بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 22 نهج البلاغه – متقین - درمان طلبيدن از قرآن - و يستثيرون به دواء دائهم.ترجمه و پرهيزگاران درمان دردهاى خود را از قرآن مىگيرند.***
- و چه بسا اين بيمارى به حدّى مىرسد كه (جنون جنسى) نامند و امروزه دانشمندان انواع اين بيمارى را در كتابهاى خود توضيح دادهاند، كه علاقمندان مىتوانند به آنجا رجوع نمايند.طبيعت آدمهاى شهوتپرست طورى است كه با كوچكترين سخن تحريكآميز تحريك مىشود، و چون روح آنها در مقابل اين سخنان واكسينه نشده، سريعاً متأثر مىگردد، و حتى سخنى رقيق از زنى را چرا غ سبزى براى آمال شهوى و تسليم شدن در برابر تمايلات نفسانى خود، مىدانند بايد از حالات آنها عبرت گرفت، و روح را ايمن كرد،
- بنابر آنچه گذشت روشن شد، كه هم مرض جسمانى و هم مرض روحانى در قرآن ذكر شده، و حال به سراغ موارد استعمال شفا مىرويم: در قرآن چهار مرتبه كلمه «شفاء» استعمال شده است، يك بار به معنى «شفاء جسمى» و سه بارشفاء روحى.الف-شفاء جسمانى: (يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِشفاء لِلنَّاسِ): «خارج مىشود از شكم زنبور عسل، عسلى كه داراى رنگهاى مختلف است، و در آنشفاء مردم است».
- سوره النحل، آيه 69 (دو آيه و سورة النحل در مورد زنبورعسل است و- تمامى دو آيه چنين است: (وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِشفاء لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتفكّر ونَ): «پروردگار تو به زنبور عسل وحى (الهام غريزى) فرستاد كه از كوهها و درختان و داربستهائى كه مردم مىسازند خانههائى برگزين سپس از تمام ثمرات تناول كن و راههائى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما، از درون شكم آنها نوشيدنى خاصّى خارج مىشود، به رنگهاى مختلف كه در آن شفاى مردم است در اين امر نشانه روشنى است براى جمعيتى كه اهل فكرند».
- در اينجا مناسب ديدم نكاتى بسيار جالب درباره عسل و زنبور عسل متذكّر شوم: 1- عسل از چه ساخته مىشود- زنبور عسل معمولا از ماده قندى مخصوصى كه بُن و بيخ گلها است استفاه مىكند، ولى زنبورشناسان مىگويند: احياناً از تخمدان گلها و دمبرگها و ميوهها نيز استفاده مىكنند و لذا قرآن مىفرمايد: (مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ) يعنى از همه ميوهها.
- جمله عجيبى كه از موريس مترلينگ دانشمند زيستشناس نقل شده، اهميت اين تعبير قرآن را آشكار مىكند او مىگويد: «همين امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشى و اهلى) از بين برود يكصد هزار نوع از گياهان و گلها و ميوههاى ما از بين خواهد رفت، و از كجا كه اصولا تمدّن ما از بين نرود» (اولين دانشگاه، جلد 5، صفحه 55) مراد او اين است كه زنبورهاى عسل در جابهجا كردن گردههاى نر و بارور كردن گياهان ماده و به دنبال آن پرورش ميوهها بسيار سهم عظيمى دارند، كه بعضى از دانشمندان اين عمل آنها را از عسل سازى آنها مهمتر مىدانند.
- 2- راههاى مطمئن و رام: قرآن مىفرمايد خداوند به زنبور عسل وحى و الهام كرد كه (فاسلكى سبل ربّك): «در جادههاى پروردگارت كه رام و تسليم تو است گام بردار» زنبورشناسان با مطالعاتى دريافتهاند كه صبحگاهان زنبورهائى كه مأمور شناسائى گلها هستند، از كندو خارج شده و مناطق پرگل را كشف كرده، و به كندو باز مىگردند و حتى سمت و جهت و فاصله محل را دقيقاً به ديگران اطلاع مىدهند، زنبورها براى گمراه نشدن، مناطق را با پراكنده بوهاى مختلف نشانهگذارى مىكنند، به طورى كه امكان سرگردانى نيست و احتمالا آيه اشاره به اين مطلب دارد.
- 3- عسل در كجا ساخته مىشود: شايد هنوز بسيارى فكر كنند زنبور عسل، شيره گلها را مكيده و در دهان خود جمع و در كندو ذخيره مىكند در حالى كه چنين نيست، بلكه شيره گل را به بعضى از حفرههاى درون خود كه زنبورشناسان چينهدان گويند مىفرستند، و در آنجا كه حكم يك كارخانه كوچك مواد شيميائى را دارد، تغيير و تحوّلهاى مختلفى پيدا كرده و شهد گلها به عسل تبديل گرديده و مجدداً زنبور آن عسل را از بدن خود خارج مىكند، عجيب اين كه سوره نحل از سورههاى مكّى است و در منطقه مكّه نه گل و گياهى وجود دارد، و نه زنبورهاى عسل ولى قرآن با اين ظرافت از آنها سخن مىگويد: (يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ).
- 4- رنگهاى مختلف عسل- رنگ عسل برحسب آنكه زنبور بر چه گل و ثمرهاى نشسته، متفاوت است، به همين جهت در پارهاى از موارد قهوهاى تيره، گاهى نقرهاى سفيد، گاه بىرنگ، گاه زردرنگ، گاه شفاف زمانى تيره، گاه زرد طلائى، گاه خرمائى و حتى گاهى مايل به سياهى است، اين تنوع رنگها علاوه بر گويائى تنوع سرچشمه عسلها، گوياى تنوع ذوقها و سليقههاى مردم است، زيرا امروزه ثابت شده كه رنگ غذا در تحريك اشتهاى انسان بسيار مؤثر است، قديمىها نيز گويت اين مسئله روانى را درك كرده بودند كه به غذاهاى خود زعفران، زردچوبه و مواد رنگى ديگر مىزدند، تا از طريق بصرى نيز ميهمانها را بر سر اشتها درآورند. در كتب غذاشناسى هم بر اين مطلب تأكيد شده است.
- 5- عسل مادهاى شفابخش: مىدانيم بسيارى از داروهاى اساسى در گياهان نهفته است، كه بسيارى از آنها هنوز براى ناشناخته است، دانشمندان مىگويند: زنبور عسل چنان دقّتى در مكيدن شيره گياهان دارد كه مواد داروئى در آنها را نيز جذب كرده، و بطور زنده در عسل حفظ مىكند، دانشمندان براى عسل خواص بسيار زيادى گفتهاند كه: هم جنبه درمانى و هم پيشگيرى و هم نيروبخشى دارد و براى نمونه به آنها اشارهاى مىكنيم: 1) عسل زود جذب خون شده و به همين جهت نيروبخش و در خونسازى مؤثر است. 2) عسل از ايجاد عفونت در معده و روده جلوگيرى مىكند. 3) عسل برطرف كننده پبوست است. 4) عسل براى افرادى كه دير به خواب مىروند مؤثر است (مشروط بر اينكه نوشيده شود زيرا زيادى آن خواب را كم مىكند). 5) عسل براى رفع خستگى و فشردگى عضلات مؤثر است. 6- عسل اگر به زنان باردار داده شود، شبكه عصبى فرزند آنها قوى خواهد شد. 7) عسل ميزان كلسيم خون را بالا مىبرد. 8) عسل براى كسانى كه دستگاه گوارش آنها ضعيف است مؤثر است خصوصاً كه به نفخ شكم مبتلا باشند. 9) عسل به علت سرعت جذب آن، انرژىزا و ترميم قوا مىكند. 10) عسل در تقويت قلب مؤثر است. 11) عسل براى درمان بيماريهاى ريوى كمك كننده خوبى است. 12) عسل به خاطر خاصيت ميكربكشىاش براى مبتلايان به اسهال مفيد است. 13) عسل در درمان زخم معده و اثنى عشر عامل مؤثرى شمرده شده است. 14) عسل به عنوان معالج رماتيسم، نقصان قوه نمو عضلات و ناراحتىهاى عصبى شناخته شده است. 15) عسل در رفع سرفه و صاف شدن صدا مؤثر است.
- اين نمونهاى از خواص درمانى عسل بود، علاوه بر اين از عسل براى ساختن داروهاى لطافت پوست و زيبائى صورت، طول عمر، ورم دهان و زبان، ورم چشم، خستگى و تركخوردگى پوست و مانند آن استفاده مىكنند.
- مواد و ويتامينهاى وجود در عسل بسيار است، از مواد معدنى مىتوان: آهن، فسفر، پتاسيم، يد، منيزيم، سرب، مس، سولفور، نيكل، روى و سديم را براى نمونه نام برد، از مواد آلى نيز مىتوان: صمغ، پولن، اسيدلاكتيك، اسيدفورميك، اسيد سيتريك، اسيد تاتاريك و روغنهاى معطّر و از ويتامينها مىتوان ويتامينهاى ششگانه (آ- ب- ث- د- كا- ا) را نام برد، بعضى نيز قائل بوجود ويتامين (پ ب) در عسل هستند و بايد با صراحت گفت عسل در خدمت درمان بهداشت و زيبائى انسانها است.
- در روايات اسلامى نيز بر روى خاصيت درمانى عسل تكيه شده است، در روايات متعددى از على (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و بعضى ديگر از معصومين نقل شده كه فرمودند: «ما اشْتَشْفى الناس بمثل عسل»: «مردم به چيزى مانند عسل استشفاء نمىكنند» و در تعبيرى ديگر فرمودند: «لم يستشفِ مريض بمثل شربة عسل»: «هيچ بيمارى به مانند شربت عسل درمان نكرده است» در تعبيرى ديگر آمده: «العَسَلُشفاء»: «عسل درمان است» در احاديث، عسل براى درمان دلدرد نيز توصيه شده است از پيامبر گرامى روايت شده كه فرمود: «مَنْ شرب العسل فى كلّ شهر مرةٌ يريد ما جاء به القرآن عوفى من سبع و سبعين داء»: «كسى كه (لااقل) هر ماه يكبار عسل بنوشد و شفائى را كه قرآن از آن ياد كرده بطلبد، خدا او را از 72 نوع بيمارى شفا مىبخشد». البته از آنجا كه هر حكم عامى، موارد استثنائى هم دارد، در موارد نادرى عسل مورد نهى قرار گرفته است.
- 6- تلاش زنبور عسل براى انسانها است (للناس): از نكات جالب كه زنبورشناسان ذكر مىكنند اين است كه زنبور عسل براى رفع گرسنگى خود، نياز به دو يا سه گل دارد تا از آنها تغذيه كند در حالى كه در هر ساعت بطور متوسط روى دويست و پنجاه گل نشسته و كيلومترها راه مىپيمايد، و اين همه فعاليت در واقع در راه زندگى انسانها و براى انسانها انجام مىگيرد.
- 7- عدم فاسد شدن عسل: عسل از غذاهائى است كه هرگز فاسد نمىشود و حتى ويتامينهاى آن هم به مرور زمان از دست نمىرود، دانشمندان علت اين را وجود پتاسيم در عسل مىدانند كه مانع رشد ميكروبها مىشود و به علاوه داراى مقدارى مواد ضدعفونى كننده مانند اسيد فورميك است و لذا مصريان قديم از اين خاصيت استفاده كرده و مردگان خود را موميائى مىكردند.
- 8- نيش زنبور عسل خاصيت درمانى دارد: دانشمندان طبق برنامهاى كه دارند پى بردهاند كه نيش زنبور عسل براى بيماريهائى مانند رماتيسم، مالاريا، درد اعصاب و بعضى ديگر از امراض مؤثر است البته نيش زدن زنبور به عنوان خودكشى محسوب مىشود، زيرا با نيش زدن مىميرد. قابل توجه است كه گزش يك يا چند زنبور معمولا قابل تحمل است ولى گزش دويست تا سيصد عدد زنبور باعث فلج شدن دستگاه تنفسى و احتمالا مرگ است (بحثهاى فوق از تفسير نمونه در ذيل آيه، جلد 11 با استفاده از كتابهاى اولين دانشگاه و آخرين پيامبر و زنبور عسل نوشته مترلينگ و شگفتيهاى عالم حيوانات و بعضى كتب ديگر نوشته شد).
- ب-شفاء روحانى و باطنى-
1- (قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشفاء لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ): «موعظه و شفائى براى سينهها و قلبهاى شما و هدايت و رحمتى براى عالميان از طرف پروردگارتان براى شما آمد (و آن قرآن بود)».
2- (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقرآن ما هُوَشفاء وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ): «نازل مىكنيم قرآن ى را كهشفاء و رحمت براى مؤمنين است».
3- (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَشفاء): «بگو اى پيامبر براى مؤمنين كه قرآن هدايت و شفا است»[1] تا به اينجا روشن شد كه قرآن شفاء دردهاى بىدرمان معنوى و باطنى مؤمنين است و در مقابل افزاينده بيمارى كافرين و منافقان لجوجى است، كه ديگر در برابر سخنان حق خاضع نمىشوند و همچون خفّاشانى از نور حقيقت قرآن گريزانند. ممكن است گفته شود، چرا قرآن شفاء و دواى درد باطنى مؤمنين است و افزاينده درد كافرين و ظالمين؟! (وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً)
- در جواب گوئيم: قرآن داروئى است كه: با روحهاى مستعدّ داراى ايمان تناسب دارد، و براى اين گونه بيماران مفيد است، و امراض چنين بيمارانى را برطرف مىكند ولى با روحهاى كفار و منافقين و مشركين لجوجى كه قلب آنها سياه شده تناسب ندارد، بلكه بيمارى آنها را تشديد مىكند، مثل اينكه بعضى بدنها با پنىسيلين سازگار نيست، و به همين جهت در موقع تزريق تست مىكنند، تا ببينند اثر سوء نداشته باشد، همين پنىسيلين در افرادى مفيد و نابود كننده ميكروب و شفابخش است. همين مطلب در امراض روحى هم هست، قرآن داروئى است كه با ساختار روحى مؤمنين سازگار است، و لذا شفا حاصل مىشود ولى با ساختمان روحىمنافقين و كافرين لجوج نه.
- البته قرآن مايه هدايت وشفاء هر بيمارى است، كه طالب شفا باشد، گرچه كافر باشد، ولى كافرى كه طالب و در جستجوى حقيقت باشد، قرآن آن را هم هدايت كرده و درمانى براى دردهاى روحى او است، اما كافر و ظالم و منافقى قابل درمان نيست كه لجاجت كرده و طالب شفا نباشد، چطور طبيب بيمارى را درمان كند، كه خود طالب درمان نيست.
- قرآن همچون قطرات حياتبخش باران است كه در باغ لاله رويد و در شورهزار خس، گل را طراوتش افزايد و خس و خار را جانگدازى، به قول شاعر:
- درخت وجود آنها گرچه با آب حيات قرآن آبيارى شود چون سرشتى تلخ دارند، آب حيات و گوارا را هم در مسير بار دادنِ ميوه تلخ مصرف كنند، و لذا بايد چنين درختانى از بيخ و بن ريشهكن شوند، نه اينكه بريده شوند. قرآن علاوه بر اينكه دواى درد مؤمنين است نسخه شفابخشى نيز براى كفار و منافقين و گمگشتگان وادى ضلالت است كه طالب حقيقتند و نمىيابند. در كلمات مولى در نهجالبلاغه مىخوانيم:«فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فانّ فيهشفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغىّ و الضلال»:
- «از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيماريهاى خود شفا خواهيد، و براى مشكلاتتان كمك گيريد، زيرا در آن،شفاء بزرگترين بيماريهاست و آن كفر و نفاق و جهل و ضلالت است». مولى از چهار مرضبسيار بزرگ سخن مىگويد كه: زندگى دنیا و آخرت را تباه مىكند كفر موجب بىهدفى انسان در مسير زندگى مىشود، انسان بى هدف و بىايمان، انسان تهى و بيوزنى است، كه مثل فضانوردان در فضاى زندگى با هر نسيمى به طرفى مىروند، اما انسان معتقد به خدا سنگين است، كه بادهاى كوه بركن هم او را به حركت درنمىآورد، هر آن دست انسان را گرفته و در آفاق و انفس سير مىدهد، تا با آيات الهى آشنا كند و ايمان را در قلب انسانها رسوخ دهد. انسان جاهلى را هم كه دچار بيمارى (غَىّ) و جهالت شده نجات مىدهد، انسان گمشده در وادى (ضلال) و ضلالت را هم از حيرت رهانده و مسير را به او مىنماياند، نه اينكه فقط راهنماست كه راهبر است، يعنى تا رسيدن به مقصد دست را گرفته و مىبرد، نه اينكه فقط بگويد راه از اين طرف است.
- قرآن هم انسان جاهلى را كه از روى اعتقاد فاسد به جهالت و گمراهى افتاده راهنما است، و هم گمراهى را كه از راه صواب منحرف شده، خواه از روى اعتقاد فاسد و خواه بدون اعتقاد فاسد، خواه ضلالت شخص زياد باشد، به حدّ كفر، و خواه ضلالت در اعتقادات و اصول، و خواه ضلالت در احكام و فروع.اگر سؤال شود چهار بيمارى كه مولى در اين كلامشان فرمودهاند، چگونه در مورد متّقيان صادق است كه در خطبه متقينمى فرمايند از قرآن شفا مىطلبند در حالى كه پرهيزكار و متقى، هستند نه كافر و نه منافق؟!
درختى كه تلخ است اندر سرشت | گرش بَر نشانى به باغ بهشت | |
و از جوى خُلْدَش به هنگام آب | به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب | |
سرانجام گوهر به كار آورد | همان ميوه تلخ بار آورد | |
- (1). (الْغىّ) چنانكه صاحب مفردات گويد عبارت است از جهلى كه از اعتقاد فاسد حاصل شود، (جهل يك وقت ناشى از هيچ اعتقادى نيست ويك وقت از اعتقاد فاسد است، اين دومى را غىّ نامند «الغىّ جهل من اعتقاد فاسد و ذلك انّ الجهل قد يكون من كون الانسان غير معتقد اعتقاداً لا صالحا و لا فاسداً و قد يكون من اعتقاد شى فاسد و هذا النحو الثانى يقال له الغىّ» مفردات، صفحه 369.
- (2). (الضّلال) مفردات گويد عبارت است از انحراف از طريق مستقيم و گمراهى، خواه سهواً و خواه عمداً، خواه كم و خواه زياد «الضّلال العدول عن الطريق المستقيم و يضادّه الهداية قال تعالى (فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) و يقال الضّلال لكل عدول عن المنهج عمداً كان او سهواً، يسيراً كان او كثيراً» 297.
- در جواب گذینه 22 گوئيم: مرضهائى مثل كفر و نفاق و غىّ و ضلال كه در سرحد كفر باشد، براى آنها نيست، و اين كلام مولى شفابخشى قرآن را نسبت به كافرين بيان مىكند، (البته در صورتى كه خود در صدد شفا خواهى باشند) علاوه بر اينكه متقيان براى عدم انحراف و پيشگيرى از مبتلا شدن به اين امراض بايد آن نسخه را مورد عمل قرار دهند، يعنى گرچه مبتلا نشدهاند، ولى براى جلوگيرى از ابتلاء نياز به قرآن دارند، و اما حضرت در كلمات ديگرى شفابخشى قرآن را براى مطلق امراض كه شامل غير امراض كفّار و منافقين است، بيان فرمودهاند.
- در جاى ديگر از نهجالبلاغه مىخوانيم: «الا انّ فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء دائكم و نظم ما بينكم»: «آگاه باشيد كه در آن (قرآن ) علم خبرهاى آينده و داستان حوادث اقوام گذشته و دواى دردهاى شما و نظم زندگى اجتماعى شما است».
- در جاى ديگر مىفرمايد:«و عليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع و الرَّى الناقع و العصمة لِلْمُتُمَسّك و النجاة للمتعَلّق، لا يَعوَج فيُقام و لا يَزيغ فَيُستَعْتَب «ولا تُخْلقُه كثرة الردّ» و وُلوج السَّمع من قال به صدق و من عمل به سَبَقَ»: «شما را توصيه مىكنم به كتاب خداوند كه رشته محكم و روشنائى آشكار و شفاى نافع و سيرابى گوارا است، هر كس به آن روى آورد، در امان است، و هر كس به آن چنگ زند نجات يابد، كجى در آن نيست تا نياز به راست شدن داشته باشد، و خطا نمىكند كه عتاب و ملامت شود و كثرة تكرار و زياد شنيدن آن، آن را كهنه نمىكند، هر كس تكلم به قرآن كرد صادق و هر كس عامل به آن شد گوى سبقت را از ديگران ربود).
- و همچنين فرمود:«و تَعلموا القرآن فَانَّه احسنُ الحديث و تفقَّهوا فيه فانّه ربيع القلوب و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور، و احسنوا تلاوته فانّه انْفَعُ القَصَص»:«قرآن را ياد بگيريد كه بهترين كلام است، و در آن تفقّه و دقت و تأمل كنيد، كه بهار قلبها است، (يعنى موجب شكوفائى قلوب است) و به نور آن طلب شفا كنيد كه شفاى سينهها و دلها است، و خواندن آن را نيكو كنيد كه بهترين گفتنى و نافعترين سخن است».
- امام سجاد (عليه السلام) نيز در يكى از دعاهاى صحيفه سجاديه كه در مورد ختم قرآن است، چنين مىفرمايد:«و جعلته نورا تهتدى من ظلم الظلالة و الجهالة باتباعه وشفاء لمن أنصت بفهم التصديق الى استماعه»:«و قرار دادى (اى خداوند متعال) قرآن را به صورت نور كه هدايت جوئيم از ظلمتهاى گمراهى و جهل به وسيله پيروى كردن آن، و قرار دادى آن راشفاء و درمان براى كسى كه سكوت كرد براى شنيدنش، آن هم شنيدنى از روى تصديق و باور نمودن (نه از روى تكذيب و انكار)» و اين همان نكتهاى است كه عرض كرديم، انسان بيمار وقتى بهبودى مىيابد كه خود طالب بهبودى باشد.
- بهترين دليل براى شفابخشى قرآن مقايسه وضع اسفبار جاهليت قبل از اسلام با بعد از اسلام است، ديديم كه: چگونه عرب جاهلى كه بوئى از انسانيّت نبرده بود، و جز خونريزى و خونخوارى چيزى به ياد نداشت، با آمدن قرآن و به كار بستن آن و متابعت از طبيب زمان خود پيامبر عظيم الشان اسلام (صلى الله عليه وآله) به كجا رسيد، به جائى كه ابرقدرتهاى زمان خود را به زانو درآوردند، و امان را از حكومت بزرگ ايران و روم گرفتند، و الان هم مىبينيم مسلمانان امروز در اثر پشت كردن به قرآن و دستورات آن وزير بار ولايت حاكمان جور رفتن چه بر سرشان آمده، تمام عزّتى را كه پيشينيان ما براى ما كسب كرده بودند با دست خود در اثر پشت كردن به قرآن از دست داديم، و مىدهيم.
- آرى قرآن كه مايه وحدت در بين عرب جاهلى شد، كنار گذاشتن آن موجب تفرقه و تسلّط بيگانگان بر ما و منابع ما گرديد، با پشت كردن به قرآن از قوّت به ضعف و از علم به جهل و از پيشرفت به واماندگى و از عزّت به ذلّت روى آورديم، و آن مجد و عظمت را به تدريج از دست داديم، و مىگوئيم چرا به اين روز افتادهايم؟! ما با دست خود پايگاه مطمئن ايمان را براى خود خراب كرديم و به آنچه باعث اتحاد و وحدت ما بود پشت پا زديم و گويا دشمنان ما از آن استقبال كردند، گويا قرآن براى دشمنان ما نازل شده بود، كه نداى وحدت آن را شنيدند و در برابر ما همگى جبهه گرفتند، و در نتيجه ما را به خاك سياه نشاندند آنها كه با شعار هميشه زنده تاريخ كه هرگز كهنه نمىشود، يعنى: «تفرقه انداز و حكومت كن» ممالك اسلامى را دچار تشتّت كردند، آنها كردند آنچه كه كردند و ما هنوز خوابيم!
- آرى برادرم تا وقتى قرآن را فقط در طاقچههاى خانهها و در كنار مقابر و مجالس ترحيم و در موقع خطبه عقد و انتقال از منزلى به منزل ديگر و در وقت مسافرت رفتن به كار گيريم، وضع به همين منوال است، و بايد از بيمارى فردى و اجتماعى بناليم، واقعاً شرمآور است كه با قرآن چنين كرديم و با چه روئى در قياس به محضر رسول گرامى (صلى الله عليه وآله) و قرآن عزيز و بالاتر از همه خداوند متعال رويم، آيا به ما نمىگويند هدف از نزول قرآن همين بود كه كرديد؟!
- قرآن كتاب عدالت، مساوات، آزادى و حق و خير است، و در يك جمله كتاب شفاى تمام دردها است، درد روحى، اجتماعى، تربيتى، اخلاقى و غيره، همه امراضىكه امروز ما به آنها مبتلا هستيم.
- در اينجا بسيار مناسب است روايت جالبى را از امام جواد (عليه السلام) ذكر كنم، تا روشن شود چطور در اثر عدم توجه به قرآن - خداوند قرآن و علاقه به آن را از ملتى مىگيرد، و دشمنان را بر سر آنها مسلّط مىگرداند.
- حضرت مىفرمايند:«وَ كُلُّ امَّة قَد رَفَعَ الله عنهم علم الكتابِ حين نَبَذوه و ولّاهم عَدُوّهم حين تَوَلّوه و كان نَبْذُهم الكتاب انْ اقاموا حروفَه و حَرّفوا حدودهَ فهم يَرونُه و لا يرعَونه و الجهّال يُعْجِبُهم حفظُهم للرواية و العلماء يحزنهم تركُهُم للرعاية»:«هر امّتى كه خداوند علم قرآن را از آنها برداشت وقتى بود كه خود قرآن را ترك كردند و هر امّتى كه خداوند بر آنها دشمنانشان را مسلّط كرد وقتى بود كه خود زير سلطه دشمن رفتن را قبول كردند، و ترك كردن و كنار گذاشتن آنها قرآن را به اين صورت بود كه حروف و كلمات و الفاظ قرآن را حفظ مىكردند، ولى حدود و احكام آن را تحريف مىكردند، روايت قرآن مىكردند، ولى مراعات آن نمىكردند، نادانان حفظ قرآن را براى روايت كردن آن ترجيح مىدادند و علماء از اينكه ترك رعايت قرآن مىشود محزون و غم گين مىشدند».
- با توجه به اين روايت، حركت قهقرائى امّت اسلامى و به عقب برگشتن آنها كاملا روشن مىشود و چقدر دقيق منطبق بر اين زمان مىشود، كه مىبينيم در كشورهائى مثل حجاز و عراق و مصر حفظ الفاظ قرآن بسيار مورد توجه است، به طورى كه بچههاى كوچك مبادرت به حفظ قرآن مىكنند، در حالى كه احكام آن مراعات نمىشود، و در كنار اين عدم رعايت، علماى راستين محزون ند، و خون دل مىخورند، با چشمى گريان و دلى پرخون نظارهگر اين اوضاع هستند، و كارى از دست آنها ساخته نيست، آنقدر كه به صورت زيبا و تجويد قرآن توجه مىشود، به تفسير و بيان احكام توجه نمىشود، و اين نقشهاى بود كه بعد از به انحراف كشيدن خط امامت بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) كشيده شد، و تا به حال ادامه دارد، اين سياست شومى بود كه بعد از پيامبر ريخته شد كه قرآن خوانده شود ولى تفسير نشود. به اميد روزى كه به هوش آئيم و براى رفع همه دردها و خصوصاً درد و تفرقه و نفاق به سراغ قرآن رويم، كه آن ريسمان محكمى است كه مأمور چنگ زدن به آنيم. (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)
- مرحوم الهى اين نغمه سراى باغ عشق و عرفان در ذيل چند فراز گذشته (تالين لا جزاء القرآن يرتلونه ترتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم) چنين گويد.
| ز شوق دوست چون شمع گذازان | |
كنند اجزاء قرآن را تلاوت | به ترتيب و تفكر وز درايت | |
كز آن خواندن غم ين گردد دل پاك | غم ى كان در نشاط آرد نه افلاك | |
كنند از فكر در آيات قرآن | هزاران درد جان خويش درمان | |
كتاب عشق قرآن است درياب | صحيفه سرّ سبحان است درياب | |
| زنور دانش آن دل بيفروز | |
كز اين دانش نه دانشهاى ديگر | توان گشتن به كوى دوست رهبر | |
كزين دانش رهى از خودپرستى | بياموزى رموز عشق و مستى | |
كز اين جام الَستى گر كنى نوش | خودى گردد ز سرمستى فراموش | |
بسوزى خودپرستى و خودى را | بيفرزوى چرا غ بيخودى را | |
هر آن دانش كه ناز و نخوت آرد | فزون در دل هوا و شهوت آرد | |
كجا درمان درد خودپرستى است | كجا آن مىزصهباى الَستى است | |
مىاى كان عقل را هشيار سازد | دل از خواب هوس بيدار سازد | |
فزآيد مستيش هشيارى دل | زدايد دارويش بيمارى دل | |
| غرور و مستى از جان دور سازد | |
مِى شيرين پاك آسمانى است | ز قرآن جو كه تاك آسمانى است | |
كتاب سرّ لاريبى است قرآن | ظهور شاهد غيبى است قرآن | |
شهود غيبى و غيب شهودى است | صعود قومى و قوسى صعودى است | |
خوشا آنان كه شب زين دفتر عشق | همى خوانند نام دلبر عشق | |
خوشا آنانكه هر شب تا سحرگاه | بدين خوش نغم ه از دل بر كشند آه | |
تو هم زين داستان عشق فرمان | (الهى) ساز، درد خويش درمان | |
***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج1، ص: 487
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
[1] . سوره فصّلت، آيه 44.