--«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/« صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
-«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ«اللهم »
1- -مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليه السّلام، ج1، ص- 305-311
- قسم سوم: اشراق نور آن حضرت در زمان غيبت- بهطور خصوص- آن نيز بر دو قسم است: فهو أيضا قسمان: إشراق باطنيّ، و إشراق ظاهريّ.
- باطنى و ظاهرى.
- اشراق باطنى: اشراق باطنى در دل مؤمنين است كه امام خود را با حقايق ايمان مشاهده مىكنند، گويا كه جلو چشمشان است در هرزمان و مكان. اين معنى را ضمن ابياتى آوردهام: أمّا الأوّل: فإشراقه في قلوب المؤمنين، فإنّهم يرون إمامهم عليه السّلام بحقائق الإيمان كما يشاهدونه بالعيان و هو نصب أعينهم، في كلّ زمان و مكان، و قد قلت في هذا المعنى تضمينا:
- بنيت بقلبي منزلا لجنابكم..... أقمت بها مذ كنت في غاية الحبّ
أما و الّذي لو شآء ما خلق النّوى..... لئن غبت عن عيني فما غبت عن قلبي
أما و الّذي لو شآء ما خلق النّوى..... يوهّمنيك الشّوق حتّى كأنّما.... أناجيك من قرب و إن لم تكن قربي
در قلبم براى جناب شما منزلى ساختهام كه در منتهاى محبّت از اوّل پيدايشم در آن سكنى گزيدهام.
سوگند به آنكه اگر مىخواست هسته را نمىآفريد؛ اگر از چشمم غايب شدهاى از دلم غايب نيستى.
آنچنان شوق تو خيالت را براى من مجسم مىكند كه گويى از نزديك با تو آهسته سخن مىگويم، هرچند كه تو نزديك من نباشى. و ديگرى چنين سروده: و قال آخر: أحبابنا إن غبتم عن ناظري..... فعن الفؤاد و خاطري ما غبتم ....اى دوستان! اگر از چشمم پنهان مانديد- از دل و خاطرم غايب و پنهان نيستند.
- روايات بسيارى نيز بر اين معنى دلالت مىكند كه بعضى را در فصل سوم آورديم، از جمله: و يدلّ على ما ذكرناه روايات كثيرة، منها ما تقدّم ذكره في الفصل الثالث.
- ثقة الاسلام كلينى در اصول كافى از ابو خالد كابلى از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: و اللّه، اى ابو خالد! نور امام در دلهاى مؤمنين از خورشيد تابان در روز نورانىتر است، و آنان (- امامان) به خدا سوگند دلهاى مؤمنين را نورانى مىكنند، و خداوند- عزّ و جلّ- نور ايشان را از هركه بخواهد منع مىكند كه دلشان تاريك گردد، به خدا، 573- و منها: ما رواه ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب الكليني (ره) في اصول الكافي: عن أبي خالد الكابلي، عن أبي جعفر عليه السّلام قال:
- اى ابو خالد! هيچ بندهاى نيست كه محبّت و ولايت ما را داشته باشد مگر اينكه خداوند قلبش را پاكيزه گرداند، و خداوند قلب بندهاى را تا تسليم امر ما نباشد پاكيزه نگرداند، پس اگر تسليم ما شود خداوند از حساب شديد و را به سلامت بدارد و از هول بزرگ روز قيامت ايمن نمايد. و اللّه يا أبا خالد، لنور الإمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنهار، و هم و اللّه ينورون قلوب المؤمنين، و يحجب اللّه عزّ و جلّ نورهم عمّن يشاء، فتظلم قلوبهم، و اللّه يا أبا خالد، لا يحبّنا عبد و لا يتولّانا حتّى يطهّر اللّه قلبه، و لا يطهّر اللّه قلب عبد حتّى يسلّم لنا و يكون سلما لنا، فإذا كان سلما لنا سلّمه اللّه من شديد الحساب، و آمنه من فزع يوم القيامة الأكبر.
- همچنين شيخ صدوق در كمال الدين از جابر انصارى حديثى روايت كرده كه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم امامان دوازدهگانه را صريحا اسم برده تا آنجا كه فرمودند: ... سپس همنام و همكنيه من حجّت خدا در زمين و بقية اللّه در بندگانش فرزند حسن بن على، آنكه خداوند متعال مشارق و مغارب زمين را به دست او فتح خواهد كرد، آنكه از شيعيان و دوستانش غايب خواهد شد، كه در زمان غيبت بر اعتقاد به امامت او ثابت نمىماند مگر كسى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده باشد. 574- و منها: ما رواه الشيخ الصدوق (ره) في كمال الدين: عن جابر الأنصاري في حديث نصّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم على الأئمّة الاثني عشر، إلى أن قال صلى اللّه عليه و آله و سلم: ثمّ سميّي و كنيّي حجّة اللّه في أرضه، و بقيّته في عباده ابن الحسن بن عليّ ذاك الّذي يفتح اللّه- تعالى ذكره- على يديه مشارق الأرض و مغاربها، ذاك الّذي يغيب عن شيعته و أوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بإمامته إلّا من امتحن اللّه قلبه للإيمان.
- جابر گفت: عرض كردم: يا رسول اللّه! آيا در غيبت او براى شيعيانش سودى از او مىرسد؟ قال جابر: فقلت له: يا رسول اللّه، فهل يقع لشيعته الانتفاع به في غيبته؟
- فرمود: آرى سوگند به آنكه مرا به پيغمبرى برگزيد، آنها در زمان غيبت به نور او روشنى كسب كرده و به ولايت او نفع مىبرند، مانند استفاده مردم از آفتاب هرچند كه آن را ابر بپوشاند. اى جابر! اين از اسرار الهى و علم مخزون خدايى است، از غير اهلش پنهان كن ...فقال صلى اللّه عليه و آله و سلم: إي و الّذي بعثني بالنبوّة، إنّهم يستضيئون بنوره، و ينتفعون بولايته في غيبته، كانتفاع الناس بالشمس و إن تجلّلها سحاب، يا جابر، هذا من مكنون سرّ اللّه، و مخزون علم اللّه، فاكتمه إلّا عن أهله ... الخبر.
- اشراق ظاهرى: اشراق ظاهرى نور آن حضرت براى بعضى از أخيار اتفاق افتاده كه اين امر به برخى از خواص و پاكبازان اهل اخلاص اختصاص دارد كه ما به ذكر سه جريان بسنده مىكنيم: و أمّا الثاني: فإشراق نوره لبعض الأخيار، بحيث يرى بمشاهدة الأبصار، و هذا مخصوص ببعض الخواصّ و المهذّبين من أهل الإخلاص، و لنكتف هنا بذكر ثلاث حكايات شريفة أنيقة، فيها تذكار لأهل الحقيقة:
- حكايت اول: در بحار از سيد على بن عبد الحميد در كتاب السلطان المفرّج عن أهل الايمان آورده كه گفت: از كسانى كه امام قائم عليه السّلام را ديدهاند، جريانى است كه مشهور و معروف و همه جا خبرش منتشر شده و مردم روزگار آن را بالعيان ديدند، و آن قصه ابو راجح حمّامى است كه در حلّه اتفاق افتاد. 575- الاولى: ما في البحار، عن السيّد عليّ بن عبد الحميد، في كتاب السلطان المفرّج عن أهل الإيمان، عند ذكر من رأى القائم عليه السّلام قال: فمن ذلك ما اشتهر و ذاع، و ملأ البقاع و شهد بالعيان أبناء الزمان، و هو: قصّة أبي راجح الحمّامي بالحلّة:
- اين حكايت را عدّهاى از بزرگان و فضلاى برجسته و راستگو نقل كردند از جمله شيخ زاهد عابد محقق شمس الدين محمد بن قارون- سلّمه اللّه تعالى- كه گفت: حاكم حلّه شخصى بود به نام مرجان الصغير، به او گزارش دادند كه ابو راجح مزبور خلفا را دشنام مىدهد، و قد حكى ذلك جماعة من الأعيان الأماثل، و أهل الصدق الأفاضل:منهم: الشيخ الزاهد العابد المحقّق شمس الدين محمّد بن قارون سلّمه اللّه تعالى قال: كان الحاكم بالحلّة شخصا يدعى: مرجان الصغير، فرفع إليه أنّ أبا راجح هذا يسبّ الصحابة،
- او را احضار كرد و دستور داد او را به شدّت و به قصد كشت كتك زدند، بهطورىكه دندانهاى جلوى او افتاد، و زبانش را بيرون آوردند و بر آن حلقه آهنى زدند و بينى او را سوراخ كردند و ريسمانى كه از مو درست شده بود در آن وارد كردند و به آن ريسمانى بستند، حاكم او را با اين وضع به دست گروهى از اطرافيان خود سپرد و دستور داد كه در كوچههاى حلّه بگردانند، همين كار را كردند، تماشاچيان هم از هرطرف او را مىزدند تا جايى كه روى زمين افتاد و مرگ را پيش روى خود ديد. فأحضره و أمر بضربه، فضرب ضربا شديدا مهلكا على جميع بدنه، حتّى أنّه ضرب على وجهه، فسقطت ثناياه، و أخرج لسانه فجعل فيه مسلّة من الحديد و خرج أنفه و وضع فيه شركة من الشعر، و شدّ فيها حبلا، و سلّمه إلى جماعة من أصحابه، و أمرهم أن يدوروا به أزقّة الحلّة و الضرب يأخذ من جميع جوانبه حتّى سقط إلى الأرض، و عاين الهلاك.مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 307
- وقتى به حاكم اطلاع دادند دستور داد او را بكشند، ولى حاضرين پادرميانى كردند و گفتند: او پيرمرد سالخوردهاى است، و آنچه بر سرش آمده برايش بس است و او را از پاى درمىآورد، او را رها كن كه خواهد مرد و ديگر خونش را به گردن مگير، آنقدر اصرار كردند تا حاكم از كشتن او صرفنظر كرد. فاخبر الحاكم بذلك، فأمر بقتله، فقال الحاضرون: إنّه شيخ كبير، و قد حصل له ما يكفيه، و هو ميّت لما به، فاتركه و هو يموت حتف أنفه، و لا تتقلّد بدمه، و بالغوا في ذلك حتّى أمر بتخليته،
- صورت و زبانش باد كرده بود، بستگانش آمدند و او را در حال مرگ به خانه بردند و كسى ترديد نداشت كه او همان شب خواهد مرد. و قد انتفخ وجهه و لسانه، فنقله أهله في الموت، و لم يشكّ أحد أنّه يموت من ليلته.
- برخلاف انتظار فرداى آن شب كه مردم براى اطلاع از وضع او رفتند ديدند در بهترين حال و وضع نماز مىخواند، دندانهايش به حال سابق برگشته و جراحتهايش التيام يافته و اثرى از آنها باقى نمانده، و پارگى صورتش رفع گرديده است، مردم تعجب كردند و ماجرايش را پرسيدند، گفت: من مرگ را ديدم، زبان سخن گفتن هم نداشتم كه از درگاه خداوند متعال حاجتى بخواهم، قائم يصلّي على أتمّ حاله، و قد عادت ثناياه الّتي سقطت كما كانت، و اندملت جراحاته، و لم يبق لها أثر و الشجّة قد زالت من وجهه، فعجب الناس من حاله، و سألوه عن أمره، فقال: إنّي لمّا عاينت الموت، و لم يبق لي لسان أسأل اللّه تعالى به،
- لذا در دل دعا مىكردم و به مولى و آقايم حضرت صاحب الزمان عليه السّلام استغاثه نمودم. چون شب فرارسيد ناگهان ديدم خانهام پرنور شد و ناگاه ديدم مولايم صاحب الزمان عليه السّلام دست مباركش را بر صورتم كشيد و به من فرمود: بيرون برو، و براى عائلهات كار كن كه خداوند متعال تو را عافيت داد، پس به اين وضعى كه مىبينيد شدم. فلمّا كان من الغد غدا عليه الناس، فإذا هو فكنت أسأله بقلبي، و استغثت إلى سيّدي و مولاي صاحب الزمان عليه السّلام فلمّا جنّ عليّ الليل، فإذا بالدار قد امتلأت نورا، و إذا بمولاي صاحب الزمان قد أمرّ يده الشريفة على وجهي، و قال لي: اخرج، و كدّ على عيالك، فقد عافاك اللّه تعالى، فأصبحت كما ترون.
- شيخ شمس الدين محمد بن قارون- نامبرده- گفت: به خداى متعال قسم كه اين ابو راجح خيلى لاغر و كمبنيه و زردرو و زشت و كوتاهريش بود، من هميشه به حمامى كه او در آن بود مىرفتم، و پيوسته او را بهاينحال مىديدم، ولى پس از آن جريان از كسانى بودم كه بر او وارد شدم ديدم نيرويش زياد شده و قامتش راست گرديده و ريشش بلند و صورتش سرخ شده و انگار به سن بيست سالگى برگشته، و پيوسته دراينحال بود تا اينكه وفات يافت .... و حكى الشيخ شمس الدين محمّد بن قارون المذكور قال: و اقسم باللّه تعالى إنّ هذا أبو راجح كان ضعيفا جدّا، ضعيف التركيب، أصفر اللّون، شين الوجه، مقرّض اللحية، و كنت دائما أدخل الحمام الّذي هو فيه، و كنت دائما أراه على هذه الحالة، و هذا الشكل، فلمّا أصبحت كنت ممّن دخل عليه، فرأيته و قد اشتدّت قوّته، و انتصبت قامته، و طالت لحيته، و احمرّ وجهه، و عاد كأنّه ابن عشرين سنة، و لم يزل على ذلك حتّى أدركته الوفاة ... إلى آخر ما قال.
- حكايت دوم: همچنين در بحار از همان كتاب نقل كرده كه مؤلف گفته: يكى از افراد مورد اطمينان اين جريان را برايم گفت، البته اين خبر نزد بيشتر اهل نجف اشرف مشهور است، قضيه چنين است: 576- الثانية: في البحار أيضا من الكتاب المذكور: قال: و من ذلك ما أخبرني من أثق به، و هو خبر مشهور عند أكثر أهل المشهد الشريف الغرويّ-
- خانهاى كه در اين وقت- يعنى سال هفتصد و هشتاد و هفت- من در آن ساكن هستم ملك مردى از اهل خير و صلاح به نام حسين مدلّل بوده است، و محلّى كه گذر سرپوشيدهاى تا صحن دارد به نام (ساباط المدلّل) معروف است، اين خانه متصل به ديوار صحن مطهر است كه در نجف مشهور مىباشد، اين مرد كه صاحب عيال و فرزندانى بود، فلج شد و مدتى بهاينحال ماند كه براى حاجتهاى ضرورىاش عيالش او را از جا بلند مىكردند، ازاينروى صدمه شديدى بر زن و بچهاش وارد شد و به مردم احتياج پيدا كردند. سلّم اللّه تعالى على مشرّفه- ما صورته:أنّ الدار الّتي هي الآن سنة سبعمائة و تسع و ثمانين أنا ساكنها، كانت لرجل من أهل الخير و الصلاح يدعى: حسين المدلّل و به يعرف ساباط المدلّل ملاصقة جدران الحضرة الشريفة، و هو مشهور بالمشهد الشريف الغرويّ. و كان الرجل له عيال و أطفال، فأصابه فالج، فمكث مدّة لا يقدر على القيام و إنّما يرفعه عياله عند حاجته و ضروراته، و مكث على ذلك مدّة مديدة، فدخل على عياله و أهله بذلك شدّة شديدة، و احتاجوا إلى الناس، و اشتدّ عليهم الناس
- تا اينكه در سال هفتصد و بيست هجرى يكى از شبها پاسى از شب گذشته بود كه عيالش را از خواب بيدار كرد، وقتى بيدار شدند خانه و بام را پرنور ديدند كه چشمها را خيره مىكرد، گفتند: جريان چيست؟ گفت: امام عليه السّلام آمد و به من فرمود: برخيز اى حسين! عرض كردم: اى آقاى من مىبينى آيا مىتوانم برخيزم؟ فلمّا كان سنة عشرين و سبعمائة هجريّة، في ليلة من لياليها بعد ربع الليل أنبه عياله، فانتبهوا في الدار، فإذا الدار و السطح قد امتلأ نورا يأخذ بالأبصار فقالوا: ما الخبر؟ فقال: إنّ الإمام عليه السّلام جاءني، و قال لي: قم يا حسين، فقلت: يا سيّديّ، أتراني أقدر على القيام؟
- پس دستم را گرفت و بلندم كرد و آنچه در من بود رفع شد، اكنون من بهترين حال را دارم، آن حضرت به من فرمود: اين گذر، راه من به سوى زيارت جدّم عليه السّلام مىباشد، هرشب آن را قفل كن، عرض كردم: «سمعا و طاعة للّه و لك يا مولاي»؛ انجام مىدهم و فرمانبر شما و خداوند هستم سرور من. فأخذ بيدي و أقامني، فذهب ما بي، و ها أنا صحيح على أتمّ ما ينبغي، و قال لي: هذا الساباط دربي إلى زيارة جدّي عليه السّلام، فأغلقه في كلّ ليلة، فقلت: سمعا و طاعة للّه و لك يا مولاي، فقام الرجل و خرج إلى الحضرة الشريفة الغرويّة،
- سپس آن مرد برخاست و به حرم شريف امير المؤمنين عليه السّلام رفت، و امام عليه السّلام را زيارت كرد و حمد الهى را بر آن نعمت بجاى آورد. تابهحال براى گذر مزبور نذر مىشود و به بركت امام زمان- عجّل اللّه فرجه الشريف- اتفاق نمىافتد كه نذركننده نوميد گردد.و زار الإمام عليه السّلام و حمد اللّه تعالى على ما حصل له من الإنعام، و صار هذا الساباط المذكور إلى الآن ينذر له عند الضرورات، فلا يكاد يخيب ناذره من المراد ببركة الإمام القائم عليه السّلام.
- حكايت سوم: عالم ربانى حاج ميرزا حسين نورى رحمه اللّه در كتاب جنة المأوى گفته: جمعى از ابرار اهل تقوى- از جمله: سيّد سند و دانشمند متعهد عالم عامل و فقيه آگاه كامل سيد محمد فرزند عالم يگانه سيد احمد فرزند سيد حيدر كاظمى- أيّده اللّه تعالى- كه از شاگردان برجسته استاد اعظم محقق انصارى و پناه طلاب و زائرين و مجاورين كاظمين مىباشد، و خاندان او در عراق معروف به صلاح و پاكدامنى و علم و فضل هستند و به بيت السيد حيدر شهرت دارند، برايم- همنوشت و همشفاهى- تعريف كرد كه: محمد بن احمد بن حيدر حسنى حسينى مىگويد: 577- الثالثة: قال العالم الربّاني الحاج ميرزا حسين النوري (ره) في كتاب جنّة المأوى: حدّثني جماعة من الأتقياء الأبرار، منهم: السيّد السند، و الحبر المعتمد، العالم العامل، و الفقيه النبيه الكامل، المؤيّد المسدّد، السيّد محمّد بن العالم الأوحد السيّد أحمد بن العالم الجليل، و الحبر المتوحّد النبيل، السيّد حيدر الكاظمي أيّده اللّه تعالى، و هو من أجّلاء تلامذة المحقّق، الاستاذ الأعظم الأنصاري «طاب ثراه» و أحد أعيان أتقياء بلد الكاظمين عليهما السّلام و ملاذ الطلاب و الزوّار و المجاورين، و هو و إخوته و آباؤه أهل بيت جليل، معروفون في العراق بالصلاح و السداد و العلم و الفضل و التقوى، يعرفون ببيت السيّد حيدر، جدّه سلّمه اللّه تعالى. قال: فيما كتبه إليّ و حدّثني به شفاها أيضا، قال محمّد بن أحمد بن حيدر الحسني الحسيني:
- وقتى در نجف اشرف براى تحصيل علوم دينى مجاور بودم- يعنى حدود سال هزار و دويست و هفتاد و پنج هجرى- مىشنيدم كه گروهى از اهل علم و ديگر افراد متدين، شخصى را كه قاطر و مانند آن را مىفروخت تعريف مىكنند كه خدمت مولى صاحب الزمان عليه السّلام مشرف شده، تحقيق كردم تا آن شخص را شناختم، او را فردى صالح و متدين يافتم، و خيلى دوست داشتم او را جاى خلوتى ببينم تا درباره ديدارش با حضرت حجّت- روحى فداه- پرسش نمايم. لمّا كنت مجاورا في النجف الأشرف لأجل تحصيل العلوم الدينيّة و ذلك في حدود السنة الخامسة و السبعين بعد المائتين و الألف من الهجرة النبويّة كنت أسمع جماعة أهل العلم، و غيرهم من أهل الديانة، يصفون رجلا يبيع البقل و شبهه، أنّه رأى مولانا الإمام المنتظر سلام اللّه عليه فطلبت معرفة شخصه حتّى عرفته فوجدته رجلا صالحا متديّنا، و كنت احبّ الإجتماع معه في مكان خال، لأستفهم مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 309
- با او طرح دوستى ريختم، زياد بر او سلام مىكردم، و احيانا چيزى از او مىخريدم، تا اينكه نوعى مودّت بين من و او برقرار شد، همه اينها مقدمه بود كه خبر موردنظر را از او بشنوم، تا اينكه يكبار براى عبادت و نماز و دعا شب چهارشنبهاى به قصد مسجد سهله حركت كردم، و چون به در مسجد رسيدم نامبرده را در آنجا ديدم، فرصت را غنيمت شمردم و از او خواستم كه آن شب را با من بماند، قبول كرد و وقتى از اعمال مسجد سهله فراغت يافتيم، باهم طبق معمول آن زمان كه مسجد سهله جاى ماندن نداشت به سوى مسجد اعظم- مسجد كوفه- روى آورديم، هنگامى كه به آنجا رسيديم و اعمال آن مسجد را نيز بجاى آورديم، از جريانش سؤال كردم و درخواست نمودم كه قصّهاش را به تفصيل برايم بيان كند، منه كيفيّة رؤيته مولانا الحجّة عليه السّلام روحي فداه. فصرت كثيرا ما اسلّم عليه، و أشتري منه، ممّا يتعاطى ببيعه حتّى صار بيني و بينه نوع مودّة، كلّ ذلك مقدّمة لتعرّف خبره المرغوب في سماعه عندي، حتّى اتّفق لي أنّي توجّهت إلى مسجد السهلة للاستجارة فيه، و الصلاة و الدعاء في مقاماته الشريفة ليلة الأربعاء، فلمّا وصلت إلى باب المسجد، رأيت الرجل المذكور على الباب، فاغتنمت الفرصة، و كلّفته المقام معي تلك الليلة، فأقام معي حتّى فرغنا من العمل الموظّف في مسجد السهلة، و توجّهنا إلى المسجد الأعظم مسجد الكوفة على القاعدة المتعارفة في ذلك الزمان، حيث لم يكن في مسجد السهلة معظم الإضافات الجديدة من الخدّام و المساكن. فلمّا وصلنا إلى المسجد الشريف، و استقرّ بنا المقام، و عملنا بعض الأعمال الموظّفة فيه، سألته عن خبره و التمست منه أن يحدّثني بالقصّة تفصيلا
- مضمون گفتههايش چنين است: من از اهل معرفت و ديانت زياد شنيده بودم كه هركس چهل شب چهارشنبه متوالى در مسجد سهله به نيّت ديدن حضرت قائم عليه السّلام بماند، اين توفيق برايش حاصل مىشود و اين امر مكرر تجربه شده، من هم به اين امر اشتياق يافتم و نيّت كردم كه هرشب چهارشنبه اين عمل را انجام دهم و هيچ گرما و سرما و باران و غير اينها مانع از كارم نمىشد، تا اينكه نزديك به يكسال از مداومت من گذشت كه پس از انجام عمل مسجد سهله مطابق معمول براى ماندن به مسجد كوفه مىرفتم. عصر روز سهشنبهاى بود كه به حسب عادت پياده راه افتادم، ايام زمستان بود و هوا خيلى تاريك، ابرهاى تيره آسمان را پوشانده بود و باران نمنم مىباريد. فقال ما معناه: إنّي كنت كثيرا ما أسمع من أهل المعرفة و الديانة أنّ من لازم عمل الإستجارة في مسجد السهلة أربعين ليلة أربعاء متوالية بنيّة رؤية الإمام المنتظر عليه السّلام وفّق لرؤيته، و أنّ ذلك جرّب مرارا، فاشتاقت نفسي إلى ذلك و نويت ملازمة عمل الاستجارة في كلّ ليلة أربعاء، و لم يمنعني من ذلك شدّة حرّ و لا برد و لا مطر، و لا غير ذلك، حتّى مضى لي ما يقرب من مدّة سنة و أنا ملازم لعمل الإستجارة، و أبات في مسجد الكوفة على القاعدة المتعارفة. ثمّ إنّي خرجت عشيّة يوم الثلاثاء ماشيا على عادتي، و كان الزمان شتاء و كانت تلك العشيّة مظلمة جدّا لتراكم الغيوم مع قليل المطر،
- من با اطمينان به اينكه مردم به عادت هميشگى خواهند آمد حركت كردم، ولى هنگامى كه به در مسجد رسيدم آفتاب غروب كرده و هوا تاريك شده و رعدوبرق شدّت يافته بود. ترس زيادى مرا گرفت، چون اصلا هيچكس نبود، حتى خادمى كه هرشب چهارشنبه مىآمد هم نبود، خيلى وحشت كردم ولى بعد با خود گفتم لازم است نماز مغرب را بخوانم و مراسم مخصوص را بجاى آورم و زودتر به مسجد كوفه بروم، فتوجّهت إلى المسجد و أنا مطمئن بمجيء الناس على العادة المستمرّة، حتّى وصلت إلى المسجد، و قد غربت الشمس، و اشتدّ الظلام، و كثر الرعد و البرق، فاشتدّ بي الخوف، و أخذني الرعب من الوحدة، لأنّي لم اصادف في المسجد الشريف أحدا أصلا، حتّى أنّ الخادم المقرّر للمجيء ليلة الأربعاء لم يجئ تلك الليلة فاستوحشت لذلك للغاية، ثمّ قلت في نفسي: ينبغي أن اصلّي المغرب، و أعمل عمل الإستجارة عجالة، و أمضي إلى مسجد الكوفة.
- خودم را دلدارى دادم و براى نماز مغرب برخاستم، پس از نماز مغرب شروع به انجام مراسم مخصوص نمودم كه از حفظ بودم، در اثناى نماز به مقام شريف معروف به مقام صاحب الزمان عليه السّلام- كه در قبله جايگاه نمازم بود- ملتفت شدم، روشنايى كاملى در آن ديدم و قرائت نمازگزارى را شنيدم، دلم خوش و خاطرم كاملا آسوده و مطمئن گشت، و چنين گمان كردم كه در آن مقام شريف افرادى از زائرين بودهاند و من هنگام آمدن به مسجد مطلع نشدهام پس برنامهام را با كمال اطمينان به پايان رساندم. فصبّرت نفسي، و قمت إلى صلاة المغرب، فصلّيتها، ثمّ توجّهت لعمل الإستجارة و صلاتها و دعائها، و كنت أحفظه، فبينما أنا في صلاة الإستجارة، إذحانت منّي التفاتة إلى المقام الشريف المعروف بمقام صاحب الزمان عليه السّلام و هو في قبلة مكان مصلّاي، فرأيت فيه ضياء كاملا، و سمعت فيه قراءة مصلّ فطابت نفسي، و حصل كمال الأمن و الإطمئنان، و ظننت أنّ في المقام الشريف بعض الزوّار و أنا لم أطّلع عليهم وقت قدومي إلى المسجد، فأكملت عمل الاستجارة و أنا مطمئّن القلب. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 310
- سپس به سوى مقام شريف رفتم، هنگامى كه داخل شدم روشنايى عظيمى ديدم ولى هيچ چراغى به چشمم نخورد، اما از انديشيدن در اين باره غفلت داشتم، سيد جليل با هيبتى در لباس اهل علم ديدم كه ايستاده نماز مىخواند، دلم به وجود او آسايش يافت، پنداشتم از زائرين غريب باشد، چون با اندك تأملى چنين دانستم كه او از ساكنان نجف اشرف است. ثمّ توجّهت نحو المقام الشريف، و دخلته، فرأيت فيه ضياء عظيما، لكنّي لم أربعيني سراجا، و لكنّي في غفلة عن التفكّر في ذلك، و رأيت فيه سيّدا جليلا مهابا بصورة أهل العلم، و هو قائم يصلّي، فارتاحت نفسي إليه، و أنا أظنّ أنّه من الزوّار الغرباء، لأنّي تأمّلته في الجملة فعلمت أنّه من سكنة النجف الأشرف.
- به زيارت مولى حضرت حجّت عليه السّلام مشغول شدم و نماز زيارت را خواندم وقتى فراغت يافتم خواستم درباره رفتن به مسجد كوفه با او سخن بگويم، ولى هيبت و بزرگى او مرا گرفت، به بيرون مقام نگاه مىكردم و تاريكى شديد و صداى رعدوبرق را مىديدم و مىشنيدم، چهره گرامىاش را با رأفت و تبسّم به سويم گرداند و به من فرمود: دوست دارى به مسجد كوفه بروى؟ عرض كردم: آرى سرورم! عادت ما اهل نجف اين است كه هرگاه مراسم اين مسجد را انجام مىدهيم به مسجد كوفه مىرويم و شب را در آن مىمانيم چون ساكنين و خادم و آب دارد. فشرعت في زيارة مولانا الحجّة سلام اللّه عليه عملا بوظيفة المقام، و صلّيت صلاة الزيارة، فلمّا فرغت أردت [أن] اكلّمه في المضيّ إلى مسجد الكوفة فهبته و أكبرته، و أنا أنظر إلى خارج المقام فأرى شدّة الظلام و أسمع صوت الرعد و المطر، فالتفت إليّ بوجهه الكريم برأفة و ابتسام، و قال لي: تحبّ أن تمضي إلى مسجد الكوفة، فقلت: نعم يا سيّدنا، عادتنا أهل النجف إذا تشرّفنا بعمل هذا المسجد نمضي إلى مسجد الكوفة و نبيت فيه، لأنّ فيه سكّانا و خدّاما و ماء.
- برخاست و فرمود: برخيز باهم به مسجد كوفه برويم، با او بيرون رفتم درحالىكه به او و نيكى صحبتش خوشحال بودم، در روشنايى و هواى خوش و زمين خشك راه مىرفتيم، و من از وضع باران و تاريكى كه پيشتر ديده بودم غفلت داشتم، تا اينكه به آن مسجد رسيديم و آن حضرت- روحى فداه- با من بود و من در نهايت خوشحالى و ايمنى در خدمتش نه تاريكى ديدم نه باران. فقام و قال: قم بنا نمضي إلى مسجد الكوفة، فخرجت معه و أنا مسرور به و بحسن صحبته، فمشينا في ضياء و حسن هواء و أرض يابسة، لا تعلّق بالرجل و أنا غافل عن حال المطر و الظلام الّذي كنت أراه حتّى وصلنا إلى باب المسجد و هو «روحي فداه» معي و أنا في غاية السرور و الأمن بصحبته، و لم أر ظلاما و لا مطرا.
- درب خروجى مسجد را- كه قفل بود- كوبيدم. خادم گفت: كيست كوبنده در؟ گفتم: درب را باز كن. گفت: در اين تاريكى و باران شديد از كجا آمدى؟ گفتم: از مسجد سهله، وقتى خادم درب را گشود به سوى آن سيّد جليل ملتفت شدم ولى او را نديدم و ناگهان همهجا تاريكى شديد بود و باران خوردم، شروع كردم صدا كردن: آقاى ما مولانا بفرماييد درب باز شد، و به پشت سر در جستجوى او برگشتم و صدا مىزدم، ولى اصلا كسى را نديدم و در همان مقدار كم هواى سرد و باران ناراحتم كرد. فطرقت باب الخارجة عن المسجد و كانت مغلقة، فأجابني الخادم: من الطارق؟ فقلت: افتح الباب، فقال: من أين أقبلت في هذه الظلمة و المطر الشديد؟ فقلت: من مسجد السهلة، فلمّا فتح الخادم الباب، التفتّ إلى ذلك السيّد الجليل فلم أره، و إذا بالدنيا مظلمة للغاية، و أصابني المطر، فجعلت انادي: يا سيّدنا، يا مولانا، تفضّل فقد فتحت الباب، و رجعت إلى ورائي أتفحّص عنه و أنادي فلم أر أحدا أصلا، و أضرّ بي الهواء و المطر و البرد في ذلك الزمان القليل،
- داخل مسجد شدم، آن وقت از غفلت بيرون آمدم گويى خواب بودم و بيدار شدم، خودم را ملامت كردم بر عدم تنبّه با آنچه از معجزات مىديدم و از آن غفلتى كه مرا فراگرفته بود، آن روشنايى عظيم را كه در مقام شريف ديدم با اينكه چراغى نبود كه اگر بيست چراغ هم بود آن روشنايى را نداشت، و يادم آمد كه آن سيّد جليل مرا به اسم خواند با اينكه من او را نمىشناختم و قبلا نديده بودم، و نيز به ياد آوردم كه من در مقام كه بودم به فضاى مسجد نگاه مىكردم- فدخلت المسجد، و انتبهت من غفلتي، و كأنّي كنت نائما فاستيقظت، و جعلت ألوم نفسي على عدم التنبّه لما كنت أرى من الآيات الباهرة و أتذكّر ما شاهدته و أنا غافل من كراماته، من الضياء العظيم في المقام الشريف مع أنّي لم أر سراجا، و لو كان في ذلك المقام عشرون سراجا لما و فى بذلك الضياء، و ذكرت أنّ ذلك السيّد الجليل سمّاني باسمي، مع أنّي لم أعرفه، و لم أره قبل ذلك، و تذكّرت أنّي لمّا كنت في المقام كنت أنظر إلى فضاء المسجد مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 311
- تاريكى شديدى مىديدم و صداى باران و رعد مىشنيدم، ولى وقتى در مصاحبت با او از آنجا بيرون آمدم در روشنايى راه مىرفتم بهطورىكه جاى پايم را مىديدم و زمين خشك بود و هوا خوش، تا اينكه به درب مسجد رسيديم، و از وقتى كه او از من جدا شد تاريكى و باران و سختى هوا را ديدم و امور عجيب بسيار ديگرى كه برايم يقين آورد كه او حضرت حجّت صاحب الزمان عليه السّلام است كه از فضل الهى تمنّا داشتم به ديدارش مشرّف شوم و مشقّتهاى انجام مراسم را در شدّت گرما و سرما متحمل شدم به خاطر لقاى طلعتش، پس شكر خداوند متعال را بر اين توفيق بزرگ بجاى آوردم، و الحمد للّه. فأرى الظلام الشديد، و أسمع صوت المطر و الرعد، و أنّي لمّا خرجت من المقام مصاحبا له سلام اللّه عليه كنت أمشي في ضياء، بحيث أرى موضع قدمي، و الأرض يابسة، و الهواء عذب، حتّى وصلنا إلى باب المسجد، و منذ فارقني شاهدت الظلمة و المطر و صعوبة الهواء إلى غير ذلك من الامور العجيبة الّتي أفادتني اليقين بأنّه الحجّة صاحب الزمان عليه السّلام الّذي كنت أتمنّى من فضل اللّه [تعالى] التشرّف برؤيته، و تحمّلت مشاقّ عمل الإستجارة عند قوّة الحرّ و البرد لمطالعة حضرته سلام اللّه عليه، فشكرت اللّه تعالى شأنه و الحمد للّه.
- قسم چهارم: اشراق نور آن حضرت در زمان ظهور، اين قسم نيز بر دو گونه است: باطنى و ظاهرى. و بر نحوه اوّل آنچه در قسم سوم گذشت دلالت مىكند، و بر قسم دوم دلالت دارد روايتى كه شيخ جليل على بن ابراهيم قمى قدّس سرّه در تفسير خود مسندا از مفضّل بن عمر روايت كرده كه گفت: از حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام شنيدم كه درباره آيه شريفه: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنور رَبِّها؛ و زمين به نور پروردگارش روشنى يافت. مىفرمود: ربّ الارض يعنى امام الارض؛ پروردگار [مربى] زمين يعنى امام زمين. عرض كردم: هرگاه ظهور كند چه مىشود؟ فرمود: آن هنگام مردم از نور آفتاب و نور ماه بىنياز مىشوند و به نور امام اكتفا مىكنند. إنتهى كلامه، رفع مقامه. و أمّا القسم الرابع: و هو إشراق نوره في زمان ظهوره، فعلى نحوين أيضا: باطنيّ و ظاهريّ، و يدلّ على الأوّل ما مرّ في القسم الثالث.578- و على الثاني، ما رواه الشيخ الجليل عليّ بن إبراهيم القمّي (ره) في تفسيره: مسندا عن المفضّل بن عمر (ره)، أنّه سمع أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول في قول اللّه تعالى: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنور رَبِّها قال: ربّ الأرض يعني إمام الأرض، قلت: فإذا خرج يكون ماذا؟ قال عليه السّلام: إذا يستغني الناس عن ضوء الشمس، و نور القمر، و يجتزون بنور الإمام.
- و نيز سيد جليل سيد هاشم بحرانى در كتاب المحجّة مسندا از مفضّل آورده كه گفت: شنيدم كه امام صادق عليه السّلام مىفرمود: وقتى قائم بپاخيزد، زمين به نور پروردگارش درخشان مىشود و بندگان از نور خورشيد بىنياز مىگردند و شبوروز يكى مىشود و مرد در زمان او هزار سال عمر مىكند هرسال برايش يك پسر متولد مىشود و دختر متولد نمىگردد، جامهاى به قامت خودش بر او هست كه هرچه قدش بلندتر مىشود آن لباس هم بزرگتر مىگردد، به هررنگى كه بخواهد.. 579- و ما رواه السيّد الأجلّ السيّد هاشم البحراني في كتاب المحجّة: مسندا عن المفضّل أيضا، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ قائمنا إذا قام أشرقت الأرض بنور ربّها، و استغنى العباد عن ضوء الشمس، و صار الليل و النهار واحدا، و عاش الرجل في زمانه ألف سنة، يولد له في كلّ سنة غلام، لا يولد له جارية، يكسوه الثوب فيطول عليه كلّما طال و يكون عليه أيّ لون شاء.
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم