نهج البلاغه – امیر المومنین – متقین 66- كمى خطا و لغزش «قليلا زلله»

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

نهج البلاغه – امیر المومنین – متقین 66- كمى خطا و لغزش «قليلا زلله»

  1. (مى‏بينى پرهيزگاران  را كه) خطا و لغزش او قليل، و اندك است.

شرح: از صفات ديگر پرهيزگاران ، كمى خطا و لغزش آنها است، گرچه در لغزشگاهها داخل شوند، ولى بسيار كم است كه كنترل خود را از دست بدهند و پايشان بلغزد.

  1. هر انسانى به جز معصومين (عليهم السلام) است آنها الگوها و اسوه‏هاى مردم هستند، اگر اينها هم خطا كنند، ديگر اعتمادى براى مردم نمى‏ماند، اساساً جلب اعتماد آنها بواسطه مصون بودن آنها از خطا است. درعلم  كلام نيز اين بحث مطرح شده و اثبات شده است، بايد رسول حق و خلفاى دوازده‏گانه او معصوم از هر خطائى باشند تا بتوانند به نحو احسن جلب اعتماد كرده و در نتيجه تبليغ احكام كنند.
  2. اگر كسى به اين درجه از عصمت رسيد از لغزش مصون است ولى غير از انبياء و ائمه (عليهم السلام) معلوم نيست كسانى به اين مقام رسند ولى تالى تلو آنها و در مسير آنها يافت مى‏شوند و اينها همان پرهيزگاران  هستند كه مولى خطاى آنها را قليل مى‏شمارد، زيرا
  3. آنها داراى ملكه عدالت هستند گناه كبيره نكرده و اصرار بر صغائر ندارند، اگر خطائى از آنها صادر شود بسيار كم است، برحسب درجه تقوى، خطا و لغزش متغير است هر چه پرهيزگارى آنها بيشتر باشد لغزش آنها كمتر و اگر پرهيزگارى كمتر لغزش آنها بيشتر است.

عوامل خطا و لغزش

عوامل لغزش و گناه مختلف است، كه به چند عامل آن اشاره مى‏كنيم:

  1. جهل- جهل به چه كنم يا چگونه كنم و يا به تعبير ديگر جهل به اصل قانون كه چه كنيم و جهل به نحوه اجراى آن كه چگونه كنيم، موجب خطا و گمراهى است، هر فرد و جامعه‏اى براى اين كه بتواند كارى صحيح انجام دهد، اول نياز به آگاهى به قانون و سپس به نحوه اجراء آن دارد، هر كدام نباشد، انسان دچار لغزش مى‏گردد و از آن جهت كه پرهيزگاران  در مسير زندگى خود به سوى هدف عالى خود، عالم و آگاه هستند «علماء حلماء» پس از اين جهت به خطا نمى‏افتند.
  2. حجابهاى نفس انى كه همانا رذائل اخلاقى هستند، هر يك راهى به سوى خطا در برابر انسان مى‏گشايند، هواپرستى، تكبر، لجاجت، حسادت هر يك مانعى براى تعقّل صحيح است اگر حجابها دريده شود، چهره حقائق آشكار مى‏گردد، من اگر خطا مى‏كنم چشم حقيقت‏بين ندارم، من حجاب افكنده‏ام: لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها
  3. مولى على (عليه السلام) مى‏فرمايند: «أقْرَبُ الآراء مِنَ النُّهى أبعدَها مِنَ الهَوى»: «نزديكترين نظريه‏ها به عقل (و صواب) دورترين آنها از هواى نفس انى است».
  4. در جاى ديگر مى‏فرمايد:«خيرُ الآراء أبَعدُها عن الهوى و أقْرَبها مِنَ السّداد» «بهترين آراء دورترين آنها از هواى نفس انى و نزديكترين آنها به حق است كه راه باطل را مسدود مى‏كند». كسى كه تكّبر به او اجازه نمى‏دهد، به سخن حق ديگرى گوش كند، يا حسادت او نمى‏گذارد حرف حق ديگران را تصديق كند، چنين كسى راهى به سر منزل صواب ندارد.
  5. كسى كه پرده و حجاب لجاجت روى قلب  او را پوشانده، اگر رأى و راه صحيحى هم به او ارائه شود، به آن توجه نمى‏كند، اگر خود نيز به فكر صحيحى دست يافت، لجاجت او اجازه نمى‏دهد در مرحله عمل بر طبق آن رفتار كند، چنان كه ديديم بسيارى از مشركين و گمراهان با اين كه مى‏دانستند، سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله) حق است باز به او نگرويدند، چرا كه لجاجت آنها با پيامبر (صلى الله عليه و آله)، اجازه نمى‏داد، لشكريان عمرسعد و امويان به خاطر لجاجت با اميرالمؤمنين على (عليه السلام) خون فرزندش حسين بن على (عليه السلام) را با اين كه بسيارى از آنها مى‏دانستند، امام است و سخنانش بر حق است، بر زمين ريختند.اين است
  6.  كه مولى على (عليه السلام) مى‏فرمايد:«اللّجاجة تَسُلّ الرّأى»:«لجاجت، رأى صواب و صحيح را از بيخ و بن همچون درختى پربار برمى‏كند و نابود مى‏كند».
  7. لجاجت همچون رهزنى بر راه سخن صواب نشسته و آن را مى‏ربايد. تصميم در حال غضب- از امورى كه موجب خطا و اشتباه مى‏شود و خود حجابى از حجابهاى درونى است، تصميم‏گيرى در موقع غضب است، در آن حالت انسان در حال‏ متعادل روحى نبوده و قواى ادراكى او بطور صحيح كار نمى‏كند،
  8. و چه بسا قواى تحريكى او نيز كارى كند كه جز پشيمانى سودى ندارد، انسان بايد چنان خود را بسازد كه اگر فكر صحيحى و نظر مصابى داشت در حال غضب تحت تأثيرنفس  امّاره قرار نگيرد
  9. امام حسن (عليه السلام) مى‏فرمايند «لا يُعرَف الرَأىُ الّا عِندَ الغَضَب»: «فكر و نظر صحيح شناخته نمى‏شود مگر در حالت غضب» اگر ثابت‏قدم بود آن رأى سليم است اگر بر حق پا نگذاشت آن نظرى صواب است كه به خطا منجر نمى‏شود. عدم تأمل در تصميم‏گيرى- اين نيز از عوامل لغزش است،
  10. در روايتى از مولى على (عليه السلام) آمده:«الرَأىُ مَعَ الأناةِ و بئسَ الظّهيرُ الرأى الفَطير» (رأى و فكر صحيح با تأمل و دقّت است و فكر و نظر بدون تأمل و تصميم‏گيرى با سرعت، بد پيشتيبانى براى انسان است). استبداد رأى و عدم مشورت در امور- استبداد رأى عامل ديگى براى لغزش انسان و به خطا رفتن او است و چه بسا ريشه آن نيز در هواپرستى باشد و انگيزه‏هاى هواپرستانه آن را ايجاب كند.
  11. مستبد كسى است كه مى‏خواهد كارى را به تنهائى انجام دهد خواه انگيزه او تمايلات نفس انى باشد و خواه غير آن و مسلم است كه چنين شخص خطايش بيشتر از كسى است كه در مقام مشاورت برآمده و از عقل ديگران استفاده كرده و از چراغ افكارشان نور مى‏گيرد.
  12. مولى مى‏فرمايند: «المستَبِدّ مُتَهَوّرٌ فى الخطاء و الغلط» «فرد مستبدى كه به نظر خود متكى است نسبت به خطا و اشتباه بى‏باك و گستاخ است».در جاى ديگر مى‏فرمايند: «خاطر من إستغنى برأيه»: «آن كس كه به رأى خود قناعت‏‏ كند خود را به خطر افكنده».
  13. امام صادق (عليه السلام) نيز مى‏فرمايند:«المُستَبِدّ بِرَأيه موقوفٌ على مَداحض الزَّلَل» «فردى كه فقط به فكر خود اتكاء مى‏كند، بر لغزشگاههاى خطا ايستاده است» و هر آن بايد منتظر سقوط خود باشد فرد مستبدى كه فقط رأى و فكر خود را مى‏پسندد و بر آن تكيه مى‏كند، از نظر مكتب اسلام هم‏نظر خودش صواب نيست و هم در مقام مشورت، از مشورت با او نهى شده است،
  14.  امام صادق (عليه السلام) مى‏فرمايند با مستبد خودرأى مشورت مكن‏ «لا تُشِرْ على المستَبِدّ برأيه».
  15. مولى على (عليه السلام) نيز مى‏فرمايند: رأى انسان منفرد و تك‏رو و انسانى كه فقط به رأى و نظر خود خوشنود است در واقع رأى و نظر باارزشى نيست. «لا رأى لِمَن انفَرَد برأيه»، «ليس لِمُعْجِب رأىٌ» زيرا فكر و نظرى ارزش دارد كه هدايت كننده انسان به راه راست و دور كننده انسان از پرتگاه باشد. در مكتب مولى على (عليه السلام) چنين فردى، يك جاهل است: «ما أعْجَبَ برأيه الّا جاهل»«خودبينى نكند به رأى خود مگر جاهل»؛ و آدم جاهل قابل مشورت نيست،
  16. عالم هميشه به دنبال زياد كردن علم  وعلم  آموزى است، گرچه از فرد حقير و كوچكى باشد، او به دنبال سخن بزرگ است، گرچه از كودك صادر شود، پس او خودرأى نيست، و چنين انسانى قابل مشورت است چون عالم است.
  17. مولى فرمود: لا تُصَغِّرنَّ عندك الرأى الخَطير اذا أتاك به الرجلُ الحقير» «رأى بزرگ را نزد خود كوچك مشمار هنگامى كه مرد حقيرى آن را به تو رساند». مولى در جاى ديگر مى‏فرمايند:مَنْ استَبزدّ برايه هَلَك و مَنْ شاوَرَ الرّجالَ‏

شارَكَها فى عُقُولها»: «كسى كه مستبد و خودرأى شد، هلاك مى‏شود

و كسى كه با بزرگان مشورت كرد در عقلهايشان شريك شده است» و شريك از شريك ديگر استفاده مى‏كند و طبيعى است كه اگر چند عقل به هم ضميمه شوند كمتر به خطا مى‏افتد، تا يك عقل منفرد.

  1. از رسول گرامى سؤال شد:، «مَا الحَزْم»: «دورانديشى و آينده‏نگرى و استوارى در امور چيست» فرمودند

: «مُشاوَرةُ ذَوى الرّأى و أتِّباعهم»«مشورت با صاحبان فكر و انديشه و متابعت كردن از آنها».به قول مولى نظر و فكر بسيار است ولى نظرى كه مصاب و رساننده به هدف و ثابت باشد، بسيار كم است‏ ، «الرأىُ كثيرٌ و الحَزْمُ قليل» ولى مى‏توان با سفارش پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به اين قليل دست يافت،

كسى كه در امور خود تن به مشورت دهد و آيات الهى را مدّنظر گيرد: وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِبه صلاح و سداد نزديكتر است و حيران و پشيمان نخواهد شد.

  1. مولى على (عليه السلام) مى‏فرمايند رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) مرا به سوى يمن فرستادند و سفارش كردند كه:

«يا علىّ ما حارَ مَنْ استخار و لانَدم مَنْ اسْتَشارَ» «اى على، كسى كه طلب خير كرد حيران نمى‏شو و كسى كه مشورت كرد پشيمان نمى‏گردد».

كسى كه با صاحبان عقل مشورت كرد از انوار عقول آنها نور گرفته است: «من‏ شاوَرَ ذَوِى العُقولِ استَضاد بِانْوارِ العُقُول». هيچ پشتيبانى، همچون مشاورت نيست: «لا ظَهيرَ كالمُشاورة».) ما از معصومين (عليهم السلام) بالاتر نيستيم، آنها در كارها با ديگران مشورت مى‏كردند،

  1. حتى امام هشتم (عليه السلام) در مورد پدر خود مى‏فرمايند، عقلها به مستواى عقل او نبود ولى چه بسا مى‏شد با غلام سياهى از غلامان خود مشورت مى‏كرد، وقتى به ايشان گفته مى‏شد، آيا با مثل اين مشورت مى‏كنيد؟ مى‏فرمود«انَّ اللّهَ تَبارَك وَ تَعالى رُبَّما فَتَح عَلى لِسانِه ...»«خداوند تبارك و تعالى چه بسا با زبان او مشكل و گره كار مرا باز كند».

فوائد مشورت

  1. مشورت داراى فوائد بسيار است كه به چند مورد آن اشاره مى‏كنيم:
  2. دفع خطا و يا به حداقل رساندن آن- اين ثمره همان چيزى است كه مورد بحث است و گفتيم كه ضميمه شدن چند عقل و رأى و انتخاب بهترين نظريه كه زائيده چندين عقل و فكر است مسلماً به صواب نزديكتر است تا يك عقل و رأى.

مشورت جاذبه دارد- اين از آثار اجتماعى مشورت است،

  1. اگر انسان با ديگران در كارها مشورت كرد، مردم هم براى كارهاى خود با او مشورت كرده و به رأى او ارزش‏ قائل مى‏شوند،
  2. اين نكته را مى‏شود از آيه شريفه قرآن به دست آورد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقلب  لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ «اى پيامبر با رحمت خداوندى با مردم نرم‏ گشتى و اگر سخت و تند با آنها برخورد مى‏كردى، از دور تو پراكنده مى‏شدند، پس از آنها درگذر و طلب مغفرت براى آنها كن و آنها را در كارها طرف مشورت قرار ده».
  3. به قرينه صدر آيه كه اگر سخت و تندخوى بودى از دور تو پراكنده مى‏شدند، پس لازم است اين سه كار (عفو و طلب مغفرت و مشاوره) را انجام دهى، مى‏توان استفاده كرد مشورت عاملى براى جذب مردم است. بهاء دادن به ديگرى و
  4. در نتيجه بها پيدا كردن خود. وقتى مردم ديدند، به آنها بهاء داده شده و طرف مشورت بودند، طبعاً به مشورت كننده در كارها بهاء داده و براى او ارزش قائلند اين ثمره‏اى فردى و اجتماعى است.
  5. خودكفائى مديريت و ساخته شدن ديگران- اين ثمره نيز از آثار اجتماعى مشورت است، ما فقط به خودكفائى اقتصادى و مادى نياز نداريم، بلكه خودكفائى مديريت و فكرى هم لازم است، اگر بنا باشد مديران صنايع و كارخانه‏ها و ادارات ما تمام سرنخها را خود در دست داشته باشند، به طورى كه اگر روزى در سر كار حاضر نشدند، كارها تعطيل شود،
  6. اين مديران، مديران مدبّر و مدير به معنى واقعى كلمه نيستند، بايد افراد را پرورش دهند و اين جز از راه مشورت و بها دادن به رأى زيردستان امكان‏پذير نيست، بايد با مشاورت آنها، رمز كار را به آنها آموخت، نه‏
  7. تنها در اداره و كارخانه بلكه كاسب هم بايد با شاگرد خود در امور مشورت كند و او را بسازد. كه در بعضى موارد ساختنى بهتر از مشاورت نيست.
  8. خصوصيات شخص مشورت كننده (يا حدود مشورت)
  9. امام صادق (عليه السلام) در روايتى اشاره به مطلب مى‏كنند، اين روايت را مرحوم محدث قمى در سفينة البحار آورده است: «المَشوِرَةٌ لا يَكُونُ الّا بِحدُودِها فَمَن عَرِف بحُدُودها و الّا كانَتْ مَضَرّتُها على المُسْتِشير اكثر مُن مَنْفعتها له فَأوَّلُها انْ يَكونَ الَّذى يُشاوِرُه عاقِلا وَ الثانيةُ أن يكونَ حُرّاً متديّنا و الثالثةُ ان يكونَ صَديقاً مُواخِياً وَ الرابعة ان تُطَلَّعه على سرِّك فيكونعلم ه به كعِلْمِك بَنفس ك ثمّ يَستُر ذلك و يكتُمُه فانّه اذا كانَ عاقلا انْتَفَعتْ بِمشورته و اذا كانَ حُرّاً متديّنا جَهَد نفس ه فى النّصيحة لك و اذا كان صَديقاً مُواخياً كَتَمَ سرِّك اذا اطَّلعتَه عليه و اذا اطّلعتَه على سِرَّك فكانَعلم ه بِه كعِلمِك تَمَّت المشورةٌ و كَمُلَتِ النَّصيحَة»: «مشورت حاصل نمى‏شود مگر به حدود و خصوصيات آن، كسى كه حدود آن را شناخت
  10. (به نتيجه رسيده نفع مى‏برد) وگرنه ضرر آن نسبت به مشورت كننده بيشتر از نفع آن است نخستين حدّ از آن حدود، اين است كه با انسان عاقل مشورت كند.
  11. دوم اين كه كسى كه مورد مشورت قرار مى‏گيرد آزاده و متدين باشد
  12. سوّم اين كه دوست و برادر باشد.
  13. چهارم اين كه كسى باشد كه او را بر سرّ راز خود مطلع كنى وعلم ش به آن راز مثلعلم  تو به نفس  خودت باشد و آن را مستور و كتمان كند. پس اگر شخص مورد مشورت عاقل باشد، از مشورتش نفع مى‏برى، و اگر آزاده و متدين باشد، در نصيحت تو با نفس  خود مجاهدت كرده و از راهنمائى تو مضايقه نمى‏كند و اگر دوست و برادر باشد كتمان سرّ تو كرده و عملش به راز تومثلعلم  تو باشد
  14. در اين صورت مشورت و نصيحت كامل مى‏شود».از روايت فوق خصوصيات و اوصاف شخص مورد مشورت، روشن شد و اينكه: عاقل، حرّ، متدين، صديق، برادر و امين بر سرّ باشد.
  15. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید