدن مأيوس شده بود- ولادت او را بشارت داد. خداى- عزّ و جلّ- چنين فرموده: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ، قالَتْ يا وَيْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ؛ زنش درحالى‏كه ايستاده بود [از خوشحالى‏] بخنديد، پس او را به اسحاق و بعد از او به يعقوب بشارت داديم. (سارا) گفت: آيا مى‏شود من بزايم درحالى‏كه پيرزنى هستم و اين شوهرم پيرمردى است! همانا اين چيز شگفتى است. (إسحاق عليه السّلام ) بشّر اللّه تعالى بولادته بعد يأس سارة عن ذلك، قال عزّ و جلّ: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ قالَتْ يا وَيْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عَجِيبٌ‏
  3. قائم عليه السّلام  نيز بعد از آن‏كه مردم از ولادت او مأيوس شدند، ولادتش بشارت داده شد، چنان‏كه در خرايج از عيسى بن صبيح (يا مسيح) روايت شده كه گفت: امام حسن عسكرى عليه السّلام  با ما وارد زندان شد، من در حقّ او معرفت داشتم، به من فرمود: تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز عمر دارى. كتاب دعايى همراه من بود كه در آن تاريخ ولادتم نوشته شده بود، وقتى به آن نگريستم ديدم همان‏طور است كه آن حضرت فرمود، سپس فرمود: آيا اولاد دارى؟ عرض كردم: نه. دست به دعا برداشت كه: خدايا! فرزندى به او روزى كن تا بازوى او باشد كه فرزند چه خوب بازويى است. سپس به اين بيت از شعر متمثّل شد و گفت: (القائم عليه السّلام ) بشّر بولادته بعد يأس الناس من ذلك. 432- ففي الخرائج: عن عيسى بن صبيح‏ قال:

دخل الحسن العسكري عليه السّلام  علينا الحبس، و كنت به عارفا، فقال لي: لك خمس و ستّون سنة و شهر و يومان، و كان معي كتاب دعاء و عليه تاريخ مولدي و إنّي نظرت فيه فكان كما قال: ثمّ قال: هل رزقت من ولد؟ قلت: لا، قال: اللّهمّ ارزقه ولدا يكون له عضدا، فنعم العضد الولد، ثمّ تمثّل و قال: من كان ذا عضد يدرك ظلامته‏..... إنّ الذّليل الّذي ليست له عضد هركه بازويى داشته باشد حقوق پايمال‏شده خود را به دست مى‏آورد، ذليل آن است كه بازويى نداشته باشد.

  1. به آن حضرت عرض كردم: آيا شما فرزند دارى؟ فرمود: آرى، به خدا سوگند! براى من‏

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏1، ص: 229

فرزندى خواهد بود كه زمين را از قسط و عدل پر مى‏كند، امّا الان فرزندى ندارم، سپس باز (به اين اشعار) متمثّل شد، فرمود: لعلّك يوما أن تراني كأنّما ..... بنى حوالىّ الأسود اللّوابد ..... فإنّ تميما قبل أن يلد الحصى..... أقام زمانا و هو في النّاس واحد..شايد روزى فرارسد تو ببينى كه فرزندانم همچون شيرانى پيرامونم هستند.

پس به راستى كه تميم، پيش از آن‏كه فرزندان زيادى را به دنيا آورد روزگارى دراز در ميان مردم تنها بود.

صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ«اللهم »ص ص: 229

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید