1-
422- 427- -430- -434
«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«
صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
-«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
-مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليه السّلام ، ج1، 435
خلاصه اينكه: مراد از محتوم در اين خبر آن است كه به حسب ظاهر اخبار حتمى باشد چون متوقف بودنش بر چيزى بيان نشده پس تغيير دادن آن ضررى ندارد، و الحاصل: أنّ المراد بالمحتوم في هذا الخبر هو ما كان محتوما بحسب ظاهر الأخبار لعدم بيان كونه موقوفا على شيء فتغييره ممّا لا ضير فيه.
و منظور از محتومى كه در آن بداء واقع نمىشود، آن است كه حتمى بودنش تصريح شده و اين تغيير و تبديلى ندارد، زيرا كه تبديل آن، تكذيب خود و پيغمبران و فرشتگان خداوند است. و اين مطلب را خداوند سبحان به بركت مولايم صاحب الزمان عليه السّلام به من الهام فرمود و نديدهام كسى پيش از من اين نكته را گفته باشد. و المراد بالمحتوم الّذي لا يقع فيه البداء هو ما صرّح بحتميّته، و أنّه لا يتغيّر و لا يتبدّل، فتبديله تكذيب لنفسه و لأنبيائه و ملائكته، و هذا ممّا ألهمني اللّه سبحانه ببركة مولاي صاحب الزمان عليه السّلام و لم أعثر على من سبقني إليه.
و يكى از محدثين بين اين خبر و اخبار ديگرى كه دلالت مىكند، بداء در محتوم واقع نمىشود، نحوه ديگرى جمع كرده كه به نظر من خالى از اشكال نيست، بهتر آن است كه تمام سخن وى را نقل كنيم سپس اشكالاتى كه به نظر قاصر رسيده بيان نمايم. ثمّ إنّ بعض المحدّثين قد جمع بين هذا الخبر و الأخبار الدالّة على أنّه لا يقع البداء في المحتوم بنحو آخر لا يخلو عندي عن النظر،و الأولى أن ننقل كلامه بتمامه ثمّ نذكر ما يتوجّه عليه بحسب النظر القاصر:
محدّث مزبور- كه خداوند مقامش را عالىتر گرداند- در اواخر باب يازدهم كتابش- النجم الثاقب- چنين گفته: غير ظهور و خروج حضرت حجة بن الحسن بن على المهدى- صلوات اللّه عليه- (كه حال از عمر شريفش هزار و چهل سال و چيزى مىگذرد) كه خواهد شد و تبديل و خلفى در او نخواهد شد، مابقى آنچه رسيده از آيات و علامات پيش از ظهور و مقارن آن، همه قابل تغيير و تبديل و تقديم و تأخير و تأويل به چيز ديگر كه از اهل بيت عصمت عليهم السّلام رسيده باشد، هست.
حتّى آنها كه در شمار محتوم ذكر شده، چه ظاهرا مراد از محتوم در آن اخبار نه آنستكه هيچ قابل تغيير نباشد، و ظاهر همانيرا كه فرمودند بهمان نحو بيايد، بلكه مراد «و اللّه يعلم»: مرتبهايست از تاكيد در آن، كه منافاتى با تغيير در مرحلهاى از انحاء وجود آن نداشته باشد، و مؤيّد اين مقال است آنچه شيخ نعمانى در غيبت خود از أبي هاشم داود بن قاسم جعفرى روايت كرده» ثمّ ذكر ترجمة الرواية الّتي ذكرناها رقم 792.مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 435
مىگويم: اين سخن از چند جهت قابل بحث و مناقشه است: أقول: إنّ هذا الكلام قابل للمناقشة من وجوه:
اول اينكه جزم كردن به اينكه تمام علائم ظهور قابل تغيير است با روايات بسيار بلكه متواترى كه تصريح دارند بعضى از آنها محتوم است كه تغيير و تبديلى در آن نيست، منافات دارد، الأوّل: أنّ الجزم بكون جميع العلائم قابلة للتغيير ينافي الروايات الكثيرة بل المتواترة المصرّحة بكون بعضها من المحتوم الّذي لا يتغيّر و لا يتبدّل:
از جمله اين روايات آنكه: نعمانى از عبد الملك بن اعين آورده كه گفت: نزد حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام بودم. پس ذكر قائم عليه السّلام به ميان آمد، به آن حضرت عرض كردم: اميدوارم كه اين امر به زودى واقع شود و سفيانى هم نباشد. فرمود: خير، به خدا اين از محتوم است كه ناگزير بايد بشود.[1] 793- منها: ما رواه النعماني في كتابه: عن عبد الملك بن أعين قال: كنت عند أبي جعفر عليه السّلام فجرى ذكر القائم، فقلت له: أرجو أن يكون عاجلا، و لا يكون سفياني، فقال عليه السّلام: لا و اللّه، إنّه لمن المحتوم الّذي لا بدّ منه.[2]
و نيز نعمانى به سند خود از حمران بن اعين از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام درباره آيه شريفه: قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ؛[3] اجلى تقدير كرد و اجلى نام برده شده نزد او. فرمود: اينها دو اجل هستند يك اجل محتوم، و اجل ديگر موقوف است. حمران به آن حضرت عرضه داشت: محتوم چيست؟ فرمود: آن است كه غير از آن نمىشود. عرض كرد: موقوف چيست؟ فرمود: آن است كه خداوند را در آن مشيّت هست. حمران گفت: من اميدوارم اجل سفيانى از موقوف باشد. امام باقر عليه السّلام فرمود: خير، به خدا اين از محتوم است.[4] 794- و منها: ما رواه النعماني (ره) أيضا: بإسناده عن حمران بن أعين، عن أبي جعفر عليه السّلام في قوله تعالى: ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ[5] فقال: إنّهما أجلان: أجل محتوم، و أجل موقوف، فقال له حمران: ما المحتوم؟ قال عليه السّلام : الّذي لا يكون غيره، قال: و ما الموقوف؟ قال عليه السّلام: الّذي للّه فيه المشيّة، قال حمران: إنّي لأرجو أن يكون أجل السفياني من الموقوف، فقال أبو جعفر عليه السّلام: لا و اللّه، إنّه لمن المحتوم.[6]
و از فضيل بن يسار از حضرت امام باقر عليه السّلام آورده كه فرمود: به تحقيق كه امورى موقوف هست و امورى محتوم، و البته سفيانى از امور محتوم است كه ناگزير بايد بيايد.[7] - و منها: ما رواه أيضا عن الفضيل بن يسار، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إنّ من الامور امورا موقوفة، و امورا محتومة، و إنّ السفيانيّ من المحتوم الّذي لا بدّ منه.[8]
همچنين به سند خود از خلّاد صائغ آورده كه حضرت امام صادق عليه السّلام فرمود: سفيانى، ناگزير خواهد آمد. 795-796- و منها: ما رواه بإسناده عن خلّاد الصائغ، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال: السفياني لا بدّ منه.[9]
و صدوق در كمال الدين به سند خود از ابو حمزه ثمالى آورده كه گفت: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام مىفرمود: خروج سفيانى از محتوم است. فرمود: آرى. 797- و منها: ما رواه الصدوق في كمال الدين: بإسناده عن أبي حمزة الثمالي، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: إنّ أبا جعفر عليه السّلام كان يقول: إنّ خروج السفيانيّ من الأمر المحتوم، قال: نعم
عرض كردم: از محتوم است؟ فرمود: آرى، و اختلاف بنى العباس از محتوم است و قتل نفس زكيّه نيز از محتوم است و خروج قائم عليه السّلام نيز از محتوم است.[10] [فقلت: من المحتوم؟ قال لي: نعم] و اختلاف بني العبّاس من المحتوم، و قتل النفس الزكيّة من المحتوم، و خروج القائم عليه السّلام من المحتوم ...، الخبر.[11]
و در بحار از قرب الاسناد به سند خود از على بن اسباط است كه گفت: به حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام عرض كردم: فدايت شوم، ثعلبة بن ميمون از على بن المغيره از زيد عمى 798- و منها: ما في البحار، عن قرب الإسناد: بإسناده عن عليّ بن أسباط، قال: قلت لأبي الحسن عليه السّلام: جعلت فداك، إنّ ثعلبة بن ميمون حدّثني عن عليّ بن المغيرة، عن زيد مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السّلام )، ج1، ص: 436
برايم گفت كه حضرت على بن الحسين عليهما السلام فرموده است: قائم ما در يكى از سالها براى اداى كامل حقوق مردم قيام خواهد كرد. امام كاظم عليه السّلام فرمود: قائم بدون سفيانى قيام كند؟ بهدرستى كه امر قائم عليه السّلام حتمى از خداوند است، و قائم نخواهد بود جز با بودن سفيانى. عرض كردم: القمّي، عن عليّ بن الحسين عليه السّلام قال: يقوم قائمنا لموافاة الناس سنة، قال عليه السّلام: يقوم القائم بلا سفياني؟! إنّ أمر القائم عليه السّلام حتم من اللّه، و أمر السفياني حتم من اللّه، و لا يكون قائم إلّا بسفياني،
فدايت شوم، پس در اين سال است؟ فرمود: هرچه خدا خواهد، گفتم: آيا در دوران عمر من به حكومت مىرسد؟ فرمود: خدا هرچه خواهد انجام دهد.[12] قلت: جعلت فداك، فيكون في هذه السنة؟ قال: ما شاء اللّه،
و نيز در بحار از غيبت شيخ طوسى به سند خود از محمد بن مسلم آورده كه گفت: شنيدم حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام فرمود: سفيانى پس از آنكه بر مناطق پنجگانه مسلط مىشود، به مقدار حمل يك زن زمامدارى مىكند، سپس فرمود: «استغفر اللّه» به مقدار حمل يك شتر حكومت خواهد كرد، و ماجراى او از محتوم است.[13] قلت: يكون في الّتي يليها؟ قال عليه السّلام: يفعل اللّه ما يشاء.[14] 799- و منها: ما في البحار أيضا عن غيبة الشيخ: بإسناده عن محمّد بن مسلم، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ السفياني يملك بعد ظهوره على الكور الخمس حمل امرأة، ثمّ قال عليه السّلام: استغفر اللّه حمل جمل، و هو من الأمر المحتوم، الّذي لا بدّ منه.[15]
و اخبار ديگر كه تصريح دارد به اينكه سفيانى و بعضى ديگر از علائم ظهور محتوم است كه تغيير و تبديلى در آنها نيست. پس حكم كردن به اينكه تمام علامتهايى كه روايت شده قابل تغيير و تبديل است و يا تأويل كردن آن روايات، اجتهاد در مقابل نصّ است. إلى غير ذلك من الأخبار المصرّحة بكون السفياني و بعض آخر من العلامات من المحتومات، الّتي لا تتغيّر و لا تتبدّل. فالحكم بكون جميع العلامات المرويّة قابلة للتغيير، و تأويل تلك الروايات بما سمعت في كلامه اجتهاد في قبال النصّ.
دوم: تغيير تمام علائم مستلزم نقض غرض است، و آن بر خداوند متعال محال مىباشد، زيرا كه غرض و منظور از قرار دادن علائم و نشانهها آن است كه مردم به وسيله آنها، امام غايب خود را بشناسند، و از هركسى كه به دروغ ادعاى امامت كند پيروى ننمايند. پس هرگاه تمام نشانهها تغيير كند، و هيچيك از آنها براى مردم آشكار نگردد نقض غرض لازم مىآيد، و اين بر خداوند محال است. و دليل بر اينكه قرار دادن علائم براى شناختن امام قائم عليه السّلام است- اضافه بر اينكه غرض عقلايى از نصب علائم همين است وگرنه نصب علائم لغو مىشود- اخبار بسيارى است از جمله: فرموده امام صادق عليه السّلام كه: ساكن باشيد تا وقتى كه آسمان و زمين آرام هستند.[16] الثاني: أنّ تغيير جميع العلائم يستلزم نقض الغرض، و هو محال على اللّه عزّ اسمه، لأنّ الغرض من جعل العلائم و نصب الدلائل أن يعرف الناس بذلك إمامهم الغائب صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه فرجه، و لا يتّبعوا كلّ من يدّعي ذلك كذبا، فإذا تبدّل جميع العلامات، و لم يظهر لهم شيء منها لزم نقض الغرض و هو محال. و الدليل على كون نصب العلائم لمعرفة الإمام القائم- مضافا إلى أنّ ذلك هو الغرض العقلائي من نصب العلامة، و إلّا فنصب العلامة أمر لغو حينئذ- الأخبار الكثيرة: 800- منها: قول الصادق عليه السّلام: اسكنوا ما سكنت السماء و الأرض.[17]
و فرموده حضرت رضا عليه السّلام كه: منظور حضرت ابى عبد اللّه (صادق عليه السّلام ) كه «تا آسمان ساكن است» يعنى از ندا كردن به نام صاحب تو، و «تا زمين ساكن است» يعنى از فروبردن لشكر سفيانى.[18] و ... اخبار ديگرى كه ذكر آنها موجب طولانى شدن مطلب است، و روايات در غيبت نعمانى و كمال الدين و بحار و غير اينها آمده است. 801- و قول الرضا عليه السّلام: إنّما عنى أبو عبد اللّه عليه السّلام بقوله: ما سكنت السماء من النداء باسم صاحبك، و ما سكنت الأرض من الخسف بالجيش. إلى غير ذلك ممّا يوجب ذكره التطويل، و الروايات مذكورة في النعماني و كمال الدين و البحار و غيرها من كتب الأخبار. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 437
سوم: تغيير علامتهايى كه حتمى بودن آنها تصريح شده سبب گمراهى و به اشتباه انداختن مردم است- چنانكه مخفى نيست- زيرا كه دانستى كه اينها نشانههايى براى شناخت قائم عليه السّلام قرار داده شدهاند.
اگر بگوييم: مىتوان از اين اشكال جواب داد به اينكه گمراهى در وقتى است كه راه شناخت امام عليه السّلام منحصر در همين نشانهها باشد و حال آنكه چنين نيست بلكه مىتوان با ديدن نشانههاى شخصى و ديدن الثالث: أنّ تغيير العلامات المصرّحة بحتميّتها يوجب إضلال الناس و إغراءهم بالجهل، كما لا يخفى، لأنّها كما عرفت إنّما جعلت علامات لمعرفة القائم. فإن قلت: يمكن الجواب عن هذه المناقشة بأنّ الإضلال إنّما يلزم لو كان طريق معرفته منحصرا في ظهور العلائم الآفاقيّة و ليس كذلك، بل يمكن معرفته بمشاهدة العلائم النفسيّة الشخصيّة،
معجزات و دلايلى كه جز از امام صادق نمىشود آن حضرت را شناخت، و مؤيد اين معنى روايتى است كه در اصول كافى به سند خود از مفضّل بن عمر آمده كه گفت: شنيدم حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام مىفرمود: براى صاحب اين امر دو غيبت هست كه در يكى به خاندانش برمىگردد، و در ديگرى گفته مىشود: هلاك شد، در كدام بيابان رفت؟! راوى گويد: و إظهاره المعجزات الباهرة، و الدلالات الظاهرة الّتي لا تصدر إلّا عن الإمام عليه السّلام؛ 802- و يؤيّد ذلك ما رواه ثقة الإسلام الكليني في اصول الكافي: بإسناده عن مفضّل بن عمر قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: لصاحب هذا الأمر غيبتان، إحداهما يرجع منها إلى أهله، و الاخرى يقال: هلك، في أيّ واد سلك،
عرضه داشتم: اگر چنين شد چكار كنيم؟ فرمود: اگر كسى آن را ادعا كرد از او چيزهايى بپرسيد كه چنان كسى بايد جواب دهد.[19] قلت: كيف نصنع إذا كان كذلك؟ قال: إذا ادّعاها مدّع فاسألوه عن أشياء يجيب فيها مثله.[20]
و شيخ نعمانى چنين روايت كرده كه: اگر كسى آن را ادعا كرد، از آن امور مهم از او بپرسيد كه مثل او مىبايست جواب دهد.[21] 803- و رواه الشيخ النعماني هكذا: إن ادّعاها مدّع فاسألوه عن تلك العظائم الّتي يجيب فيها مثله.[22]
مىگويم: شناخت امام عليه السّلام به گونه يادشده براى همه اهل جهان ميسّر نيست- مانند بسيارى از زنان و كسانى كه در شهرهاى دور هستند- با اينكه از روايات بسيار به دست مىآيد كه مسأله ظهور قائم عليه السّلام از امورى است كه خداوند وعده داده آنها را براى همه اهل عالم ظاهر و آشكار سازد، بهطورىكه كسى بىخبر نماند. اگر بعضى از نشانههاى عام كه بر تمام مردم جهان آشكار گردد نباشد، بر بسيارى از مردم مخفى مىماند مگر پس از مدتى مديد كه به نحوى مطّلع گردند. قلنا: إنّ المعرفة بنحو ما ذكر لا تتيسّر لجميع أهل العالم، مثل أكثر النساء و الّذين يكونون في البلاد البعيدة، مع أنّ الظاهر من الروايات الكثيرة أنّ أمر ظهور مولانا القائم عليه السّلام من الامور الّتي وعد اللّه إظهاره و إعلانه على جميع أهل العالم، بحيث لا يشذّ منهم شاذّ، و اذا لم يكن بعض العلامة العامّة الظاهرة على جميع أهل الدنيا لخفي الأمر على كثير من الناس، إلّا بعد زمان طويل، و ما ذكرناه واضح لأهل التتبّع و التحصيل.
چهارم: تغيير و يا منتفى شدن علامتهايى كه محتوم بودنشان تصريح شده، مستلزم آن است كه خداوند خود و فرشتگان و پيغمبران و اوليائش را تكذيب كند- چنانكه در حديث آمده بود- و قبح آن بر كسى پوشيده نيست. الرابع: أنّ تغيير العلامات الّتي صرّح بكونها محتومة أو نفيها يستلزم أن يكذّب اللّه عزّ و جلّ نفسه، و ملائكته، و أنبياءه و أولياءه، كما مضى في الحديث، و لا ريب عند أحد في قبح ذلك.
پنجم: آنچه در مورد تغيير علائم حتميه گفتيم كه نقض غرض لازم مىآيد در تأويل آنها نيز همين محذور هست، چون بدون شك، مقصود- يعنى معرفت امام- با نصب نمودن نشانههاى آشكارى كه همه افراد بر آن مطلع گردند حاصل مىشود، و اينكه آن نشانهها همانطور ظاهر -الخامس: أنّ ما ذكرنا من لزوم نقض الغرض في تغيير العلامات المحتومة و تبديلها، يلزم في تأويلها أيضا، إذ لا ريب في أنّ المقصود و هو معرفة العباد بالإمام، إنّما يحصل بنصب علامات ظاهرة مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 438
شود كه بيان شده (تا هركه هلاك مىشود با تشخيص و دانستن هلاك گردد، و هركه زنده مىشود از روى بيّنه زنده گردد)[23] پس بيان علامت اگر طورى باشد كه اهل زبان چيزى از آن بفهمند آنگاه غير از آنچه ظاهر آن است اراده گردد، جز به جهل انداختن مردم و گمراهى آنها چيزى نيست، بلكه از امورى است كه عقل آن را زشت و قبيح مىشمارد. يطّلع عليها كلّ أحد، و ظهور تلك العلامات على طبق ما أخبروا به لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ[24] فبيان العلامة بنحو يفهم منه أهل اللسان شيئا ثمّ إرادة غير ما هو الظاهر ليس إلّا إغراء بالجهل، و إضلالا للناس، بل هو ممّا يحكم بقبحه العقل كما لا خفاء فيه.
البته ممكن است كه متكلم غير از آنچه از ظاهر لفظ فهميده مىشود اراده كند ولى به شرط اينكه براى مخاطبين منظورش را بيان نمايد، يا قرينه واضحى بياورد كه در فهميدن منظورش از آن قرينه تأمّلى ننمايند. نعم، يمكن أن يريد المتكلّم غير ما هو ظاهر اللفظ، بشرط أن يبيّن للمخاطبين مراده، أو ينصب لهم قرينة واضحة، لا يتأمّلون في فهم مراده من تلك القرينة،
ولى بين اين معنى و بين حمل كردن تمام علائم ظهورى كه روايت شده- حتى آنهايى كه حتمىبودنشان تصريح گرديده با توجّه به نبودن دلالت روشن يا قرينه آشكارى برخلاف ظاهر آنها- حمل كردن اينها بر قبول تأويل نمودنشان، تفاوت از زمين تا آسمان است! بلكه اگر اين در باز بشود براى اهل ضلال و گمراهكنندگان بهترين سوژه و وسيعترين ميدان است كه آنچه از ائمه عليهم السّلام در علائم رسيده به هرنحوى كه دلشان بخواهد تأويل ببرند. خداوند ما و همه مؤمنين را از تمام لغزشها محفوظ بدارد. و الدلالة الواضحة، لكن بين هذا و بين حمل تمام تلك العلامات المرويّة، حتّى ما صرّح بحتميّتها مع عدم دلالة واضحة و قرينة ظاهرة على قابليّتها للتأويل، كما بين السماء و الأرض!! بل لو انفتح هذا الباب، لكان لأهل الضلال و الإضلال أقوى سناد و أوسع مجال، فيأوّلون ما ورد عن الأئمّة عليهم السّلام في ذكر العلامات على ما تشتهيه أنفسهم من التأويلات، عصمنا اللّه تعالى و جميع المؤمنين عن جميع الزلّات و الخطيئات و التسويلات.
ششم: حمل كردن محتوم بر آنچه نوعى تأكيد دارد و آن را از معناى حقيقىاش منصرف نمودن، آنطوركه در سخنان اين عالم محترم آمده، هيچ شاهد و مؤيّدى ندارد، چون اگر شاهدى داشت بيان مىنمود. و بدين خاطر اين مبحث را پيش كشيدم تا مبادا كسى كه كتاب ما را مطالعه مىكند در شبهه بيفتد زيرا كه اينجا محلّ لغزندگى گامها است. السادس: أنّ حمل المحتوم على ما فيه نوع تأكيد، و صرفه عن معناه الحقيقي السديد، كما وقع في كلام هذا العالم الرشيد، ممّا لا شاهد له و لا تأييد، و اللّه على ما نقول شهيد، كيف، و لو وجد له شاهدا لذكره في هذا المقام، فإنّه من مزالّ الأقدام، و اللّه تعالى هو العاصم، و هو وليّ الإنعام و إنّما ذكرت هذه الجملة لئلّا يقع من يطّلع على كتابنا في تلك الشبهة.
ظهور قابل تقديم و تأخير است: از حديث يادشده استفاده مىشود كه: ظهور مولاى ما حضرت صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه الشريف- از امورى است كه قابل تقديم و تأخير است كه به سبب بعضى از علل و جهات، زودتر يا ديرتر واقع مىشود. و از جمله اسبابى كه زمينه جلو افتادنش را فراهم مىسازد؛ اهتمام مؤمنين در دعا براى تعجيل ظهور و فرج است. و قسمتى از دلايل اين معنى را در حرف «غ» از بخش چهارم كتاب بيان كرديم. الأمر الثالث: ممّا يستفاد من الخبر المذكور، أنّ ظهور مولانا صاحب الزمان من الامور القابلة للتقدّم و التأخّر، بسبب بعض الأسباب، و إنّ من جملة الأسباب المقتضية لتقدّمه اهتمام المؤمنين في الدعاء له، و طلب تعجيل فرجه من الخالق القادر المتعال، و قد قدّمنا بعض ما يدلّ على ذلك في حرف الغين المعجمة من الباب الرابع، فمن قصده فليراجع[25].
و چهبسا كسى كه اهل تحصيل نيست در اين باره استبعاد كند، و از اينكه به سبب اهتمام در دعا ظهور و فرج پيش مىافتد تعجب نمايد، و اينطور به نظرش برسد كه اگر چنين بود و ربّما يستبعد بعض من لا تحصيل له استباق وقوع الفرج و الظهور بسبب الإهتمام في هذا العمل المشكور، نظرا إلى عدم وقوع ظهوره إلى الآن مع كثرة دعاء أهل الإيمان في كلّ مكان و زمان.مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 439
مىبايست تاكنون فرج واقع مىشد چون اهل ايمان در هرزمان و مكان براى اين امر بسيار دعا كرده و مىكنند.
ولى اين استبعاد ناپسندى است، و گفتار شخص كندذهنى است، زيرا كه هيچ بعيد نيست كه براى ظهور آن حضرت در علم خداوند دو وقت باشد كه يكى نزديكتر از ديگرى است و ظهور آن حضرت در وقت نزديكتر به اهتمام مؤمنين در امر دعا بستگى داشته باشد، و اين است معنى اينكه ظهور آن حضرت از امور بدائيّه است كه قابليت جلو و عقب شدن را دارد. و دلالت رواياتى كه از ائمه اطهار عليهم السّلام و هذا استبعاد رديّ، و كلام شخص غبيّ[26]، إذ لا بعد في أن يكون لظهوره وقتان في علم اللّه سبحانه، أحدهما أقرب، و الآخر أبعد، و يكون ظهوره في الزمان الأقرب مشروطا باهتمام المؤمنين و إكثارهم من الدعاء بتعجيل فرجه و تقريب ظهوره.
در اين موضوع هست بر پژوهشگران پوشيده نيست، و اينكه آن وقت نزديكتر تاكنون نرسيده. بنابراين انكار تأثير دعا طبق دليل مردود است، چون صريح قرآن بر آن دلالت دارد، و نيز امكان نزديكتر شدن ظهور حضرت صاحب الزمان عليه السّلام از احاديثى كه از خاندان عصمت عليهم السّلام نقل شده به دست مىآيد. و هذا معنى كون ظهوره من الامور البدائية الّتي تقبل التقديم و التأخير و دلالة الروايات المرويّة عن الأئمّة عليهم السّلام على هذا المرام غير خفيّة على من كان له تتبّع تامّ، و هذا الوقت الأقرب لمّا يجيء إلى الآن، فإنكار تأثير الدعاء ممّا يذوده البرهان، لأنّه قد دلّ على تأثيره صريح القرآن، في كلّ ما يكون تحقّقه في بقعة الإمكان و إمكان، تقدّم ظهور صاحب الزمان و قربه بدعاء أهل الإيمان ممّا دلّت عليه الأحاديث المرويّة عن أهل الذكر و التبيان
اللهم صل علی ومحمد وآل محمد وعجل فرجهم
[1] . غيبت نعمانى: 161.
[2] غيبة النعماني: 301 ح 4، عنه البحار: 52/ 249 ح 132.
[3] . سوره انعام، آيه 2.
[4] . غيبت نعمانى: 161.
[5] الأنعام: 2.
[6] غيبة النعماني: 301 ح 5، عنه البحار: 52/ 249 ح 133، و البرهان: 2/ 400 ح 4.
[7] . غيبت نعمانى: 161.
[8] غيبة النعماني: 301 ح 6، عنه البحار: 52/ 249 ح 134.
[9] غيبة النعماني: 302 ح 7، عنه البحار: 52/ 249 ح 135.
[10] . كمال الدين: 2/ 652.
[11] كمال الدين: 2/ 652 ح 14، عنه البحار: 52/ 206 ح 40، و رواه في كشف الغمّة: 2/ 459 س 4
[12] . بحار الانوار: 52/ 182.
[13] . بحار الانوار: 52/ 315.
[14] قرب الإسناد: 374 ح 1329، عنه البحار: 52/ 182 ح 5، و اثبات الهداة: 7/ 414 ح 72.
[15] غيبة الطوسي: 449 ح 452، عنه البحار: 52/ 215 ح 71، و اثبات الهداة: 7/ 411 ح 63.
[16] . بحار الانوار: 52/ 25.
[17] غيبة النعماني: 200 ح 17، عنه البحار: 52/ 139 ح 49.
[18] . بحار الانوار: 52/ 25.
[19] . كافى: 1/ 340.
[20] الكافي: 1/ 340 ح 20، عنه الوافي: 2/ 414 ح 15.
[21] . غيبت نعمانى: 90.
[22] غيبة النعماني: 173 ح 9، عنه البحار: 52/ 157 ح 18.
[23] . مضمون آيه كريمه 42، سوره انفال.
[24] الأنفال: 42.
[25] تقدّم ص 186 ح 313.
[26] الغبي: القليل الفطنة.