1-بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین - متقین 41- 42- از ستایش دیگران بیمناکند «اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول أنا أعلم بنفسى من غیرى و ربى ا علم منى بنفسى، اللهم لا تؤ اخذنى بما یقولون و اجعلنى أفضل مما یظنون و اغفرلى مالا ی علم ون» ترجمه: «هرگاه یکى از آنها (متقین) ستوده شود، از آنچه بر او گفته مىشود به هراس مىافتد و مىگوید: من از دیگران نسبت به خود آگاهترم و پروردگارم به نفس من از خود من آگاهتر است (مىگوید) خدایا! مرا به آنچه مىگویند مگیر و مؤاخذه مکن! و مرا بهتر از آنچه گمان مىکنند قرار ده، و آنچه را از اعمالم نمىدانند بیامرز!»
- نقّادى از خود.- شرح: از فراز بالا به دست مىآید که: 1- مدح مداحان و ثناء ثناخوانان در متقین تأثیر نکرده و عوض نمىشوند، بلکه مدح باعث بیدارى آنها مىشود که مبادا از جاده خارج شوند.
- 2- متقین نقّاد خویشتن هستند، وقتى مدح مىشنوند، به انتقاد از خود مىپردازند.
- 3- متقین در مقام خودشناسى پیشرفته و خود را شناختهاند، این خودشناسى و معرفت نفس زیربناى دو خصلت قبل است، وقتى خود صفت وجودى خود را شناختند، از مداحى دیگران خشنود نشده، و به نقّادى از خود مىپردازند.
- شناخت خویش مشکلترین کارها - مسئله مهم قابل بحث در درجه اول شناسائى خویشتن است، مشکلترین کارها همین شناخت خویش است، گاهى 80 سال عمر کرده ولى خود را نشناخته، و در نتیجه خداى خود را نیز نشناخته است که خودشناسى مقدمه خداشناسى است،
- موانعى از درون و حجابهائى از برون اجازه خودشناسى آنچنان که باید باشد نمىدهد، تا خود را نشناختیم چگونه خود را اصلاح کنیم؟! بحث را از حدیث معروف مولى الموحدین و عارف العارفین امام على (علیه السلام) شروع کنیم که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ «کسى که خود را شناخت خدایش را شناخته است». درباره معرفت اعم از معرفت نفس و خداوند سبحان مىتوانید به جلد 6 میزان الحکمه،
- قلب مصنوعی - چهار تفسیر براى این عبارت ممکن است بشود که اجمالا اشاره مىکنیم: 1- تفسیر ظاهرى جسمانى، که برگشت به برهان نظم در خداشناسى مىکند، یعنى هر کس این بدن جسمانى و عنصرى را بشناسد خدا را مىشناسد، دستگاههائى در این بدن است که هر یک براى خداشناسى کافى است، چشم را اگر کسى از نظر تشریح و فیزیولوژى بنگرد محال است خدا را نشناسد،
- قلب را اگر دقیقاً نظر کند، بر وجود خدا گواهى مىدهد، نقل شد که قلب مصنوعى به هزینه حدود 30 میلیون تومان ساختند، و فقط پنج، شش روز کارکرد، و باز ایستاد، اگر از کار باز نمىایستاد هم مگر قابل مقایسه با قلب طبیعى بود، با قلب مصنوعى باید آهسته رود و آهسته بیاید، مگر مىشود با آن کوهنوردى و پرش کرد. به سلولهاى بدن بنگر،
- دو میلیون برابر جمعیت زمین - دانش مندان محاسبه کردهاند که بدن انسان از واحدهائى به نام سلول و یاخته تشکیل شده که آجرهاى ساختمانى بدن است، به طور متوسط ده میلیون میلیارد سلول در بدن است (یعنى دو میلیون برابر جمعیت زمین در هر بدن سلول است اگر بشر بخواهد چیزى درست کند تا کار یک سلول را انجام دهد، محاسبه شده که نیاز به شهرى است که هزاران کارخانه و لابراتوار داشته باشد. آیا وجدان باور مىکند که طبیعت کور و کر چنین کند!
- برهان علت ومعلول - 2- تفسیر دوم اشاره به برهان علت و معلول است، کسى که آگاه شد که مخلوق است و معلول، علم پیدا مىکند که خالق و علتى هست، باید در سلسله علل به جائى برسد که دیگر او معلول نیست و علة العلل است و آن خدا است و الّا تسلسل لازم مىآید که محال است.
- برهان ( فقر و غنا) 3- اشاره به برهان وجوب و امکان و ( فقر و غنا) است، انسان وقتى نظر به خود مىکند و خود را مىشناسد که هیچ ندارد، و فقیر است، آگاهى پیدا مىکند که منبع مستقل و بىنیازى هست که نیازمند به او هستم (یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْ فقراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ)
- یافتن خداوند از طریق شهود - 4- سه طریق قبل اثبات و آگاهى بر وجود خداوند از طریق استدلال بود، و راه چهارم یافتن خداوند از طریق شهود است، یعنى کسى که نفس خود را در اثر رفع موانع و حجابهاى درونى و بیرونى شناخت خدا را مشاهده خواهد کرد، و بر حاکمیت او واقف خواهد شد، و همان مىشود که وقتى به ائمه اطهار (علیهم السلام) مىگفتند آیا خدا را دیدهاید به این مضمون مىفرمودند: «ما کُنتُ أعبُدُ شیئاً لم ارَ لَمْ تَرَه الابْصار بِمشاهدة العَیان ولکن رَأَتْهُ القُلوبُ بِحَقائِق الایمان»: «چیزى را که ندیده باشم، عبادت نمىکنم، دیدگان ظاهرى و چشمهاى سر، او را نمىبینند، ولکن قلبها با حقیقت ایمان (و شناخت نفس) خواهند دید، با بصر نتوان دید.
- ولى با بصیرت توان دید». اگر کسى خود را شناخت راهى براى شناخت صفات خدا و یافتن آنها پیدا کرده است، اگر علم و قدرت خود را شناخت، علم و قدرت خداوند را مىیابد. «من عرف نفسه بال علم و القدرة عرف ربه بال علم و القدرة». وقتى دید نفس او در صفحه ذهن مىتواند صورتهاى ذهنى را در یک لحظه خلق کند، و در لحظه دیگر از صفحه ذهن پاک کند، مىیابد معنى (کُنْ فَیَکُونُ)* را و این که اگر خداوند اراده کند، در یک لحظه خلق و در لحظه دیگر محو مىکند،
- حقیقت و ذات نفس و روح - البته ایجاد صور و تشبیه آن به ایجاد مخلوقات تمثیل به اینها براى فهم مطلب است وگرنه فاصله بسیار است اینها تماماً در صفات الهى است و کسى را به کنه آن ذات پاک راه نیست، چنان که حقیقت و ذات نفس و روح بر ما پوشیده است، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی. چگونه مدعى هستیم روح و نفس را شناختهایم، در حالى که محقق کاشانى در روض الجنان، چهارده قول در حقیقت نفس آورده است که حقیقت نفس آورده است؟ از حالت جسمانى گرفته تا فوق روحانى.
- چهار نفس داریم -کمیل یکى از اصحاب خاص امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است (از یارانى بوده که چه بسا به او حرفهائى گفته مىشد که به دیگران گفته نمىشد) وى مىگوید به امیرالمؤمنین على (علیه السلام) عرض کردم: «اریدُ انْ تَعُرّفنى نفسى قال یا کمیل و أىُّ الانفس تُریدُ انْ اعرفَک قُلتُ یا مولاى هل هى الّا نفس واحدة قال یا کُمیل انّما هى اربَعةٌ النّامیةُ النّباتِیَهُ و الحِسیَّة الحیوانیة و الناطِقة القُدسِیّة و الکُلیّةُ الالهَیةُ وَ لِکُلِ واحِدة مِنْ هذهِ خَمسُ قُوى و خاصیتان ...»: «مىخواهم نفس مرا به من معرفى کرده و بشناسانى، فرمودند: اى کمیل کدام یک از نفسها را مىخواهى به تو بشناسانم، گفتم اى مولاى من آیا مگر غیر از یک نفس، نفس دیگرى هم هست؟ فرمودند: اى کمیل چهار نفس داریم: نامیه نباتیه- حسّیه حیوانیة- ناطقة قدسیه- کلیه الهیه و هر کدام از اینها پنج قوا و نیرو و دو خصلت دارند ...».
- در مورد عبارت «من عرف نفسه فقد عرب ربّه» مرحوم علامه طباطبائى کلامى دارند که مىتوانید در جلد 6 المیزان، صفحه 176- 169 مطالعه فرمائید، صاحب میزان الحکمه نیز کلام ایشان را در جلد 6، صفحه 153- 143 آورده است و همچنین در این باره استاد محمدتقى جعفرى در شرح نهجالبلاغه خود جلد 18، صفحه 148 به بعد بحثى دارند.
- خود را نشناختهایم، چرا؟- بى جهت نیست با اینکه موضوع بسیارى از علوم، انسان است مثل روانشناسى و روانکاوى و با اینکه تشریح فیزیولوژى روى آن صورت گرفته، ولى در عین حال انسان موجودى ناشناخته است، بى جهت نیست که خداوند در خلقت انسان به خود بالید و مىفرماید: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ».چرا پرهیزگاران خود را شناخته و ما هنوز نشناختهایم، گاهى با فردى یک ساعت حرف مىزنیم بعد به رفقا مىگوئیم او را شناختم، چند روزى با کسى همسفر مىشویم و مىگوئیم او را شناختم، در حالى که نزدیک به خود را نشناختهایم، چرا؟
- این خودشناسى دو مانع دارد: یکى از برون که مداحان و دوستان نادان هستند، که ما را با تعریفهاى کاذب خود به آسمان مىبرند، آقا چشم روزگار مثل شما ندیده، مادر روزگار چون تو نزائیده، فردى به یکى از اینها که او را تمجید مىکرد و مىگفت مىدانم دروغ مىگوئى، ولى خوشم مىآید، آرى این خوش آمدنها انسان را بیچاره مىکند. بىجهت نیست که در روایت آمده «احثُوا التّرابَ فى وجوه المدّاحین» «خاک بر صورت مدح کنندگان بپاشید» اجازه ندهید افراد متملق و چاپلوس به دور شما راه یابند، وقتى بوى قدرت از کسى استشمام کنند، به دور او جمع مىشوند، تا از هر طرف خون او را بمکند.
- دوم حجابهاى درونى است مثل خودبینى، خودخواهى، تعصب، کبر و جامع همه اینها حبّ ذات. پرهیزگاران از این دو مانع پیراستهاند، و از این رو وقتى مدحى مىشنوند، به نقّادى خود پرداخته، و گویند ما خود را بهتر مىشناسیم. آنها نفس خود را شناختهاند، و مىدانند در همه احوال باید با آن مبارزه کرد و گویا این حدیث ارزنده پیامبر (صلى الله علیه وآله) در گوش آنها طنینافکن است که:
- مردى به نام «مجاشع» بر پیامبر (صلى الله علیه وآله) وارد شد و پرسید «یا رسول اللّه (صلى الله علیه وآله) کیف الطّریق الى مَعْرفة الحقّ؟ فقال (صلى الله علیه وآله): معرفَةُ النفس، فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیف الطّریق الى موافقة الحقّ؟ قال: مخالفة النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى رضا الحق؟ قال: سخط النفس فقال: یا رسول الل (صلى الله علیه وآله) ه فکیف الطّریق الى وصل الحق؟ قال: هجر النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى طاعة الحق؟ قال: عصیان النفس فقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فکیف الطّریق الى ذکر الحق؟ قال: نسیانُ النفس، فقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى قُرب الحق؟ قال: التّباعد مِن النفس فَقال: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى انْسِ الحق؟ قال: الوَحْشَةُ مِن النفس فقال یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فَکیفَ الطَریق الى ذلک؟ قال: الاستِغاثَةَ بالحَقّ على النفس»:
- «اى رسول خدا طریق شناخت حق چیست؟ فرمود: شناخت نفس است، گفت یا رسول الله (صلى الله علیه وآله)، طریق موافقت حق چگونه است؟ فرمود: مخالفت نفس،
- گفت: یا رسول الله (صلى الله علیه وآله) راه کسب رضاى حق چیست؟ فرمود: سخط و غضب بر نفس،
- گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه رسیدن به حق چیست؟ فرمود: دورى از نفس،
- گفت: اى رسول الله (صلى الله علیه وآله) راه اطاعت حق چیست؟ فرمود عصیان و نافرمانى از نفس،
- گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه ذکر و یاد حق چیست؟ فرمود: فراموش کردن نفس، گفت اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه قرب و نزدیک شدن به حق و خداوند چیست؟ فرمود دورى از نفس،
- گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه مقام انس و مأنوس شدن با حق چیست؟ فرمود: ترس و وحشت از نفس، گفت: اى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) راه کسب این موارد چگونه است؟ فرمود: استعانت و کمک خواستن از حق نفس».
- متقین از مدح مداحان متنفرند، زیرا آن را مایه عجب مىدانند، و نداى قرآن در گوش آنها طنینافکن است که (فَلا تُزَکُّوا أَنفسکُمْ هُوَ أَ علم بِمَنِ اتَّقى «و خودستائى نکنید او که آفریننده است به حال هر که متقى است (از شما) داناتر است».
- در ذیل این آیه (فَلا تُزَکُّوا أَنفسکُمْ هُوَ أَ علم بِمَنِ اتَّقى- در مجمع البیان مىگوید: یعنى نفسهاى خود را بزرگ نشمارید و مدح نکنید به آنچه در آن نیست، که خدا آگاهتر به نفسهاى شما است و بعضى گفتهاند معناى آیه این است که به اعمال خیرِ در نفوس خود نفسهایتان را تزکیه نکنید (فرق معنى اول و دوم این است که در اولى مدح بر آنچه در آن نیست مىکنند و در دومى مدح بر آنچه در آن است).
- خداوند عزوجل آگاه تقوی شماست - در تفسیر صافى نیز از امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه سؤال شد، حضرت فرمودند: «لا یَفْتَخِر احَدُکُم بکثرة صلاتِه و صِیامِه و زکاتِه و نُسُکِه لانّ اللّهَ عزّوجلّ ا علم بمن اتّقى منکم»: «کسى از شما به زیادى نماز و روزه و زکات (صدقه) و سایر عباداتش افتخار نکند، زیرا خداوند عزوجل آگاهتر است به کسى که از شما تقوا پیشه کرد».
- اعمال ما از خود ما آگاهتر - پس از اینکه پرهیزگاران از ستایش و مدح خائف شده و گفتند ما از دیگران نسبت به خود آگاهتریم و مىدانیم که چقدر در عبادت خداوند مقصریم و خداوند به اعمال ما از خود ما آگاهتر است آن وقت دست به دعا برمىدارند و از خداوند سه چیز مىخواهند:
- عجب موجب سخط-1- خدایا به آنچه مدّاحان درباره ما مىگویند ما را مؤاخذه مکن، زیرا مدح آنها موجب عجب و عجب موجب سخط تو است، خدایا اگر این صفات که اینها مىگویند در ما نیست به خاطر آن ما را مؤاخذه و عتاب نفرما.
- درجاتمان را والاتر گردان -2- خدایا ما را بهتر و بالاتر از آنچه دیگران گمان مىکنند قرار بده، اگر این صفات واقعاً با ما است ما از تو مىخواهیم که درجاتمان را والاتر گردانى.
- مارا مورد عفو بخشش قرارده -3- خدایا آنچه از لغزشها و گناهان که تو عالم بر آن هستى و بر غیر تو و این مدّاحان پوشیده است ما را ببخش و مورد عفو قرارم ده.***
- مرحوم الهى در ذیل این فراز (اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول انا ا علم بنفسى من غیرى و ربى ا علم بى من نفسى اللهم لا تؤاخذنى بما یقولون و اجعلنى افضل مما یظنون و اغفرلى مالا ی علم ون) چنین گوید:
چو آنان را بنیکوئى ستایند | بیندیشند و بر نیکى فزایند | |
| سریرت هست بر خویش آشکارا | |
به خود مائیم داناتر ز اغیار | ز ما به داند آن داناى اسرار | |
| همى گویند کاى داناى هر راز | |
تو با گفتارشان بر ما مپیچى | که هیچى را ستایش کرده هیچى | |
| مرا برتر زهر پندار گردان | |
نکوتر ساز ما را ازین گمانها | الا اى از تو نیکو جسم و جانها | |
| زکار زشت و افکار پریشان | |
مرا نیز اى نکویان را دل آرام | نگیرد جز به الطاف دل آرام | |
| وز این خواب گران بیدارى ام بخش | |
هر آن زشتى که دارم مستتر ساز | درون از برونم خوبتر ساز | |
| شبم اى ماه گردان غیرت روز |
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص: 137
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم