نهج البلاغه – متقین21-2 يحزنون به انفسهم‏ -  حزن در سايه قرآن ‏: پرهيزكاران با خواندن قرآن  جان خويش را محزون  مى‏سازند.

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

نهج البلاغه – متقین21-2 يحزنون به انفسهم‏ -  حزن در سايه قرآن : پرهيزكاران با خواندن قرآن  جان خويش را محزون  مى‏سازند.***

  1. شرح: پروادارندگان و متّقيان با خواندن قرآن  خود را محزون  مى‏گردانند، «حزن» را علماى اخلاق مثل مرحوم نراقى در جامع السعادات چنين تعريف نموده است:«الحزن هو التحسّر و التَّألّم لفقد محبوب او فوت مطلوب»:
  2. «حزن عبارت است از حسرت و ناراحتى براى از دست دادن شخصى كه محبوب انسان است، يا از دست رفتن چيزى كه مطلوب او است».
  3. حزن متقيان را مى‏شود، به دو گونه تفسير كرد: 1- حزن از وعده‏هاى عذاب الهى، و اينكه مبادا اين وعيدها و وعده عقابها گريبان‏گير آنها شود، زيرا اعمالى كه انجام داده‏اند، گرچه فى نفسه زياد است، ولى آنها به نظر قليل به آن نگريسته، و از عاقبت خود بيم دارند، و از اين رو با قرآن  خواندن خود را متنبّه كرده و به ياد عذابها افتاده و محزون  مى‏شوند. با خواندن قرآن  به ياد طولانى بودن مسير و كمى زاد و توشه مى‏افتند و نمى‏دانند
  4. در نهايت به چه وادى سر مى‏سپارند، با تلاوت قرآن  به ياد فرصتهاى از دست رفته‏اى مى‏افتند، كه مى‏توانستند بيشتر بهره برگيرند، ولى نگرفتند، آنها به ياد مرگ و قبر و سؤال نكير و منكر و برزخ و عقبات و فراز و نشيب مسير خود به طرف آخرت مى‏افتند، و اگرچه اميدوارند ولى مخزونند كه چه مى‏شود آيا اين مقدار طاعتها و عبادت‏هاى ما جوابگوى سؤالات دادگاه الهى خواهد بود يا نه؟!
  5. اينها حقيقتاً خدا ترسان روزگارند، اينها كسانى هستند كه با مرور به قرآن  به خود آمده، بر خود مى‏لرزند، و گويا پيامبر (صلى الله عليه وآله) را مى‏بينند كه آيات را بر آنها مى‏خواند. چرا  نترسند كه خداوند به پيامبرش فرمود بگو:(وَأُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقرآن  لِانذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ): «اين قرآن  به سوى من وحى شد تا شما و كسانى را كه اين آيات به آنها مى‏رسد انذار كنم».
  6. اين خداترسان نمونه‏هاى بارزى براى (مَنْ بَلَغ) هستند كه قرآن  بدانها رسيد و آنها انذار خدا و رسولش را پذيرفتند، و به دنبال اين ترس از جهل به عاقبت خويش محزون  شدند، آنها نواى قرآن  را در فضاى گوش جان، جاى دادند، و گويا قرآن  با سكوتش با آنها سخن گفت، و امر و نهى كرد كه اين ويژگى قرآن  است، چنانكه مولى على (عليه السلام) در نهج‏البلاغه فرمود:«فالقرآن  آمرٌ زاجر و صامِتٌ ناطِق»:«قرآن  امر كننده و نهى كننده و ساكت ناطق است» امر كننده نسبت به معروفات و نهى كننده نسبت به منكرات است، ساكت و بى‏صدا است، زيرا جز حروفى و كلماتى بيش نيست، و در عين حال ناطق است، زيرا گوياى ادلّه و براهين الهى‏

است.

  1. آرى، چرا  نترسند كسانى كه با دل و جان كلام الهى و سخنان ائمه و هاديان راه را شنيدند، واقعاً جاى‏

لرزيدن و قالب تهى كردن است، براى كسى كه درك حقيقى عقبات را كند، و قابليّت فهم معارف الهى را داشته باشد.

  1. براى آگاهى از فراز و نشيب اين راه پرخطر كلماتى از مولى را كه در نهج‏البلاغه فرموده، بشنويم. خود مولى در خطبه 183 كه در وصف قرآن  و لزوم تحصيل ملكه تقوى است، چنين مى‏فرمايد: «بترسيد از خداوندى كه شما در برابر نظر او هستيد و زمام شما به دست اوست و حركات و سكنات شما را در اختيار دارد. (و قدرتمند بر هر كارى است) ... شما در دنیا كه جاى ماندنتان نيست، مسافر و رهگذريد، شما را به كوچ كردن از آن اعلام و به توشه برداشتن از آن امر فرموده‏اند، و بدانيد اين پوست نازك (بدن شما) طاقت آتش دوزخ را ندارد، پس (از ابتلاى به آن) به خودتان رحم كنيد، كه شما خود را در دنیا به مصيبتها و سختيها آزموده‏ايد، (نتوانسته‏ايد بر كوچكترين ناكاميهاى آن شكيبا باشيد)
  2.  آيا ديده‏ايد يكى از خودتان كه چگونه ناله و اظهار درد مى‏كند: از خارى كه بدن او فرو رود و از لغزيدنى كه او را خونين كند، و از ريگ گرم (بيابان) كه او را بسوزاند، پس چه حالتى خواهد داشت، هرگاه بين دو طبقه از آتش باشد در حالى كه همخوابه سنگ سوزان و همنشين شيطان گردد، آيا مى‏دانيد آنگاه كه مالك (دوزخ) بر آتش غضب كند آتشها بر روى هم مى‏غلطند و يكديگر را مى‏گويند؟ ...
  3. اى پير سالخورده! كه ناتوانى در وجودت رخنه كرده، چگونه خواهى بود زمانى كه طوقهاى آتش به گردنها انداخته شود و غُل‏هاى جامعه به دست و گردن افتد؟ تا گوشتهاى بازوها را بخورد، (اگر بر اثر معاصى به اين عذاب و سختيها گرفتار شوى چه مى‏كنى)، پس اى گروه بندگان از خدا بترسيد، از خدا بترسيد، در حالى كه در تندرستى پيش از بيمارى (رسيدن مرگ) و در فراخى و آسايش (دنیا) پيش از تنگى و سختى (قبر) آسوده‏ هستيد، (مى‏توانيد رضا و خشنودى خدا و رسول را به دست آورده و از گرفتارى بعد از مرگ رهائى يابيد)
  4. پس در راه آزادى خويش پيش از آنكه درهاى آزادى بر روى شما بسته شود (و رهائى ممكن نباشد) چشمهاى خود را بيدار نگاهداريد (شب زنده‏دار باشيد) و شكمهاتان را لاغر سازيد، (روزه بگيريد) و قدمهايتان را به كار بريد، (در كار خير قدم نهيد) و اموالتان را (در راه خدا) ببخشيد و اندامتان را فداى جانهايتان نمائيد، و در اين كار بخل نورزيد (بدنها را كه به زودى فانى گشته، زير خاك مى‏پوسد، در راه عبادت و بندگى و جهاد با دشمنان دين به كار بريد، تا از عذاب هميشگى برهيد و در بهشت جاويد به سر بريد».
  5. مگر مى‏شود كسى به اين حقايق ايمان داشته باشد ولى بيمناك و هراسناك نباشد، بى‏جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام (عليه السلام) فرمود: «انى لَاعجب كيف لا اشيب اذا قَرأتُ القرآن »: «بسيار در عَجَبَم كه چرا  وقتى قرآن  مى‏خوانم پير نمى‏شوم»[1] چرا  جاى تعجب نباشد كه انسان اين آيات عذاب و تهديد را بخواند، و از ناراحتى پير نشود.
  6. به اصل بحث برگرديم، تا به اينجا تفسير اول حزن بيان شد، كه حزن متّقين از اين است كه احتمال مى‏دهند، (فوت مطلوب) شود، و به آنجائى كه بايد برسند نرسند، و از قافله بهشتيان عقب بمانند. از «ربيع بن خثيم» (خواجه ربيع معروف) پرسيدند:«مالَكَ مهموماً»: «چرا  هميشه محزون  و غم ناكى؟!» قال:«لانّى مطلوب»:

گفت: «زيرا من طلب شده و مطلوبم» يعنى طالبى دارم كه تحت فرمان او هستم، و مرا مكلّف به تكاليف كرده، چنانكه سلطان به خادم خود دستوراتى داده و خادم با اينكه وظيفه خود را انجام داده، ولى باز نگران است، كه شايد قصور و تقصيرى كرده باشد، پس چگونه مهموم نباشم؟!

  1. -2- تفسير دوم حزن متّقين اين است كه: به خاطر فراق و هجران از محبوب و معشوق خود اندوه‏ناكند، آنها با خواندن قرآن  و كلمات معشوق محزون  شده و به ياد محبوب و محبتهاى او افتاده، و در فراق او مى‏نالند، اين حزن، حزن فقد محبوب است. آنها در اين دنیا خود را غريب احساس مى‏كنند كه دور از يار و ياور مجبور به زندگى در آن هستند، آنها در غم  فراق و دورى از محبوب و نعمتهاى هميشگى او مى‏سوزند، آنها در هجران غم  عشق گرفتارند، در اشعار شعرا بسيار سخن از غم  عشق گفته است، اما چه خوش است غم  عشقى كه بر دل متقيان حاكم است اين غم  نه مثل غهم‏هاى عشّاق ديگر است، زيرا غم  عشق آنها غم  عشق خدا و غم  عشق اينها غم  عشق معشوق مجازى است.
  2. در اينجا جا دارد نظرى به عشق حقيقى و مجازى كنيم، مراد از عشق حقيقى آن است كه معشوق حقيقتى ازلى و ابدى باشد و واقعيتى غير از او در جهان نباشد، حقيقتى كه بى‏نياز از غير است ذاتى كه واجد جميع صفات ثبوتيه و فاقد صفات سلبيه است، و در علم كلام و فلسفه اثبات شده كه غير از واجب الوجود (الله تبارك و تعالى) موجودى داراى اين ويژگيها نيست، و برعكس عشق مجازى تابع معشوق مجازى است. يعنى اگر معشوق مجازى شد عشق وابسته به آن هم مجازى مى‏شود. زيرا عشق، وابسته به معشوق است، و شاهد بر اين مطلب اين است كه عاشق هميشه در صدد برآورده كردن مطلوبهاى معشوق است، تا او را راضى كند. بنابراين هر چه معشوقى كه عشق پايبند به او است، با دوام‏تر باشد، عشق پر دوام‏تر و هر چه كمالات او بيشتر باشد عشق كامل‏تر است و چه زيبا است عشقى كه به تعاشق رسد، يعنى از دو طرف باشد و محبت دو طرفى گردد و چه بهتر كه اين تعاشق در عشق حقيقى باشد، يعنى خدا هم بر فرد مؤمن عاشق، عشق ورزد.
  3. البته شايان ذكر است كه عشق به موجودى كه مظهر حقيقى خدا باشد، هم عشق حقيقى است، و به همين جهت عشق به مولى امام زمان (عج‏الله) هم از آن جهت كه بقيّة الله و حجة خداوند بر مردم است، عشق حقيقى است، و همينطور عشق به يك‏يك ائمه چه در زمان خود آنها و چه در زمان بعد از آنها و نيز عشق به اولياء راستين الهى عشق حقيقى خواهد بود. پس عاشق و معشوقهائى كه مشاهده مى‏كنيم عاشق و معشوقهاى مجازيند حتى عشق ليلى و مجنون و فرهاد و شيرين مجازى است، غم  هجرانِ محبوب حقيقى است كه به وصل دائمى منجر مى‏شود، زيرا اين محبوب ازلى و ابدى است ودر نهايت، عاشق به او خواهد رسيد، ولى در عشق‏هاى مجازى غم  هجران و دورى از محبوب در صورتى كه وصل هم در پى داشته باشد، موقتى است و ناچار بايد از هم جدا شوند و چه غم ‏انگيز است دورى دو يار!
  4. «گويند: مرگ براى جوان سخت و مشكل است؛ ولى به خدا قسم مفارقت و دورى از دوستان مشكل‏تر است» فراق از يار مجازى دورى نهائى او را به دنبال دارد، و اين سنّت الهى است، كه قابل تغيير و تبدّل نيست، (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا) بايد از دنیاى مجازى رخت بربست و عشق متعلّق به آن را هم به او واگذاشت و رفت، و دور شدن محبوب همان و به مصيبت و ناراحتى گرفتار شدن همان، و اين نيست مگر اينكه عاشق، معشوق مجازى را به جاى حقيقى برگزيند، و به دنبال او برود، غم  عشق متّقيان غم  عشق خداوند باقى است، زيرا خود را دور از وصل او مى‏بينند ولى در عين حال راضى هستند، زيرا در اين عشق زمام وصل و هجران و درد و درمان عاشق به دست معشوق است چنانكه اصل عشق به‏ دست اوست، و عاشق اين را درك كرده، و پذيرفته است و زبان حالش چنين است كه:

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى‏

 

كوشش عاشق بيچاره به جائى نرسد

يقولون انّ الموتَ صعبٌ على الفتى‏

 

و اللّه مفارقةُ الاحباب اصْعَبُ‏

   

يكى درد و يكى درمان پسندد

 

يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران‏

 

پسندم آنچه را جانان پسندد

   

اما در عشقهاى مجازى قوام عشق به دست طرفين است، گرچه ممكن است يكى آمال خود را در مسلخ ديگرى ذبح كند تا دعواى صداقت او بر ديگرى آشكار شود.حال روشن مى‏شود كه غم  عشق پرهيزكاران غمى سازنده است زيرا كه در صدد رسيدن به خواسته‏هاى معشوقى است كه: بقاء دارد، و مجمع صفات كماليه است، اما غم  عشّاق مجازى چه بسا به زير كشنده انسان از مسند فطرت طبيعى است، كه بر آن متولد شده، نه تنها سير نكرده كه به دنبال تحقق آرمانها و مطلوبهاى معشوق از درجه به زير آمده، و در سرماى شديد رذايل منجمد شده، و ديگر تحرّكى ندارد، و در مقابل، عاشق الهى در حد معتدل و صراط مستقيم و حرارت مطلوب مشغول تحرّك و خودسازى است، اولى از نظر زندگى انسانى براى خود زمستانى سرد و غيرقابل زيست و مرگ‏آور آورده، و دومى تابستانى معتدل و نشاطآور و زنده كننده مشاعر انسانى اخلاقى، پس خوشا به حال آن غم ديدگان الهى كه در وصول به وصال لحظه شمارى كرده، و واى به حال مَن كه هنوز در آتش غفلت مى‏سوزم و از سوختن خود هم غافلم.***

  1. 22 نهج البلاغه – متقین - درمان طلبيدن از قرآن ‏- و يستثيرون به دواء دائهم.ترجمه‏ و پرهيزگاران درمان دردهاى خود را از قرآن  مى‏گيرند.***
  2. شرح: از توضيحاتى كه داده شد، روشن مى‏شود همچنانكه درد حزن متقيان بواسطه تلاوت قرآن  تشديد مى‏شود، دواى آن هم از قرآن  به دست مى‏آيد، اگر حزن آنها از عواقب امور و جهل به آن باشد، با خواندن قرآن  نور اميد هر چه بيشتر در قلب آنها تجلّى كرده و هر چه بيشتر تلاش مى‏كنند، و بهره بر مى‏گيرند، و اگر حزن آنها بواسطه دورى و عدم وصال به محبوب باشد، قرآن  به عنوان نامه‏اى اميدبخش و نويد دهنده در راه رسيدن به اين وصال است، در آيات متعددى سخن از رضوان و لقاء الهى است به نحوى كه خوانندگان مؤمن مى‏يابند. (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً- وَ نَراهُ قَرِيباً) يعنى كافران و منافقان رسيدن به رضوان و نِعَم و لقاء الهى را دور مى‏پندارند، و ما قريب مى‏دانيم.
  3. آيات قرآن  كه ساكت و ساكن در بين الدّفتين (دو جلد آن) قرار دارد، به منزله داروخانه بسيار عظيمى است، كه هر بيمارى به مقتضاى ظرفيّت علمى خود مى‏تواند توشه برگيرد، اگر اين بيمارى عالم باشد و ظرفيت متناسبى براى برداشت دارو داشته باشد، بسيار استفاده مى‏كند، هر چه علم و وسيله برداشت بيشتر باشد، بيشتر برمى‏دارد، و طبيعى است كه: فرق است بين بيمار عالم و بيمار بى‏سواد و بدون اطلاع كه نياز به دارو دارد، ولى متحيّر است چه بردارد، و با چه كميت و كيفيتى استفاده كند، اگر عاقل باشد دست نمى‏زند زيرا چه بسا خوردن داروئى از روى جهل همان به دنبال آمدن مرگ همان. و نيز فرق است، بين بيمار عالمى كه دست ندارد تا داروئى برگيرد، يا بيمار عالمى كه علاوه بر اينكه دست دارد زنبيلى هم براى جمع كردن داروهاى مفيد دارد.
  4. پس روشن شد كه نعمت دارو فراهم است، فقط بيمار عالمى با وسيله حمل لازم است، تا به درون اين داروخانه رود، و از داروها طَرْفى بندد، اين در صورتى است كه بيمار عالم باشد، اما اگر جاهل باشد نياز به داروشناسى دارد، كه در اين داروخانه هم موجود است و آن ائمه معصومين عليهم‏السّلام و هاديان دستگاه الهى است، كه داروهاى مختلف را براى هر دردى معرّفى مى‏كنند.
  5. بنابراين مى‏توان فرقهائى بين قرآن  (داروخانه الهى) با داروخانه‏هاى متعارف قائل شد، و درباره ويژگيهاى داروخانه الهى چنين گفت:
  6. 1- داروخانه الهى در دسترس هر فردى است و اگر نباشد به راحتى قابل تهيّه است، به خلاف داروخانه‏هاى متعارف.
  7. 2- داروخانه الهى به روى هر مريض ى باز است، و هيچ وقت بسته نيست.
  8. 3- هر مريض  عالمى حق ورود و برداشت دارو و داروخانه الهى را دارد به خلاف داروخانه‏هاى معمولى.
  9. 4- بيمار در داروخانه الهى بدون معطّلى مى‏تواند دارو تحويل گيرد.
  10. 5- در داروخانه الهى هرگونه داروئى يافت مى‏شود و هرگز جواب ردّ به بيمار داده نمى‏شود.
  11. 6- داروخانه الهى بدون هيچ منّتى دارو تحويل مى‏دهد.
  12. 7- در داروخانه الهى در قبال گرفتن دارو پولى پرداخت نمى‏شود.
  13. 8- در داروخانه الهى به هيچ وجه داروى اشتباهى تحويل داده نمى‏شود.
  14. 9- داروهاى داروخانه الهى بدون شك در صورت تشخيص دقيق آنها و بكارگيرى لازم، بيمارى را بهبود مى‏بخشد ولى داروهاى داروخانه‏هاى متعارف كه دكتر تجويز مى‏كند، ممكن است در اثر فهم ناقص او مؤثر واقع نشود يا تأثير كامل و كافى براى ريشه‏كن كردن بيمارى را نداشته باشد.
  15. 10- داروهاى داروخانه الهى به موازات بهبودى بيمار اثر سوئى ندارد در حالى كه همه اطباء متخصّص تصريح مى‏كنند كه داروهاى ما حتى يك آسپرين و مسكن ساده گرچه درد را تسكين مى‏دهد، ولى بر دستگاه گوارش و ديگر اعضاء تأثير سوء مى‏گذارد.
  16. درباره درد و درمان در ذيل فراز «مَشْيُهُم التواضع» مطالبى به عرض رسيد، و حال نكاتى ديگر متذكر مى‏شويم: در قرآن  از طرفى اشاره به مرض جسمى و روحى شده، و از طرفى اشاره بهشفاء جسمى و روحى، در قرآن  10 مرتبه كلمه مريض  كه منظور مريض  جسمى است استعمال شده، كه دو نمونه آن را ذكر مى‏كنيم:
  17. 1- (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مريض اً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ) خداوند متعال در اين آيه روزه را بر همه مكلّفين واجب كرده، مگر اينكه كسى مريض  يا در سفر باشد كه او بايد در صورت بهبودى و در حَضَر (يعنى در وقت حضور در وطن) قضاء آن را بجا آورد.
  18. 2- (لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمريض  حَرَجٌ) در مورد افراد نابينا و گنگ و مريض  كه قادر به‏ جنگ كردن و به جهاد رفتن نيستند مى‏فرمايد كه هيچ حرجى و مشكله‏اى بر آنها نيست.
  19. و اما در مورد مرض روحى بسيار استعمال شده، و 12 مرتبه «فى قلوبهم مرض» يك مرتبه «فى قلبه مرض» كه مجموعاً 13 مرتبه مى‏شود، در قرآن  استعمال شده است، خطاب اين آيات معمولا به منافقين و شهوت‏پرستان است، در اينجا هم سه نمونه ذكر مى‏كنيم:
  20. 1- در آيات اول سوره بقره كه حالات منافقين را بيان مى‏كند، چنين مى‏خوانيم: (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً) آدم منافق انسان سالمى نيست، او بيمار دل است، خداوند انسان را بر فطرت واحد يگانه‏پرستى و يكرنگى آفريده، و كسى كه شخصيت دوگانه پيدا كند، و هر وقتى به سوئى متمايل شود، و منافقانه عمل كند اين انسان از فطرت سليم خود به سقيم و از صحت به بيمارى افتاده است، چنانكه طبيعت سالم انسانى اين است، كه: با دو چشم خدادادى يك چيز را آن‏طورى كه هست ببيند، پس اگر دوبين (لوچ) شد از مسير صحت به مسير بيمارى و از طبيعت سالم به غير سالم روى آورده است، انسان در مسير زندگى خود چنانكه بر فطرت واحد آفريده شده بايد به سوى مقصد واحد كه خداوند واحد است، حركت كند و رضاى او را در نظر داشته باشد، اگر اين فطرت دستخوش حوادث گرديده، و از حوادث به اثنينيت (دوگانگى) رسيد مسلماً هدف واحد او هم به وحدت خود ثابت نبوده، و هدفش ارضاء دو گروه است، نه خداوند يگانه. اگر در توحيد ذاتى و صفاتى و عبادى مشرك نباشد (چنانكه منافقين صدر اسلام بودند) مسلّماً در توحيد افعالى مشرك و ثَنَوى است، يعنى معتقد است كه كارهاى او بايد از طريق اين دو گروهى باشد، كه طالب رضاى آنها است، و اگر رضايت آنها جلب نشود، امور او بر زمين مى‏ماند، پس دوگانه پرست در افعال است (ثنويه در افعال) و چه مرضى از اين بالاتر.
  21. 2- درباره منافقين و شهوت‏پرستان در سوره احزاب مى‏خوانيم: (يا نِساءَالنَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً): «اى زنان پيغمبر! شما مانند يكى از زنان ديگر نيستيد، اگر خداترس و پرهيزگار شديد، پس با نرمى و نازكى سخن نگوئيد، كه كسى كه در قلبش مرض است به شما طمع مى‏كند، بلكه متين و درست سخن گوئيد».
  22. همچنين در همين سوره مى‏فرمايد: (لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا): «اگر منافقين و آنانكه در دلهايشان مرض است و همچنين شايعه پراكنان دست از كارهايشان بر ندارند، ما هم تو را بر آنها برانگيزانيم، و مسلط كنيم تا از آن پس جز اندك زمانى در جوار تو زيست نكنند».
  23. در شأن نزول اين آيه آمده كه: شهوت‏پرستان و منافقين هنگام شب، موقعى كه زنان مسلمان براى اقامه نماز در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله) حاضر مى‏شدند، در بين راه مزاحم آنها شده، و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى‏دادند، در اين مواقع اين آيات نازل شد.
  24. چنانكه گذشت انسان منافق بيمار است، زيرا قلبى كه با شك و نفاق آميخته شد، همچون عضوى است كه مورد حمله ميكروبها قرار گرفته و بيمار است، و همچون ميوه رسيده و لذيذى است كه آفت زده باشد، و نيز انسان شهوت‏پرستى كه از حالت اعتدال عفاف در اثر افراط به پرتگاه شَرّه و فجور افتاده، بيمار است، اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

[1]. بحارالانوار، جلد 16، صفحه 258( تفسير ديگرى مى‏شود براى اين روايت گفت كه صرف‏نظر مى‏كنيم).

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید