نهج البلاغه – متقین-49 - خشوع در عبادت‏- «و خشوعا فى عبادة»

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. نهج البلاغه – متقین-49 - خشوع در عبادت‏- «و خشوعا فى عبادة»
  4. ترجمه: و (مى‏بينى براى هر يك از آنها) خشوع و تواضعى در عبادت.***
  5. شرح: از صفات ديگر  پرهيزگاران خشوع در عبادت است، در مباحث قبل گذشت كه از موارد استعمال اين كلمه مى‏توان استفاده كرد كه خشوع عمدتاً براى تواضع درونى است گرچه براى برون هم اطلاق شده است و خضوع براى تواضع اعضاء و جوارح برونى است.
  6. اين صفت خشوع در عبادت و نماز را خداوند از صفات مؤمنين شمرده و فرموده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ‏: «به تحقيق رستگار شدند مؤمنين، آن كسانى كه در نمازشان خاشعند». قرآن نفرمود مؤمنين نماز خوانها هستند كه اين رسم هر مسلمان اسمى است، بلكه فرمود در نماز خاشع هستند.
  7. در روايتى نقل شده كه پيامبر اكرم  (صلى الله عليه و آله) مردى را ديدند كه در نماز با ريش خود بازى مى‏كند، فرمودند: «امّا انّه لو خَشَعَ قَلْبُه لَخَشَعَتْ جوارحه»: «اگر قلبش خاشع بود، جوراج او هم خاشع بودند».
  8. مرحوم خوئى بعد از ذكر اين روايت در شرح خود، چنين گويد: در روايت دلالتى است بر اين كه خشوع در نماز به قلب و به جوارح است، اما خشوع به قلب اين است كه قلب را با تمام همّت براى نماز خالى كند، و اعراض و دورياز غير آن نمايد پس غير از عبادت و معبود در آن نباشد و اما خشوع به جوارح روى آوردن و توجه به نماز و عدم التفات به غير و ترك كار عبث و بيهوده (مثل بازى با ريش و مو) است، ابن‏عباس در تفسير خشوع فرموده، خاشع (در نماز) كسى است كه نشناسد چه كسى در طرف راست و چه كسى در طرف چپ او است.
  9. در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه فوق چنين آمده: «خاضعون متواضعون متذللون لا يدفعون ابصارهم عن مواضع سجودهم و لا يلتفتون يمينا و شمالا»: « (مؤمنين) خاضع و متواضع و ذليلند (در حال نماز) چشمهاى خود را از مواضع سجده خود برنمى‏دارند و توجه به راست و چپ خود ندارند».
  10. در حديثى آمده: پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر مى‏كرد اما هنگامى كه آيه‏ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ- الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ‏: «نازل شد ديگر سر برنمى‏داشت و دائماً به زمين نگاه مى‏كرد.
  11. از پيامبر گرامى  (صلى الله عليه و آله) سؤال شد خشوع چيست؟ فرمودند:«التواضع فى الصلاة و أن يُقْبِلَ العبد بَقَلبِه كلّه على ربّه عزّوجلّ»: فروتنى در نماز و اين كه روى آورد بنده به‏ تمام قلب خود به طرف پروردگار عزوجل». البته نماز از باب اين است كه بزرگترين عبادات است، خشوع در تمام عبادات لازم است و لذامولى الموحدين على (عليه السلام) در صفات متقين در اين خطبه يكى از صفات آنها را خشوع در مطلق عبادات شمرده‏اند.
  12. نكته قابل توجه اين كه بايد مواظب بود كه دچار خشوع نفاق نگرديم، چنانكه در روايات بسيار تأكيد شده است. از رسول گرامى  (صلى الله عليه و آله) سه روايت در اين باره نقل شده است: «ايّاكُم و تَخَشّع النفاق و هُوَ انْ يُرى الجَسَدُ خاشعا و القَلُب لَيَس بِخاشِع»:
  13. «بر حذر باشيد و بترسيد از خشوع نفاق و منافقانه و آن اين است كه بدن و جسد خاشع و قلب غير خاشع باشد». «تَعَوَّذوا باللّه مِنْ خشوع النِّفاق: خشوع البَدَن و نِفاق القلب»: «پناه بريد به خدا از خشوع منافقانه، بدن خاشع و قلب حالت نفاق داشته باشد.
  14. خشوع منافقانه «مَنْ زادَ خشوع الجَسَدِ عَلى ما فى القَلبِ فَهُوَ خشوع نفاق»:«كسى كه خشوع و تواضع بدنش زيادتر از قلبش باشد، پس اين حالت خشوع منافقانه است».
  15. از اين روايات به دست مى‏آيد كه از امراض بزرگ قلب و بدن اين نوع خشوع است كه براى عوام فريبى جوارح را خاشع مى‏كند ولى قلب را نه، چه افرادى را ديديم كه براى رسيدن به مقاماتى در نزد مردم چنين كردند، و به خيال خود مردم را به خود جلب كردند، در حالى كه دانايان آگاهند و فرد صالح و غيرصالح را از هم تشخيص مى‏دهند، مواظب باشيد دچار چنين افرادى نشويد، و به دام آنها نيفتيد، در حالى كه بايد خودمان نيز دچار اين حالت نشويم.
  16. اى عزيز! قلب و جوارح را براى خداوند خاشع كن به طورى كه در برابر خداوند خود را فقير و بى چيز دانى و چنان باش كه نتوانى از درك عظمت و  حضور قلب سربلند كنى، خداوند در قرآن لفظ خشوع را براى زمينهاى بى‏گياه و خشك كه فاقد حيات هستند، اطلاق كرده، يعنى كه انسان خاشع هم در برابر خداوند و عظمت او مرده و فقاد تحرك است.
  17. برادرم بيا قبل از اينكه صداهاى ما روز قيامت از ترس حساب و كتاب و عظمت سيطره الهى خاشع شود، خاشع شويم، خداوند درباره روز قيامت مى‏فرمايد: «خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»: «همه صداها در برابر خداوند رحمان خاشع شده و جز صداى آهسته چيزى نمى‏شنوى»، «همس» چنان كه راغب گويد به معنى صداى آهسته و پنهان است و بعضى آن را به صداى آهسته پا (پاهاى برهنه) تفسير كرده‏اند و بعضى به حركت لبها، بى‏آنكه صدائى از آن شنيده شود كه تفاوت زيادى با هم ندارد.
  18. روح عبادت خشوع و  حضور قلب است اگر مى‏خواهيم نماز ما «معراج المؤمن» و «قربان كل تقى» و وسيله تقرب به درگاه الهى و سدّى مابين ما و گناه باشد: وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ بايد به نمازمان روح دهيم، وگرنه از مرده كارى نبايد، چه رسد در مرده ديگر كه صاحب نماز باشد، اثر كند.
  19. مرحوم فيض در محجة البيضاء، امورى را كه نماز با آنها حيات كامل خود را مى‏يابد شش چيز شمرده است:  حضور قلب، تفهّم (فهم معانى الفاظ)، تعظيم، هيبت (خوفى كه منشأ آن‏ تعظيم است)، رجاء (اميد به ثواب)، حياء (كه منشأ آن درك تفصير و توهم گناه است). به نظر مى‏رسد كه همه اينها نتيجه  حضور قلب است. جا دارد كه در ذيل بحث خشوع به  حضور قلب كه مايه خشوع است اشاره‏اى كنيم:
  20. آيا تا به حال فكر كرده‏ايد چه كنيم تا  حضور قلب پيدا كنيم؟ چرا وقتى مى‏گويد الله‏اكبر و نماز را شروع مى‏كند افكار به او هجوم مى‏آورد بازار، منزل، زن، بچه، اداره، همه و همه به سوى او مى‏آيند، گويا فقط او را در نماز مى‏يابند، و وقتى السلام عليكم را گفت و نماز را تمام كرد از انبوه افكار نجات پيدا مى‏كند.
  21. طنزى گفته شده كه بايد گفت نشانگر واقعيتهائى است، گويند كسى بود، كه در ركعت اول مقدار فروش را مى‏رسيد، و در ركعت دوم هزينه‏ها را حساب مى‏كرد، و در ركعت سوم جمع و تفريق، و در ركعت چهارم سود كامل و تمام و كمال را محاسبه مى‏نمود، و مى‏گفت السلام عليكم و رحمة الله و بركاته، بعد مى‏گفت خانم يك چائى با چرتكه من بياور حساب مى‏كرد، بعد مى‏گفت الله‏اكبر، سبحان الله، خانم مى‏گفت چه شده مى‏گفت حساب حالا با حساب در نماز يكى درآمد چقدر دقيق!
  22. اى بيچاره نمازى كه كار ماشين حساب كند چه فائده دارد، كجا انسان‏ساز است؟!
  23. استاد مى‏فرمايند: كلمات  علماى اخلاق را جمع كردم، و تجربه‏هائى نيز دارم، مى‏توان هفت اصل در مورد  حضور قلب و چگونگى تحصيل آن گفت:
  24. 1- بايد نماز و عشق به الله از همه چيز براى ما مجذوبتر باشد، زيرا  حضور قلب انسان تابع دلبستگيهاى قلب است، به هر چه علاقه و تمايل داشت قلب و روح به آن مجذوب مى‏شود، اگر مال و ثروت و جاه و مقام و زن و شهوت و فرزند و عيال محبوب انسان شد قلب او نيز به طرف آنها منعطف مى‏شود پس سعى كنيم كه با توجه به نماز و ارزش آن و ثوابهاى مترتب بر آن و اين كه اگر نماز قبول شود، بقيه عبادات قبول مى‏شود، جذب او شده و او مجذب ما گردد.
  25. 2- انديشه در حقارت و پستى دنيا، جاذبه‏هاى مانعِ  حضور قلب جاذبه‏هاى مادى است، قيودِ ماده دست و پاگير پرواز قلب و پر كشيدن آن است، بايد در ثروتها و انسانهائى كه در اثر حوادث روزگار (همچون سيلها و زلزله‏ها يا مرگ و ميرها) يك ساعت بعد هيچ مى‏شوند انديشيد، در بى‏ارزشى دنيا نظاره كرد تا غل و زنجير ماديت باز شود، هر چه جاذبه‏هاى مادى كمتر شد قدرت  بر تمركز حواس بيشتر مى‏شود، وقتى فهميد زن و بچه و مال و ثروت و كار در برابر ربّ الا رباب ناچيز بلكه هيچ است، متوجه به آن مبدأ فياضى مى‏شود كه همه چيز در يد قدرت  او است.
  26. 3- توجه به قدرت  خداوند در حل مشكلات، مى‏دانم كه مشكلاتى براى من در زندگى هست و اين مختص به من نيست بلكه همه دارند و بدانم كه غير از خداوند كسى قادر به حل آنها نيست. مسلماً توجهم به مشكل گشا است نه نفس مشكل، و لذا از هجوم افكار درباره مشكلات نجات مى‏يابم.
  27. 4- قبل از نماز آمادگى پيدا كند، قبل از نماز فكر كند در عظمت خالق و ضعف مخلوق، بداند با چه كسى مى‏خواهد سخن گويد، و به ياد آمادى اولياء خدا براى نماز افتد كه رنگشان متغير مى‏شد.
  28. 5- آشنائى به محتواى نماز و فلسفه ركوع و سجود و قيام و قعود و آشنائى با معانى نماز مگر معنى نماز بيش از نيم ساعت طول مى‏كشد تا فرا گيرد، شما بگوئيد دو ساعت، آيا دو ساعت براى تمام عمر نمى‏ارزد؟!
  29. 6- ترك گناه- از جمله عوامل مؤثر درحضور قلب وخشوع و صفا و نورانيت عبادت، ترك گناه است. گناه قلب را از كشش حضور باز مى‏دارد، خصوصاً خوردن غذاى حرام كه باعث تاريكى قلب مى‏گردد.
  30. 7- دور كردن عوامل پراكندگى حواس.  علم اى اخلاق گفته‏اند: دو قسم عامل براى برهم زدن حواس وجود دارد: يكى بيرونى مثل اين كه انسان در ميان جمعيتى‏ به نماز ايستد، و افراد از جلو چشم او عبور كنند، يا در زمان و مكانى است كه ذهن مشوش است، در مكانى كه ترس از درنده‏اى دارد، يا در زمانى كه منتظر حادثه‏اى مثل باران و برف است، يا در مقابل عكس و يا در جائى كه تزئين شده، اينها همگى عامل حواس پرتى هستند، اگر هم مجبور شد بايد چشم به سجده‏گاه دوزد.
  31. در روايت است كه پيامبر  (صلى الله عليه و آله) به «عثمان بن ابى شيبه» فرمودند: «انّى نَسِيْتُ انْ أقولَ لك تُخَمِّر القُدَير الذى فى البيت فَانّه لا ينبغى ان يكون فى البيت شى‏ءٌ يَشْغل النّاس عن صلاتِهِم»: «من فراموش كردم به تو بگويم، روى آن ديگ كوچك را كه در خانه دارى بپوشان، زيرا سزاوار نيست در خانه چيزى باشد كه مردم را از نمازشان بازداشته به خود مشغول كند». عبارت (سزاوار نيست تا آخر) يك قانون كلى براى همه كس در همه جا است، كه نبايد چيزى كه او را از توجه به نماز بازمى‏دارد، در مقابلش باشد.
  32. در روايتى ديگر آمده كه قبل از تحريم انگشتر طلا، پيامبر  (صلى الله عليه وآله) در دست خود انگشترى از طلا داشتند، در بالاى منبر بودند كه آن را درآورده و پرتاب كردند و فرمودند: «شَغَلَنى هذا نظرةً اليه و نظرةً اليكُم»: اين انگشتر مرا مشغول كرده، نظرى به آن و نظرى به شما دارم، (من بايد نظرم هميشه به شما و هدايت شما باشد).
  33. در روايتى ديگر رسيده كه ابوجهم، عبائى نفش‏دار براى پيامبر  (صلى الله عليه و آله) فرستاده بود، و پيامبر  (صلى الله عليه و آله) در آن نماز خوانده و بعد از نماز از بدن بيرون كرده و فرمودند: «ببريد به ابوجهم دهيد، زيرا مرا الان در نماز مشغول به خود كرد و فرمودند عباى بى‏نقش او را بگيريد و نيز امر فرمودند تا بند كفش حضرت را عوض كنند، سپس در نماز چشم حضرت به آن افتاد كه جديد شده پس امر فرمود تا كشيده شود و همان بندهاى كهنه‏را بياورند».
  34. و نيز از پيامبر اكرم  (صلى الله عليه وآله) نقل شده كه كفشهاى زيبائى پوشيدند و از زيبائى آن خوششان آمد، پس سجده كرده و فرمودند: تواضع و فروتنى كردم براى پروردگارم تا غضب نكند بر من. سپس كفشها را خارج كرده و به اولين سائلى كه ديدارش كرد، دادند، و به مولى على (عليه السلام) امر فرمودند كفشى كه ارزان‏قيمت باشد براى ايشان خريدارى نمايد، و چنين كرده و پوشيدند. از بزرگى نيز نقل شده كه در باغ نماز مى‏خواند و پرنده‏اى آمد و از اين شاخه به آن شاخه پريدو چشم و فكر او را به دنبال خود از اين شاخه به آن شاخه برد، و شك كرد در ركعات نماز كه چند ركعت خوانده، باغ را در راه خدا داد، و گفت اين باغ را كه مانع توجه من است نمى‏خواهم.
  35. درباره ديگرى گفتند كه در زير درختى خواست با دلى صاف و فكرى آرام نماز گزارد، و صداى گنجشكها ذهن او را مشوش مى‏كرد، و دائماً با چوبدستى كه در دست داشت، آنها را به پرواز درمى‏آورد تا فكر خود را برگرداند، ولى باز دوباره گنجشكها برمى‏گشتند، و روى درخت به صدا درمى‏آمدند، وقتى ديد فائده ندارد، درخت را از ريشه كند، تا منشأ جاذبه از بين برود.
  36. مرحوم فيض در ذيل روايات مربوط به پيامبر  (صلى الله عليه و آله) فرمود: نسبت امثال اينها به پيامبر  (صلى الله عليه و آله) شايسته جلالت قدر او نيست (زيرا مقام او بزرگتر از اين است كه به اينها مشغول شود) و اينها شبيه به چيزهائى است كه اهل‏سنت و عامّه براى دفاع از پيشوايان خود ساخته‏اند چنانكه عادت آنها است و ال علم  عندالله. ولى به نظر مى‏رسد نمى‏شود اين روايات را با اين صراحت ردّ كرد زيرا اگرچه جلالت پيامبر  (صلى الله عليه و آله) قابل انكار نيست ولى هر چه به اندازه خود در نفس مؤثر است، گرچه اشتغال به يك انگشتر يا جامه زيبا مثل اشتغال ما به آن نيست بعلاوه ممكن است اينها سرمشقى براى ديگران باشد.
  37. آرى درخت شهوت انسان هم چنين است وقتى بلند شد و شاخه‏هايش زياد گشت، افكار، مثل گنجشكها به سوى آن كشيده مى‏شوند و مثل مگسها كه به طرف كثافات مى‏روند به طرف آن مى‏آيند و دفع آنها مشكلات زيادى دارد، اين كه عرب به مگس «ذباب» مى‏گويد زيرا هر چه آن را ذُبّ يعنى دفع مى‏كند آبَ يعنى باز مى‏گردد و مجموعه اين دو «ذباب» مى‏شود، اين شهوات بر اصلى واحد كه حبّ دنيا است استوار است، حبّ دنيائى كه رأس هر خطيئه و اساس هر نقصان و منبع هر فسادى است و خدا ما را از اين امورى كه موجب غفلت و عدم خشوع وحضور قلب است، مصون دارد.
  38. دوم از عوامل پراكندگى حواس، عامل درونى است و برگشت آن به همان مسائلى است كه جاذبه به خدا را زياد و حقارت دنيا و غيره را بيشتر مى‏كند، كسى كه جاذبه‏هاى دنيوى اعم از ثروت و مال و جاه و مقام و غيره او را به خود جلب كرد، قهراً به طرف خدا جلب نشده و كسى كه به آنها خشنود شد، به خدا و مناجات با وى خشنود نمى‏شود.
  39. جمع كردن حواس وحضور قلب و خشوع بسيار مشكل ولى لازم است، بزرگانى تصميم گرفتند دو ركعت نماز بخوانند كه از غير خدا غافل و تنها به خدا مشغول و متوجه باشند، ولى عاجز ماندند، چه رسد به ما و اى كاش جزئى يا ثلثى از نماز ما از وسواس و شيطنت و غفلت خالى بود، تا جزو كسانى مى‏شديم كه عمل صالح و غيرصالح را مخلوط كردند.
  40. و بدان كه پرداختن به دنيا و پرداختن به آخرت در يك قلب جاى نمى‏گيرد، و مثل آبى است كه در قدحى پر از سركه ريزند، هر قدر آب ريخته شود، به همان مقدار از سركه كم مى‏شود و سر مى‏رود (نه سركه بصورت سركه باقى مى‏ماند و نه آب بصورت آب خالص) و سعى كن اين چند دقيقه نماز را با مشكلات وداع گوئى. هر چه بيشتر در اين دنيا مشغول شويم، و امورات زندگى را گسترده كنيم فكر پراكنده‏تر مى‏شود و از سوئى به سوئى به پرواز درمى‏آيد.
  41. در احوالات پيشوايان خود بنگريم كه چه مى‏كرده‏اند و چه بوده‏اند؟ در احوالات امام چهارم (عليه السلام) وارد شده است كه گوشه اطاق آتش مى‏گيرد و اهل خانه صداى «النّار، النّار» (آتش آتش) بلند مى‏كنند، و حضرت در آن موقع مشغول نماز بوده‏اند، وقتى نماز تمام مى‏شود، و جريان را به حضرت مى‏گويند و اعتراض مى‏كنند كه چرا نماز را قطع‏ نكرديد؟ مى‏فرمايد «به خدا قسم صداى شما را نشنيدم»، بله مگر كسى كه با خدا سخن مى‏گويد، سخن ديگرى را مى‏شنود. در آن حريم جاى سخن غير نيست، زيرا كه اصلا غيرى وجود ندارد.
  42. چرا وقتى تير را از پاى مولى على (عليه السلام) در نماز بيرون مى‏آورند، دردى احساس نمى‏كند؟ على (عليه السلام) در نماز، ما سوى الله را فراموش مى‏كند، اينكه اعتراض مى‏كنند كه چطور صداى سائلى را كه چيزى مى‏خواست مى‏شنوند ولى درد را احساس نمى‏كنند، بايد جواب داد كه‏اى غافل، صداى سائل صداى خدائى است، و توجه به صداى خدائى توجه به خدا است نه توجه به خويش، اجابت درخواست سائل كه محبوب خدا است آن را مى‏شنوند ولى صداى همهمه و شعله آتش را نمى‏شنوند و دردى احساس نمى‏كنند!
  43. مرحوم الهى در ذيل اين فراز (و خشوعا فى عبادة) چنين گويد:

هم آن آزاد مردان دل آگاه‏

 

ز ذوق بندگى در حضرت شاه‏

پرستش با دل خاشع نمايند

 

در رحمت به روى خود گشايد

بدين سان بندگان بخشند شاهى‏

 

فزونتر ملكى از مه تا به ماهى‏

ز طوق بندگى بر گردن از دوست‏

 

چو دولت يافتى آن ملك نيكوست‏

تعالى اللّه زملك بندگانش‏

 

كه خاك است اين جهان و آن جهانش‏

دل خاشع بود آئينه دوست‏

 

در او پيدا نگارين طلعت دوست‏

***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج‏2، ص: 185 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید