«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
-حقانیت شیعه3-
طبق روايات متواتراز شيعه و اهل سنّت، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «الحق مع علىٍّ و علىٌّ مع الحق »، همواره حق با على عليه السلام است و على عليه السلام با حق است.
در شخصيت شافعي- در مقام علمي شافعي – و شافعی خدارا قابل دیدن مداند
با اين كه بني العباس در اسراف و بودجههاي عياشي و غنا خواني و نور چشم بازي سر معاويه را شكستند و اسد حيدر در ج 3، ص 224 به بعد از آن آمار و بيلاني دردآور نقل كرده است و با اين كه شيعه وضعش جوري بود كه شهادتش قبول نبود، حق داشتن باغ را نداشت. بيش از يك برده را مالك نميشد، و اينها همه به فرمان هارون الرشيد بود و با اين كه رهبر يكي از حركات جنگي علويون عليه نظام به دست يحيي بن عبد الله منجر به حبس و مرگ در زندان شد و با اين كه عباسيين به هر شيعه و مخالف دستگاه كلمه زنديق به كار برده و او را مستحق هرگونه شكنجه ميدانستند و با اين كه علماء همه درباري ومتملق بودند و با اين كه و با اين كه ...، ولي امام شافعي حتي يك بار اعتراض نكرد.!!! ص 235.
محمد بن عياش مي گويد: با چند نفر در مورد كرامات امام عسكري عليه السلام صحبت ميكرديم، فردي ناصبي كه در ميان ما بود گفت: من نوشتهاي بدون مركب مينويسم، اگر امام پاسخ داد ميپذيرم كه او بر حق است. نوشت و به خدمت امام فرستاديم. امام در روي برگه ناصبي، نام او و نام پدرش را نوشت. ناصبي چون برگه را ديد از هوش رفت و پس از به هوش آمدن شيعه شد. مناقب،
براي كوبيدن شيعه يكقاعده علمي (و در واقع سفسطه) طرح كرده و آن اينكه پيامبر و قرآن و سنت حق است و اين حق از طريق صحابه به ما رسيده و شيعه اين طريق را (با تكفير صحابه) از بين ميبرد پس زنديق است. اسدحيدر، ج 2، ص 616
ظلم وستم ها براهل والبیت -و قال عبد الحميد بن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة روي أن أبا جعفر بن محمد بن علي الباقر علیه السلام قال لبعض أصحابه:" ا فلان ما لقينا من ظلم قريش إيانا و تظاهرهم علينا و ما لقي شيعتنا و محبونا من الناس إن رسول الله (((صل الله علیه وآله ل الله علیه وآله ل الله علیه وآله وسلم ) قبض و قد أخبر أنا أولي الناس بالناس ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مينگارد: روايت شده: امام محمّد باقر عليه السّلام به بعضى از ياران خود فرمود: اى فلانى! چه ظلم و ستمها كه از قريش بما رسيد! چه مصيبت و سختى كه شيعيان و دوستان ما از اين مردم كشيدند! پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آلهدر حالى از دنيا رفت كه خبر داد: ما از اين مردم بمقام خلافت سزاوارتريم. فتمالات علينا قريش
حق را از حقدار گرفتند.-حتي أخرجت الامر عن معدنه و احتجت علي الانصار بحق نا و حجتنا تداولتها قريش واحد بعد واحد حتي رجعت إلينا فنكثت بيعتنا و نصبت الحرب لنا و لم يزل صاحب الامر في صعود كئود حتي قتل فبويع الحسن ابنه ولى گروه قريش بر عليه ما اجتماع نمودند تا اينكه حق را از حق دار گرفتند. قريش دليل و برهانهاى ما را برخ انصار كشيدند. قريش هر كدام پس از ديگرى اين موضوع را متداول داشتند تا اينكه بما بازگشت آنگاه بيعت ما را شكستند و بيرق جنگ را در مقابل ما برافراشتند و صاحب مقام خلافت يعنى حضرت امير همچنان دچار سختى شديد بود تا اينكه كشته شد. سپس با پسرش حسن عهد و بيعت شد، آنگاه وى را تنها نهادند تا تسليم شد. پس از آن اهل عراق بر حمله كردند تا اينكه خنجر به پهلويش زده شد و لشكرش را غارت نمودند و خلخالهاى مادران فرزندان او ربوده شد، پس از اين جريان بود كه امام حسن با معاويه صلح و سازش كرد و خون خويشتن و اهل خود را حفظ نمود و آنان آن طور كه بايد و شايد قليل بودند.پس از امام حسن امام حسين با بيست و چهار هزار (000، 24) نفر از اهل عراق بيعت كرد و آنان نسبت به آن حضرت عهدشكنى نمودند، در حالى كه بيعت امام حسين بر گردن ايشان بود بر آن حضرت خروج كردند و او را كشتند. اهل بيت دائما:مظلوم،و عوهد ثم غدر به و أسلم و وثب عليه أهل العراق حتي طعن بخنجر في جنبه و انتهب عسكره و عولجت خلاخيل أمهات أولاده فوادع معاوية و حقندمه و دماء أهل بيته و هم قليل حق قليل ثم بايع ال حسينعلیه السلام من أهل العراق عشرون ألفا ثم غدروا به و خرجوا عليه و بيعته في أعناقهم فقتلوه ثم لم نزل أهل البيت نستذل و نستضام و نقصي و نمتهن و نحرم و نقتل و نخاف و لا نأمن علي دمائنا و دماء أوليائنا و وجد الكاذبون الجاحدون لكذبهم و جحودهم موضعا يتقربون به إلي أوليائهم و قضاة السوء و عمال السوء في كل بلدة فحدثوهم بالاحاديث الموضوعة المكذوبة و رووا عنا ما لم نقله و لم نفعله ليبغضونا إلي الناس و كان عظم ذلك و كبره زمن معاوية بعد موت الحسن علیه السلام فقتلت شيعتنا بكل بلدة و قطعت الايدي و الارجل علي الظنة و كان من ذكر بحبنا و الانقطاع إلينا سجن أو نهب ماله أو هدمت داره ثم لم يزل البلاء يشتد و يزداد إلي زمان عبيد الله بن زياد قاتل ال حسينعلیه السلامسپس ما اهل بيت دائما: ذليل، مظلوم، تبعيد، غرق محنت، محروم مقتول و خوفناك ميباشيم، خون ما و دوستان در امان نخواهد بود. ولى دروغگويان و منكرين حق بوسيله دروغ و انكارى كه دارند در هر شهرى نزد دوستان خود و قاضيان تبه كار و گماشتگان بد رفتار تقرب پيدا مىكنند. اخبار و احاديث جعلى و ساختگى براى آنان نقل مىنمايند، سخنان در باره ما مىگويند كه ما نگفته و انجام ندادهايم، تا ما را مورد غضب مردم قرار دهند. اين اعمال اكثرا پس از شهادت امام حسن عليه السّلام در زمان معاويه انجام مىشد؛ لذا شيعيان ما در هر شهرى كه بودند كشته مىشدند، چه دست و پاها كه قطع مىشد!! هر كسى محبت ما را ياد آور و متوجه ما ميگرديد يا زندانى ميشد، يا مال او را به يغما مىبردند، يا خانهاش را خراب ميكردند.پس از اين جريان بود كه بلاء و گرفتارى همچنان شديد و زياد مىشد تا زمان عبيد اللَّه بن زياد كه قاتل امام حسين عليه السّلام بود.
شیعه علی را ذندیق وکافر می گفتند - شیعه علی را ذندیق وکافر می گفتند -ثم جاء الحجاج فقتلهم كل قتلة و أخذهم بكل ظنة و تهمة حتي أن الرجل ليقال له زنديق أو كافر أحب إليه من أن يقال شيعة علي و حتي صار الرجل الذي يذكر بالخير و لعله يكون ورعا صدوقا يحدث بأحاديث عظيمة عجيبة من تفضيل من قد سلف من الولاة و لم يخلق الله تعالي شيئا منها و لا كانت و لا وقعت و هو يحسب أنها حق لكثرة من قد رواها ممن لم يعرف بكذب و لا بقلة ورع" بحارالانوار، ج 44، ص 68- سپس حجاج ابن يوسف روى كار آمد و همه آنان را كشت و ايشان را به هر نحوه مظنه و تهمت ميگرفت، حتى كار بجائى رسيده بود كه كسى را كه زنديق و كافر ميگفتند نزد حجاج محبوبتر بود از اينكه بگويند: شيعه على است. حتى اينكه مردى كه او را بخير ياد مىكردند- و چه بسا مردى بود پرهيزكار و راستگو- احاديث بزرگ و عجيب نقل ميكرد، از قبيل: فضيلت واليان گذشته كه خدا چيزى از آنها را خلق نكرده بود، آن طور مطالب اصلا نبودهاند و واقع نشدهاند و مع ذلك حجاج گمان ميكرد: اين گونه احاديث بر حق است، زيرا افراد كثيرى كه بدروغ و پرهيز كار نبودن معروف نبودند اين گونه اخبار و احاديث را نقل ميكردند.زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام، ص: 63
اين نعمتها قدردانىكنيم. جوانهاى عزيز بايد از اينها استفاده كنند. امكانات ما اين است و بايد از آن حداكثر استفاده را بكنيم. دنيا آمادهى پذيرش اسلام است. هم دنياى مسيحيت و هم دنياى غرب، هم كشورهاى شرق، همه آماده هستند تا با اسلام آشنا شوند. چاپخانهها، جواب چاپ كتابها را نميتواند، بدهد. 2 يا 3 هزار كتاب چاپ مىشد. مدتها طول مىكشيد تا فروش برود. الان در چاپخانههاى ما 100 هزار 100 هزار كتاب چاپ مىشود و چند روز نمىكشد كه فروش مىرود. دهانها براى مكيدن پستان اسلام باز است و چون بطور كلى توجه به شرق شناسى و اسلام شناسى و شيعه شناسى و در كل توجه به اسلام شده است، اگر ما پستان اسلام را كه پر از شير است، به دهان بچهها نگذاريم ديگران پستانك دهان آنها مىگذارند. و يكى از توطئههاى مستشرقين اين بود.
دشمنان براى اينكه بینایی دراسلام را به نحو كاذب اشباع كند، افرادى را به سراسر دنيا مىفرستند تا اسلامى را كه اميخته به يك سرى خرافات و دروغ است، تبليغ كنند. بگويند اگر شما مىخواهيد مسلمان شويد ما افرادى را فرستاديم به كشورهاى شرقى و اسلامى كه اسلام را ديدند عقايد و برنامههاى اسلام را ديدند و نوشتند و شما كه مىخواهى مسلمان شوى اين را بخوان و مىخواندند و از اسلام زده مىشوند. مثل بچهاى كه مىخواهند او را از شير بگيرند، بچه مىخواهد شير بخورد و مادر براى اينكه او را از شير دور كند، سر پستان را مقدارى فلفل، زنجبيل، يك چيز تندى مىمالد. وبچه تا تندى را مىبيند، برمى گردد.
دنياى غرب ميل به اسلامپيدا كرد و اين ميل را فهميدند. حالا چه كنند؟ سر پستان اسلام مقدارى فلفل مىمالند، مستشرقين را فرستادند، چيزهايى به اسلام نوشتند و ترجمه كردند و از خود نيز مقدارى خرافات با آن مخلوط كردند، در ليوان آب يك مگس انداختند كه طرف بخاطر مگس آن از آب خوردن هم سير شود. خرافاتى را قاطى حرفهاى حق گذاشتند تا آن توجه به اسلام از بين برود.
بعضى از برادرها و علماى اهل سنت در يك سمينار و اردويى بودند. علماى شيعه و علماى سنى با هم بودند و مسئلهاى پيش آمد. برادرى كه از علماء سنت بودند، بلند شدند و گفتند: فقه ما اين چنين است. ما مجبور هستيم و متأسفيم كه اينطور است. اينها ادعاى تأسف هم كردند
ولى خوب شيعه مىگويد: اجتهاد براى هميشه بازاست. يعنى هيچ وقت ما را مقيد نمىكند كه حتما بايد از فقيه معينى تقليد كنى. در فقه آزادى هم است. كسى ديگر هم حق دارد، فقيه بشود. حق رأى دادن مخصوص دار و دسته و گروه و حزب و شخص خاصى نيست. مقيد به زمان خاصى نيست. مقيد به مكان خاصى نيست. مقيد به قبيلهى خاص هم نيست. راه اجتهاد براى هركسى كه مىتواند مقدماتش را طى كند و صاحب اجتهاد و استنباط بشود، باز است. تقليد از مرده جايز نيست، چرا؟
يك داستان بگويم و بحث جديد را شروع كنم. من قصهاى را از سفينه نقل مىكنم. زيد آدمى در دستگاه بنى عباس بود و به ظالم كمك مىكرد و امضاهاى ناحق مىكرد و پست و مقامى داشت و رشوهها مىگرفت و كاخى و باغى و خانهاى و اسبى و حشمى و تشكيلات و دم و دستگاهى به هم زده بود، ولى شيعه بود. يك نفر از دوستانش گفت: تو كه در دربار طاغوت، شيعه هستى و مالى به هم زدهاى يك روز بيا نزد امام صادق علیه السلام برويم. گفت: مىدانى كه من طاغوتى هستم و چه كاخ و دم و دستگاهى دارم. حالا بيايم و به امام چه بگويم؟ گفت: هيچ. همينطور به خدمت امام برويم. وقت گرفت و او خدمت امام صادق علیه السلام آمد. امام صادق جملهاى فرمود: «لَوْ لَا أَنَّ بَنِى أُمَيَّهَ وَجَدُوا مَنْ يَكْتُبُ لَهُمْ وَ يَجْبِى لَهُمُ الْفَىْءَ وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حق نَا» (كافى، ج 5، ص 106) اى آقا اگر افرادى دور بنى اميه جمع نمىشدند و پشت سر بنى اميه نماز نمىخواندند، بله قربان نمىگفتند، بيت المال را براى بنى اميه نمىآوردند، دفتردار بنى اميه نمىشدند، اگر يك عده از شما دور بنى اميه نمىرفتند، بنى اميه قدرت پيدا نمىكرد تا ما را خانه نشين كند. پس اين كه ما در خانه نشستهايم به خاطر اين است كه شما شيعهها رفتيد و بله قربان گوى طاغوت شديد.
اين آقا خيلى خجالت كشيد كه او راست مىگويد. اگر ما بله قربان نمىگفتيم، اين طور نبود. ناراحت شد و گفت: آيا حالا راه توبه براى من هست؟ امام فرمود: بله راه توبه براى تو هست اما كمى مشكل است، براى اين كه همهى زندگى تو از رشوه و دربار طاغوت تأمين شده است. چون تمام در آمدت اينطور است، بايد بروى و تمام درآمدهايت را به صاحبانشان برگردانى. اگر مىدانى مثلًا اين قالى را چه كسى برايت آورده است، بروى و به او بدهى. اگر هم نمىدانى كه براى چه كسى است بايد تمام اينها را بفروشى و بايد همه را به عنوان رد مظالم بدهى.
اين جوان فكر كرد و گفت: اگر توبه كنم چه؟ امام صادق فرمود: اگر توبه كنى، من بهشت را براى تو ضمانت مىكنم. گفت: باشد. انقلاب و تحولى در اين جوان كه در دربار طاغوت، پول و زندگى و كاخ و سلطنتى به هم زده بود، پيدا شد. برخاست و رفت و هر چه داشت، داد. اسبش و فرشش را فروخت. هرچه از كادو و چشم روشنى و حق حساب و رشوه برايش آورده بودند، همه را داد و از كارش هم استعفا داد.
مردم همه گفتند: عجب آدم ديوانهاى است. الآن همهى مردم چشم حسرت باز مىكنند كه فلانى عجب پست و مقامى دارد و او از اين پست و مقام دارد استعفا مىدهد. چه مقامى را دارى رها مىكنى؟ گفت: من ديگر توبه كردهام و اين درآمد حرام است. من صرف نظر مىكنم.
شیعه وخمس«فلا تَزوهُ عَنَّا» اين خمس را از ما نگيريد. از ما نخواهيد كه خمس را ببخشيم. «وَ لَا تَحْرِمُوا أَنْفُسَكُمْ دُعَاءَنَا» خودتان را از دعاى ما محروم نكنيد. شما اگر پول به ما بدهيد ما در حق شما را دعا مىكنيم. خدا به پيغمبرش گفته است «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» (توبه/ 103) كسانى را كه صدقه مىدهند بر اينها صلوات بفرست و اينها را تشويق كن، چون پيچ و مهره تا روغن به آن نرسد حركت خوبى نمىتواند داشته باشد. «فَإِنَّ إِخْرَاجَهُ مِفْتَاحُ رِزْقِكُمْ» اى تجار فارس اگر شما خمس را به امام رضا علیه السلام برسانيد روزى خودتان نيز زياد مىشود. «وَ تَمْحِيصُ ذُنُوبِكُمْ» گناهانتان بخشيده مىشود. «وَ مَا تُمَهِّدُونَ لِأَنْفُسِكُمْ لِيَوْمِ فَاقَتِكُمْ» اين خمسى كه به من مىدهيد و من مهرههاى شيعه را در اطراف تغذيه مىكنم و به اينها توان مىدهم كه در مقابل طاغوت بايستند، اينها به درد فردايتان مىخورد، به درد روز قيامتتان مىخورد، بعد امام رضا علیه السلام فرمود: شما نامه مىنويسيد كه خمس ندهيد، معلوم مىشود كه مسلمان الكى هستيد.
شیعه ملت زنده -اگر كسى فساد را ديد و جلويش را نگرفت، فاسد روز به روز، روز روشن با قدرت فساد مىكند و كم كم افراد فاسدمسلط مىشوند. بسيار خوب، رواياتى داريم كه هم شيعه نقل كرده هم سنى، در كنزالعمال كه از كتابهاى حديثى اهل سنت است نه يكى و دو يا سه تا - يك هيئت حديث داريم و در نهج البلاغه هم داريم، شيعه و سنى حديث نقل كردهاند، آن ملتى كه نتواند حق ضعيف را از قوى بگيرد، آن ملت ارزش ندارند و اصلًا آن ملت مردهاند.
حق انیت حسن وحسین علیهما السلام- پيامبر روزى فرمود: «أَشْبَهْتَ خَلْقِى وَ خُلُقِى» (المناقب، ج 4، ص 20) يعنىاى حسن! تو هم قيافهات و هم خلقت شبيه من است. كتابى هست به نام مكاتيب الرسول كه آيت الله احمدى ميانجى از مدرسين حوزه علميه قم آن را نوشته است و نامههايى را كه پيامبر به سران كشورها و قبيلهها و افرادى نوشته است، در آن جمع آورى كرده است. يك نامه پيامبر به سران يك قبيله مىنويسد و در آن نامه مىنويسد شاهد حرف حق من اين است كه امام حسن و امام حسين آن را قبول دارند. يعنى يكى از دلايل حق بودن حرف پيامبر اين است كه امام حسن كوچك آن را قبول كرده است. و ببينيم چقدر طفل در جهان بينى اسلامى مهم است. و امام حسن چه جايگاهى دارد كه توانسته دليل حق انيت حرف پيامبر باشد. اما با اين حال كه اينها اسناد معتبرى در كتب شيعه و سنى دارند، قبول نمىكنند
جهل آخوند در باری -و اما براى طاغوت تراشى حديث جعل مىكنند. چهل شيخ دين فروش و آخونددربارى گواهى مىدهند كه خلفاى بنى عباس و بنى اميرهر كارى كردند درآن دنيا عذاب ندارند. يا وقتى وليدبن حجار مىخواهد شراب بخورد مىگويند: «الحلال ما حلل» يعنى شراب هم كه تو بخورى حلال است و آخوند دربارى آن را امضا مىكند.
آشنایی با زندگی امامان -آشنايى با امامان خيلى مهم است. اگر آدم بتواند در مورد هر امامى يك مقاله بنويسد. مثلًا در مورد امام هادى يك مقاله بنويسد. تا وقتى به يك بچهى مسلمان و يك بچهى شيعه گفتند: امام جواد، بايد بگويد من دو قصه از امام جواد بلد هستم. مؤسسهى در راه حق كتابهاى چهارده معصوم را دارد كه امور تربيتى مىتواند اين كتابها را بگيرد و در گروهها و كلاسها از آن استفاده كند. آقاى مظاهرى يك كتاب دارد.
شیعه و برسی نظرات علماء اين حرفهايى كه مىخواهم بزنم، عصارهى يك كتابى است كه بررسى شده و نظرات علماى درجه يك شيعه، كسانى كه از دنيا رفتهاند يا الآن هستند، در آن گردآمده است. اين كلمات كوچكى در مورد عزادارى است. حق اين مطالب اين است كه روى يك تابلو بسيار زيبا نوشته شود و در تمام تكايا و مساجد كاشى كارى شود.
شيعه بايد گريه كند.-يك روايت در كتاب «من لايحضره الفقيه» داريم كه امام مىفرمايد: «اين عيد براى مردم عيد است ولى ما بيشتر دلمان مىسوزد، براى اينكه مىبينيم حكومت حق دست اهل حق نيست» مثل خانواه شهدا كه وقتى مىبينند يكى دست بچهاش را گرفته، دلشان آتش مىگيرد. «لِأَنَّهُمْ يَرَوْنَ حق هُمْ فِى يَدِ غَيْرِهِمْ» (كافى، ج 4، ص 169) شما اگر ديدى در حسينيه جماران به جاى امام صادق منصور دوانقى نماز عيد مىخواند، جگرت مىسوزد. امام صادق مىگويد: در روزهاى عيد مىسوزيم. و لذا به ما سفارش كردهاند كه در روزهاى عيد غدير، فطر، قربان و در همه عيدها دعاى ندبه بخوانيد. دعاى ندبه دعاى گريه است. بخاطر اينكه سيماى عيد از صاحب عيد جداست. پس شيعه بايد گريه كند. «كَانَ
پیروزی حق بر باطل -بيش از صد آيه داريم كه حق بر باطل پيروز است. «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» (مائده/ 56) حزب خدا غالب است. «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا» (غافر/ 51) ما پيغمبران و اهل ايمان را يارى مىكنيم. ما ياران خودمان را يارى مىكنيم. حق از بين مىرود. «جاءَ الْحق وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» (اسراء/ 81) باطل مثل كف است. حق مىماند. سه نفر در اين زمينه كتاب نوشتند. يكى حاكم ازكانى، از علماى مهم اهل سنت است. يكى سيد هاشم بحرانى از علماى مهم شيعه است. يكى هم جناب آقاى صادق حسينى از معاودين عراقى است. دو نفر از قدما و يك نفر از متاخرين، كه البته ممكن است از سه كتاب بيشتر باشد.
آیات قرآن در باره امام زمان - سه كتاب داريم كه تمام اين سه كتاب آياتى است در قرآن كه دربارهى امام زمان است و بيش از صد آيه است. بيش از صد آيه در قرآن داريم كه «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ» (انبياء/ 105) مردم صالح وارث زمين هستند. خدا به مومنين مستضعف وعده داده است كه حكومت زمين دست آنها باشد. «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه»(صل الله علیه وآله ف/ 9) اسلام دنيا را مىگيرد. آيات زيادى داريم كه سه نفر از علما، دو نفر از قديم و يك نفر از علماى جديد، سه كتاب نوشتند كه هر كتابى بيش از صد آيه دارد در اينكه قرآن وعده داده كه حضرت مهدى (عج) مىآيد.
راه عزت از آن شیعه - مىخواهم راههاى عزت را بگويم. بحث تازه و شيرينى است و درس هم هست. 1- رهبرى حق راه عزت است. ما بايد به اين كه رهبرمان حق است افتخار كنيم. چون به آن عزيزيم. چرا؟ به دليل قرآن، سوره طه. افرادى مىگويند: «رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى» (طه/ 134) مىگويد: براى شما پيغمبر فرستادم تا نگوييد خدا ما رهبر نداشتيم، ذليل شديم. خدا براى اين رهبر مىفرستد كه اگر مردم رهبر حق نداشته باشند، ذليل مىشوند. رهبرى حق باعث عزت است.
رهبری حق وعزت - امروز صبح يك حديث در سنن ابوداود ديدم. از كتابهاى درجه يك سنى هاست. آنها بعد از قرآن، پنج، شش كتاب درجه يك دارند. از سنن ابى داود يك روايت قشنگ است كه پيغمبر فرمود: «لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزاً مَنِيعاً إِلَى اثْنَىْ عَشَرَ خَلِيفَهً فَقَالَ كَلِمَهً أَصَمَّنِيهَا النَّاسُ فَقُلْتُ لِأَبِى مَا قَالَ قَالَ قَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ» (خصال صدوق، ج 2، ص 472) دين اسلام دائماً عزيز است به شرط اين كه «إِلَى اثْنَىْ عَشَرَ خَلِيفَهً» رهبرانش دوازده امام باشند. «و كلهم من قريش» اگر رهبرى به دست امام معصوم باشد، مردم و مسلمانها عزيز هستند. اگر رهبر امت امام حسينعلیه السلام باشد، امام هادى علیه السلام باشد، امام صادق علیه السلام باشد، مردم عزيز هستند. اين حديث را شيعه و سنى نقل كرده است.
آیا پادشاه حجاز است !؟سؤال ما اين است كه آيا پادشاه حجاز اين شرايط را دارد يا نه؟ كسى كه پهلوى نخست وزير انگلستان، يعنى آن خانم كذا خم مىشود مثل ركوع (فهد) و اين خانم صليب گردن او مىاندازد و از هر قدرت و ابرقدرتى مىترسد، حق خادم الحرمين ندارد. اين كه در برخى كنفرانسها مىگويند اختيار حرمين بايد دست گروهى از علما و افراد محترم كشورهاى اسلامى باشد، آيهى قرآن است و شعار نيست. چون قرآن مىفرمايد: «إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ» (انفال/ 34) و در تفاسير شيعه و سنى اولياء و ولى به معناى سرپرست است. يعنى سرپرست مسجد الحرام جز افراد با تقوا نبايد باشند.؟!!
اميرالمؤمنين بت شكست.شيعهى خالص او اين مرجع و رهبر عزيز هم بت زمان را شكست و به حق اگر قرار باشد شيعه نمونه عالى داشته باشد بايد بگوييم كه آن رهبر كبير انقلاب (ره) بودند. بت شكنى، چه بتى از شاه بزرگتر.
اميرالمومنينعلیه السلامكسى است كه رسول خدا (((صل الله علیه وآله ل الله علیه وآله ل الله علیه وآله وسلم ) در حق او فرمود در جنگ احزاب (كل ايمان در مقابل كل كفار) يعنى يك نفر بود اما ماكت در مقابل كل ايمان بود. اميرالمومنين علیه السلامكسى است كه پيغمبر در غدير خم فرمود كسى است كه درباره خدا از هيچ نيشى هراس ندارد. حضرت على علیه السلامكسى بود كه پيغمبر (((صل الله علیه وآله ل الله علیه وآله ل الله علیه وآله وسلم ) به فاطمه (س) فرمود: دخترم براى تو همسرى انتخاب كردهام «يَا فَاطِمَهُ أَ مَا تَرْضَيْنَ أَنْ زَوَّجْتُكِ خَيْرَ أُمَّتِى أَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً» (بحارالانوار/ ج 38/ ص 19) با سوادترين مردم «وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً» صبورترين مردم «وَ أَوَّلَهُمْ سِلْماً» علامه امينى صد حديث از شيعه و سنى نقل كرده كه اولين كسى كه به پيغمبر (((صل الله علیه وآله ل الله علیه وآله ل الله علیه وآله وسلم ) ايمان آورد على ابن ابى طالب بود.
شيعه يعنى وجود ناآرام.شيعه يعنى استخوان در گلوى طاغوت. شيعه يعنى كسى كه مىگويد رهبرى حق يا معصوم است يا عادل. و اين تفكر تفكر نابى است.
اهل سنت چند امتياز بر شيعه دارد. 1- نمازشان را اول وقت مىخوانند. 2- در مسجد مىخوانند. 3- با جماعت مىخوانند. 4- درمسجد سيگار نمىكشند. سنىها چند خوبى دارند كه شيعه ها ندارند. در مسجد سيگار نمىكشند. چون مىدانند اين هواى مسجد براى همه هست. 16 نفر سيگارى حق ندارند كه هواى 500 نفر را دودى كنند. همه حق تنفس دارند. اين 16 نفر سيگارى حق همه را مىدزدند. دزديدن اكسيژن من هم يك نوع دزدى است. هواپيماربايى دزدى است ولى در آسمانها است. گاهى آدم زمين كسى را غصب مىكند. گاهى اكسيژن كسى را آلوده مىكند. يك موقع صدام و آمريكا جنگ مىكنند، آبهاى خليج فارس را آلوده مىكنند. فرقى نمىكند. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْر» (روم/ 41) نبايد در مسجد سيگار بكشيم.
علامه حلى آيت اللهىبود كه نيم ساعت مباحثه كرد با خدابنده، در آخر خدابنده گفت: راه شيعهحق است. حالا فهميدم خط اهل بيت درستتر است شاه و وزير همه طرفدار اهل بيت (عليهم السلام) شدند وتبليغات آن قدر آزاد شد و آزاد شد تا الان.
مردم كوفه ضد حسينشدند. نه مردم بصره! نه مردم شام! هفت چيز باعث شد كه مردم انقلاب ضد انقلاب شدند. يكى اين بود. كسانى را كه حضرت على به خاطر خيانت عزلشان مىكرد. مثلًا استاندار همدان! استاندار آذربايجان! مسئولينى را كه حضرت امير عزلشان مىكرد. اينها از على ناراحت مىشدند وهركدام يك تيپ به كربلا فرستادند. در كربلا عزل شدهها بودند.
يكى از عواملى كه مردم كوفه ضد انقلاب شدند عزل شدههاى بى دين بودند. يكى كتك خوردهها بودند. اميرالمؤمنين چون مىديد خراب كرده است. كتكش ميزد. كتك كه مىخورد ضد على مىشد. يكى پارتى بازى بود. يكى اختلاص بود. يكى تبعيض بود. يكى پيدا شدن شيعهناب بود. كه ياران ناب را كشتند. ياران مخلص را كشتند. مثل كميلى كه در دعاى كميل هست. يار حضرت على بود. او را زندان كردند. يكعده شيعيان زندانى بودند. يكعده شيعيان فرارى بودند. يكعده شيعيان را هم كشتند. يكعده رفاه زده را هم دنبال نان و آب فرستادند. و لذا بخور بخور بود و حكومت يزيد به اينها مىرسيد. حكومت على به اينها نمىرسيد. و لذا رفتند آنجايى كه شكمشان سير مىشود. طفلانمسلم را گرفت و به غلامش داد و گفت: اينها را ببر و بكش.
گفت: غلام من تو را مىبينم، ياد بلال مىافتم. بلال سياه پوستى بود كه يار پيغمبر بود. مىدانى ما چه كسى هستيم؟ شروع كردند خودشان را معرفى كردند. يك مرتبه اين غلام سياه شمشيرش را انداخت و گفت: من نيستم. اربابش گفت: او را بكش. گفت: من تا آنجايى گوش به حرفت مىدهم كه حرف حق بزنى. گفت: تو غلام من هستى. گفت: هستم ولى نه براى اينكه اهل بيت را بكشم! بعد به پسرش مىدهد. پسرش كه مىخواهد اين دو آقازاده مسلم را بكشد. گفتند: جوان آخرتت را نفروش. دنيا ارزش ندارد. شروع كردند چند دقيقه صحبت كردند. اين تحت تأثير قرار گرفت. اين خودش يك نمايشگاه است. گاهى غلام عوض مىشود. جوان عوض مىشود. پدروپدر بزرگ عوض نمىشوند.
«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ