- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- نهج البلاغه – متقین-49 - خشوع در عبادت- «و خشوعا فى عبادة»
- ترجمه: و (مىبينى براى هر يك از آنها) خشوع و تواضعى در عبادت.***
- شرح: از صفات ديگر پرهيزگاران خشوع در عبادت است، در مباحث قبل گذشت كه از موارد استعمال اين كلمه مىتوان استفاده كرد كه خشوع عمدتاً براى تواضع درونى است گرچه براى برون هم اطلاق شده است و خضوع براى تواضع اعضاء و جوارح برونى است.
- اين صفت خشوع در عبادت و نماز را خداوند از صفات مؤمنين شمرده و فرموده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ: «به تحقيق رستگار شدند مؤمنين، آن كسانى كه در نمازشان خاشعند». قرآن نفرمود مؤمنين نماز خوانها هستند كه اين رسم هر مسلمان اسمى است، بلكه فرمود در نماز خاشع هستند.
- در روايتى نقل شده كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مردى را ديدند كه در نماز با ريش خود بازى مىكند، فرمودند: «امّا انّه لو خَشَعَ قَلْبُه لَخَشَعَتْ جوارحه»: «اگر قلبش خاشع بود، جوراج او هم خاشع بودند».
- مرحوم خوئى بعد از ذكر اين روايت در شرح خود، چنين گويد: در روايت دلالتى است بر اين كه خشوع در نماز به قلب و به جوارح است، اما خشوع به قلب اين است كه قلب را با تمام همّت براى نماز خالى كند، و اعراض و دورياز غير آن نمايد پس غير از عبادت و معبود در آن نباشد و اما خشوع به جوارح روى آوردن و توجه به نماز و عدم التفات به غير و ترك كار عبث و بيهوده (مثل بازى با ريش و مو) است، ابنعباس در تفسير خشوع فرموده، خاشع (در نماز) كسى است كه نشناسد چه كسى در طرف راست و چه كسى در طرف چپ او است.
- در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه فوق چنين آمده: «خاضعون متواضعون متذللون لا يدفعون ابصارهم عن مواضع سجودهم و لا يلتفتون يمينا و شمالا»: « (مؤمنين) خاضع و متواضع و ذليلند (در حال نماز) چشمهاى خود را از مواضع سجده خود برنمىدارند و توجه به راست و چپ خود ندارند».
- در حديثى آمده: پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر مىكرد اما هنگامى كه آيه قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ: «نازل شد ديگر سر برنمىداشت و دائماً به زمين نگاه مىكرد.
- از پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) سؤال شد خشوع چيست؟ فرمودند:«التواضع فى الصلاة و أن يُقْبِلَ العبد بَقَلبِه كلّه على ربّه عزّوجلّ»: فروتنى در نماز و اين كه روى آورد بنده به تمام قلب خود به طرف پروردگار عزوجل». البته نماز از باب اين است كه بزرگترين عبادات است، خشوع در تمام عبادات لازم است و لذامولى الموحدين على (عليه السلام) در صفات متقين در اين خطبه يكى از صفات آنها را خشوع در مطلق عبادات شمردهاند.
- نكته قابل توجه اين كه بايد مواظب بود كه دچار خشوع نفاق نگرديم، چنانكه در روايات بسيار تأكيد شده است. از رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) سه روايت در اين باره نقل شده است: «ايّاكُم و تَخَشّع النفاق و هُوَ انْ يُرى الجَسَدُ خاشعا و القَلُب لَيَس بِخاشِع»:
- «بر حذر باشيد و بترسيد از خشوع نفاق و منافقانه و آن اين است كه بدن و جسد خاشع و قلب غير خاشع باشد». «تَعَوَّذوا باللّه مِنْ خشوع النِّفاق: خشوع البَدَن و نِفاق القلب»: «پناه بريد به خدا از خشوع منافقانه، بدن خاشع و قلب حالت نفاق داشته باشد.
- خشوع منافقانه «مَنْ زادَ خشوع الجَسَدِ عَلى ما فى القَلبِ فَهُوَ خشوع نفاق»:«كسى كه خشوع و تواضع بدنش زيادتر از قلبش باشد، پس اين حالت خشوع منافقانه است».
- از اين روايات به دست مىآيد كه از امراض بزرگ قلب و بدن اين نوع خشوع است كه براى عوام فريبى جوارح را خاشع مىكند ولى قلب را نه، چه افرادى را ديديم كه براى رسيدن به مقاماتى در نزد مردم چنين كردند، و به خيال خود مردم را به خود جلب كردند، در حالى كه دانايان آگاهند و فرد صالح و غيرصالح را از هم تشخيص مىدهند، مواظب باشيد دچار چنين افرادى نشويد، و به دام آنها نيفتيد، در حالى كه بايد خودمان نيز دچار اين حالت نشويم.
- اى عزيز! قلب و جوارح را براى خداوند خاشع كن به طورى كه در برابر خداوند خود را فقير و بى چيز دانى و چنان باش كه نتوانى از درك عظمت و حضور قلب سربلند كنى، خداوند در قرآن لفظ خشوع را براى زمينهاى بىگياه و خشك كه فاقد حيات هستند، اطلاق كرده، يعنى كه انسان خاشع هم در برابر خداوند و عظمت او مرده و فقاد تحرك است.
- برادرم بيا قبل از اينكه صداهاى ما روز قيامت از ترس حساب و كتاب و عظمت سيطره الهى خاشع شود، خاشع شويم، خداوند درباره روز قيامت مىفرمايد: «خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»: «همه صداها در برابر خداوند رحمان خاشع شده و جز صداى آهسته چيزى نمىشنوى»، «همس» چنان كه راغب گويد به معنى صداى آهسته و پنهان است و بعضى آن را به صداى آهسته پا (پاهاى برهنه) تفسير كردهاند و بعضى به حركت لبها، بىآنكه صدائى از آن شنيده شود كه تفاوت زيادى با هم ندارد.
- روح عبادت خشوع و حضور قلب است اگر مىخواهيم نماز ما «معراج المؤمن» و «قربان كل تقى» و وسيله تقرب به درگاه الهى و سدّى مابين ما و گناه باشد: وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ بايد به نمازمان روح دهيم، وگرنه از مرده كارى نبايد، چه رسد در مرده ديگر كه صاحب نماز باشد، اثر كند.
- مرحوم فيض در محجة البيضاء، امورى را كه نماز با آنها حيات كامل خود را مىيابد شش چيز شمرده است: حضور قلب، تفهّم (فهم معانى الفاظ)، تعظيم، هيبت (خوفى كه منشأ آن تعظيم است)، رجاء (اميد به ثواب)، حياء (كه منشأ آن درك تفصير و توهم گناه است). به نظر مىرسد كه همه اينها نتيجه حضور قلب است. جا دارد كه در ذيل بحث خشوع به حضور قلب كه مايه خشوع است اشارهاى كنيم:
- آيا تا به حال فكر كردهايد چه كنيم تا حضور قلب پيدا كنيم؟ چرا وقتى مىگويد اللهاكبر و نماز را شروع مىكند افكار به او هجوم مىآورد بازار، منزل، زن، بچه، اداره، همه و همه به سوى او مىآيند، گويا فقط او را در نماز مىيابند، و وقتى السلام عليكم را گفت و نماز را تمام كرد از انبوه افكار نجات پيدا مىكند.
- طنزى گفته شده كه بايد گفت نشانگر واقعيتهائى است، گويند كسى بود، كه در ركعت اول مقدار فروش را مىرسيد، و در ركعت دوم هزينهها را حساب مىكرد، و در ركعت سوم جمع و تفريق، و در ركعت چهارم سود كامل و تمام و كمال را محاسبه مىنمود، و مىگفت السلام عليكم و رحمة الله و بركاته، بعد مىگفت خانم يك چائى با چرتكه من بياور حساب مىكرد، بعد مىگفت اللهاكبر، سبحان الله، خانم مىگفت چه شده مىگفت حساب حالا با حساب در نماز يكى درآمد چقدر دقيق!
- اى بيچاره نمازى كه كار ماشين حساب كند چه فائده دارد، كجا انسانساز است؟!
- استاد مىفرمايند: كلمات علماى اخلاق را جمع كردم، و تجربههائى نيز دارم، مىتوان هفت اصل در مورد حضور قلب و چگونگى تحصيل آن گفت:
- 1- بايد نماز و عشق به الله از همه چيز براى ما مجذوبتر باشد، زيرا حضور قلب انسان تابع دلبستگيهاى قلب است، به هر چه علاقه و تمايل داشت قلب و روح به آن مجذوب مىشود، اگر مال و ثروت و جاه و مقام و زن و شهوت و فرزند و عيال محبوب انسان شد قلب او نيز به طرف آنها منعطف مىشود پس سعى كنيم كه با توجه به نماز و ارزش آن و ثوابهاى مترتب بر آن و اين كه اگر نماز قبول شود، بقيه عبادات قبول مىشود، جذب او شده و او مجذب ما گردد.
- 2- انديشه در حقارت و پستى دنيا، جاذبههاى مانعِ حضور قلب جاذبههاى مادى است، قيودِ ماده دست و پاگير پرواز قلب و پر كشيدن آن است، بايد در ثروتها و انسانهائى كه در اثر حوادث روزگار (همچون سيلها و زلزلهها يا مرگ و ميرها) يك ساعت بعد هيچ مىشوند انديشيد، در بىارزشى دنيا نظاره كرد تا غل و زنجير ماديت باز شود، هر چه جاذبههاى مادى كمتر شد قدرت بر تمركز حواس بيشتر مىشود، وقتى فهميد زن و بچه و مال و ثروت و كار در برابر ربّ الا رباب ناچيز بلكه هيچ است، متوجه به آن مبدأ فياضى مىشود كه همه چيز در يد قدرت او است.
- 3- توجه به قدرت خداوند در حل مشكلات، مىدانم كه مشكلاتى براى من در زندگى هست و اين مختص به من نيست بلكه همه دارند و بدانم كه غير از خداوند كسى قادر به حل آنها نيست. مسلماً توجهم به مشكل گشا است نه نفس مشكل، و لذا از هجوم افكار درباره مشكلات نجات مىيابم.
- 4- قبل از نماز آمادگى پيدا كند، قبل از نماز فكر كند در عظمت خالق و ضعف مخلوق، بداند با چه كسى مىخواهد سخن گويد، و به ياد آمادى اولياء خدا براى نماز افتد كه رنگشان متغير مىشد.
- 5- آشنائى به محتواى نماز و فلسفه ركوع و سجود و قيام و قعود و آشنائى با معانى نماز مگر معنى نماز بيش از نيم ساعت طول مىكشد تا فرا گيرد، شما بگوئيد دو ساعت، آيا دو ساعت براى تمام عمر نمىارزد؟!
- 6- ترك گناه- از جمله عوامل مؤثر درحضور قلب وخشوع و صفا و نورانيت عبادت، ترك گناه است. گناه قلب را از كشش حضور باز مىدارد، خصوصاً خوردن غذاى حرام كه باعث تاريكى قلب مىگردد.
- 7- دور كردن عوامل پراكندگى حواس. علم اى اخلاق گفتهاند: دو قسم عامل براى برهم زدن حواس وجود دارد: يكى بيرونى مثل اين كه انسان در ميان جمعيتى به نماز ايستد، و افراد از جلو چشم او عبور كنند، يا در زمان و مكانى است كه ذهن مشوش است، در مكانى كه ترس از درندهاى دارد، يا در زمانى كه منتظر حادثهاى مثل باران و برف است، يا در مقابل عكس و يا در جائى كه تزئين شده، اينها همگى عامل حواس پرتى هستند، اگر هم مجبور شد بايد چشم به سجدهگاه دوزد.
- در روايت است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به «عثمان بن ابى شيبه» فرمودند: «انّى نَسِيْتُ انْ أقولَ لك تُخَمِّر القُدَير الذى فى البيت فَانّه لا ينبغى ان يكون فى البيت شىءٌ يَشْغل النّاس عن صلاتِهِم»: «من فراموش كردم به تو بگويم، روى آن ديگ كوچك را كه در خانه دارى بپوشان، زيرا سزاوار نيست در خانه چيزى باشد كه مردم را از نمازشان بازداشته به خود مشغول كند». عبارت (سزاوار نيست تا آخر) يك قانون كلى براى همه كس در همه جا است، كه نبايد چيزى كه او را از توجه به نماز بازمىدارد، در مقابلش باشد.
- در روايتى ديگر آمده كه قبل از تحريم انگشتر طلا، پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دست خود انگشترى از طلا داشتند، در بالاى منبر بودند كه آن را درآورده و پرتاب كردند و فرمودند: «شَغَلَنى هذا نظرةً اليه و نظرةً اليكُم»: اين انگشتر مرا مشغول كرده، نظرى به آن و نظرى به شما دارم، (من بايد نظرم هميشه به شما و هدايت شما باشد).
- در روايتى ديگر رسيده كه ابوجهم، عبائى نفشدار براى پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرستاده بود، و پيامبر (صلى الله عليه و آله) در آن نماز خوانده و بعد از نماز از بدن بيرون كرده و فرمودند: «ببريد به ابوجهم دهيد، زيرا مرا الان در نماز مشغول به خود كرد و فرمودند عباى بىنقش او را بگيريد و نيز امر فرمودند تا بند كفش حضرت را عوض كنند، سپس در نماز چشم حضرت به آن افتاد كه جديد شده پس امر فرمود تا كشيده شود و همان بندهاى كهنهرا بياورند».
- و نيز از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه كفشهاى زيبائى پوشيدند و از زيبائى آن خوششان آمد، پس سجده كرده و فرمودند: تواضع و فروتنى كردم براى پروردگارم تا غضب نكند بر من. سپس كفشها را خارج كرده و به اولين سائلى كه ديدارش كرد، دادند، و به مولى على (عليه السلام) امر فرمودند كفشى كه ارزانقيمت باشد براى ايشان خريدارى نمايد، و چنين كرده و پوشيدند. از بزرگى نيز نقل شده كه در باغ نماز مىخواند و پرندهاى آمد و از اين شاخه به آن شاخه پريدو چشم و فكر او را به دنبال خود از اين شاخه به آن شاخه برد، و شك كرد در ركعات نماز كه چند ركعت خوانده، باغ را در راه خدا داد، و گفت اين باغ را كه مانع توجه من است نمىخواهم.
- درباره ديگرى گفتند كه در زير درختى خواست با دلى صاف و فكرى آرام نماز گزارد، و صداى گنجشكها ذهن او را مشوش مىكرد، و دائماً با چوبدستى كه در دست داشت، آنها را به پرواز درمىآورد تا فكر خود را برگرداند، ولى باز دوباره گنجشكها برمىگشتند، و روى درخت به صدا درمىآمدند، وقتى ديد فائده ندارد، درخت را از ريشه كند، تا منشأ جاذبه از بين برود.
- مرحوم فيض در ذيل روايات مربوط به پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: نسبت امثال اينها به پيامبر (صلى الله عليه و آله) شايسته جلالت قدر او نيست (زيرا مقام او بزرگتر از اين است كه به اينها مشغول شود) و اينها شبيه به چيزهائى است كه اهلسنت و عامّه براى دفاع از پيشوايان خود ساختهاند چنانكه عادت آنها است و ال علم عندالله. ولى به نظر مىرسد نمىشود اين روايات را با اين صراحت ردّ كرد زيرا اگرچه جلالت پيامبر (صلى الله عليه و آله) قابل انكار نيست ولى هر چه به اندازه خود در نفس مؤثر است، گرچه اشتغال به يك انگشتر يا جامه زيبا مثل اشتغال ما به آن نيست بعلاوه ممكن است اينها سرمشقى براى ديگران باشد.
- آرى درخت شهوت انسان هم چنين است وقتى بلند شد و شاخههايش زياد گشت، افكار، مثل گنجشكها به سوى آن كشيده مىشوند و مثل مگسها كه به طرف كثافات مىروند به طرف آن مىآيند و دفع آنها مشكلات زيادى دارد، اين كه عرب به مگس «ذباب» مىگويد زيرا هر چه آن را ذُبّ يعنى دفع مىكند آبَ يعنى باز مىگردد و مجموعه اين دو «ذباب» مىشود، اين شهوات بر اصلى واحد كه حبّ دنيا است استوار است، حبّ دنيائى كه رأس هر خطيئه و اساس هر نقصان و منبع هر فسادى است و خدا ما را از اين امورى كه موجب غفلت و عدم خشوع وحضور قلب است، مصون دارد.
- دوم از عوامل پراكندگى حواس، عامل درونى است و برگشت آن به همان مسائلى است كه جاذبه به خدا را زياد و حقارت دنيا و غيره را بيشتر مىكند، كسى كه جاذبههاى دنيوى اعم از ثروت و مال و جاه و مقام و غيره او را به خود جلب كرد، قهراً به طرف خدا جلب نشده و كسى كه به آنها خشنود شد، به خدا و مناجات با وى خشنود نمىشود.
- جمع كردن حواس وحضور قلب و خشوع بسيار مشكل ولى لازم است، بزرگانى تصميم گرفتند دو ركعت نماز بخوانند كه از غير خدا غافل و تنها به خدا مشغول و متوجه باشند، ولى عاجز ماندند، چه رسد به ما و اى كاش جزئى يا ثلثى از نماز ما از وسواس و شيطنت و غفلت خالى بود، تا جزو كسانى مىشديم كه عمل صالح و غيرصالح را مخلوط كردند.
- و بدان كه پرداختن به دنيا و پرداختن به آخرت در يك قلب جاى نمىگيرد، و مثل آبى است كه در قدحى پر از سركه ريزند، هر قدر آب ريخته شود، به همان مقدار از سركه كم مىشود و سر مىرود (نه سركه بصورت سركه باقى مىماند و نه آب بصورت آب خالص) و سعى كن اين چند دقيقه نماز را با مشكلات وداع گوئى. هر چه بيشتر در اين دنيا مشغول شويم، و امورات زندگى را گسترده كنيم فكر پراكندهتر مىشود و از سوئى به سوئى به پرواز درمىآيد.
- در احوالات پيشوايان خود بنگريم كه چه مىكردهاند و چه بودهاند؟ در احوالات امام چهارم (عليه السلام) وارد شده است كه گوشه اطاق آتش مىگيرد و اهل خانه صداى «النّار، النّار» (آتش آتش) بلند مىكنند، و حضرت در آن موقع مشغول نماز بودهاند، وقتى نماز تمام مىشود، و جريان را به حضرت مىگويند و اعتراض مىكنند كه چرا نماز را قطع نكرديد؟ مىفرمايد «به خدا قسم صداى شما را نشنيدم»، بله مگر كسى كه با خدا سخن مىگويد، سخن ديگرى را مىشنود. در آن حريم جاى سخن غير نيست، زيرا كه اصلا غيرى وجود ندارد.
- چرا وقتى تير را از پاى مولى على (عليه السلام) در نماز بيرون مىآورند، دردى احساس نمىكند؟ على (عليه السلام) در نماز، ما سوى الله را فراموش مىكند، اينكه اعتراض مىكنند كه چطور صداى سائلى را كه چيزى مىخواست مىشنوند ولى درد را احساس نمىكنند، بايد جواب داد كهاى غافل، صداى سائل صداى خدائى است، و توجه به صداى خدائى توجه به خدا است نه توجه به خويش، اجابت درخواست سائل كه محبوب خدا است آن را مىشنوند ولى صداى همهمه و شعله آتش را نمىشنوند و دردى احساس نمىكنند!
- مرحوم الهى در ذيل اين فراز (و خشوعا فى عبادة) چنين گويد:
هم آن آزاد مردان دل آگاه | ز ذوق بندگى در حضرت شاه | |
پرستش با دل خاشع نمايند | در رحمت به روى خود گشايد | |
بدين سان بندگان بخشند شاهى | فزونتر ملكى از مه تا به ماهى | |
ز طوق بندگى بر گردن از دوست | چو دولت يافتى آن ملك نيكوست | |
تعالى اللّه زملك بندگانش | كه خاك است اين جهان و آن جهانش | |
دل خاشع بود آئينه دوست | در او پيدا نگارين طلعت دوست |
***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج2، ص: 185 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم