«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«
صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
-«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
-مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليه السّلام، ج1، ص: 380
- ثقة الاسلام كلينى رحمه اللّه در اصول كافى به سند صحيحى از حضرت ابى عبد اللّه جعفر بن محمد صادق عليه السّلام آورده كه فرمود: خداوند به چيزى بهتر از اداى حقّ مؤمن عبادت نشده است.[1] 697- منها: ما رواه ثقة الإسلام رحمه اللّه تعالى في اصول الكافي: بسند صحيح عن أبي عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السّلام قال:ما عبد اللّه بشيء أفضل من أداء حقّ المؤمن. «3»
- و در بحار از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه فرمود: اداى حقوق برادران دينى بهترين اعمال متّقين است. 698- و في البحار: عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه قال:قضاء حقوق الإخوان أشرف أعمال المتّقين. «4»
- سوم: اينكه آن حضرت حقوق بسيار بزرگى برعهده ما دارد كه در بخش سوم كتاب قسمت اندكى از آنها گذشت. در اينجا سخن را به درازا نمىكشيم چون شمارش حقوق آن بزرگوار از ما برنمىآيد، خدا مىداند كه حقوق آن حضرت چقدر است. دليل بر اين، روايتى است در بحار از امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمود: هيچكس نمىتواند خداوند را توصيف كند و به كنه قدرت و عظمتش پى ببرد و همينطوركه كسى نمىتواند به كنه و وصف خداوند برسد و نهايت قدرت و عظمتش را درك كند، همچنان احدى نتواند به وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و فضيلت ما دست يابد. الثالث: أنّ له عليه السّلام علينا حقوقا عظيمة و قد مرّ في الباب الثالث منها شرذمة قليلة، فلا نطيل الكلام لخروج إحصاء حقوقه عن طاقة الأنام.699- و يدلّ على هذا المرام ما روي في البحار: بإسناده عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّه ليس يقدر أحد على صفة اللّه و كنه قدرته و عظمته، فكما لا يقدر أحد على كنه صفة اللّه و كنه قدرته و عظمته، و للّه المثل الأعلى، فكذلك لا يقدر أحد على صفة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و فضلنا، و ما أعطانا اللّه،
- كسى نمىتواند دريابد كه خداوند چه به ما داده و چه حقوقى از ما واجب كرده، و همانگونه كه هيچكس نمىتواند فضيلت ما و آنچه خداوند از حقوق ما واجب نموده را دريابد، همچنين كسى نمىتواند حق مؤمن را توصيف كند و آن را انجام دهد ....[2] و ما أوجب من حقوقنا، و كما لا يقدر أحد أن يصف فضلنا، و ما أوجب من حقوقنا، فكذلك لا يقدر أحد أن يصف حقّ المؤمن، و يقوم به ... الخبر. «1» أقول:
- مىگويم: پوشيده نماند كه تمام حقوق مؤمن از شاخههاى حقوق و فضيلت ائمه عليهم السّلام است. لا يخفى أنّ جميع حقوق المؤمن إنّما هي من شعب حقوقهم و فضلهم.
- چهارم: اهتمام و كوشش براى اداى حقوق، مايه رفعت و بزرگى در درگاه الهى است، و هركس در اين راه كوشش و اهتمامش بيشتر و تمامتر باشد در پيشگاه خداوند عزيزتر و گرامىتر خواهد بود. دليل بر اين معنى روايتى است كه در احتجاج از امام يازدهم حضرت ابو محمد حسن عسكرى عليه السّلام آمده كه فرمود: آنكه بيشتر حقوق برادرانش را مىشناسد و بيشتر در اداى آنها كوشش مىكند در پيشگاه خداوند منزلتش بالاتر است.[3] الرابع: إنّ الإهتمام بأداء الحقوق يوجب الرفعة عند اللّه عزّ و جلّ، فمن كان جهده و سعيه في هذا الأمر أتمّ كان عند اللّه أعزّ و أكرم،700- و يدلّ على ذلك ما روي في الاحتجاج:عن الإمام الهمام أبي محمّد الحسن العسكري عليه السّلام أنّه قال: أعرف الناس بحقوق إخوانه و أشدّهم قضاء لها اعظمهم عند اللّه شأنا، الخبر. «2» مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 376
- پنجم: از جمله حقوق مؤمن بر مؤمن ديگر دعا كردن براى او است. دليل بر آن- اضافه بر آنچه در اوّل بخش چهارم آورديم و در بحث قبولى اعمال خواهد آمد كه از راههاى حاصل شدن و اداى حق واسطه نعمت، دعا كردن براى او است- روايتى است كه علامه مجلسى در بحار از فقه الرضا عليه السّلام آورده كه فرمود: بدانكه، خداوند تو را رحمت كند، حق برادران واجب و فرض است- تا اينكه فرمود:- و توجه به سوى خدا به وسيله دعا كردن براى آنها ....[4] الخامس: أنّ من جملة حقوق المؤمن على المؤمن الدعاء له، و يدلّ على ذلك- مضافا إلى ما مرّ في حديث ابن أبي يعفور الّذي رويناه في صدر الباب الرابع عن أبي عبد الّه عليه السّلام. «3» و إلى ما سيأتي «في أنّ من المكارم قبول الأعمال» عن سيّد العابدين عليه السّلام من حصول أداء حقّ واسطة النعمة بالدعاء له-:701- ما رواه العلّامة المجلسي (ره) في البحار: عن فقه الرضا عليه السّلام:إعلم يرحمك اللّه، أنّ حقّ الإخوان واجب فرض- إلى أن قال- و الإقبال على اللّه جلّ و عزّ بالدعاء لهم، إلخ. «4»
- و روايتى است كه ثقة الاسلام كلينى از معلّى بن خنيس از حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام آورده كه گفت: به آن حضرت عرض كردم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود: هفت حقّ واجب دارد هيچكدام غير واجب نيست. اگر از اين حقوق چيزى را ضايع كند از ولايت و طاعت خداوند خارج شده است، و خداى را در او قسمتى نخواهد بود. گويد: عرض كردم: فدايت شوم! اين حقوق چيست؟ فرمود: اى معلّى! من به تو مهربان هستم، مىترسم آنها را تضييع نموده و رعايت نكنى، و بدانى و عمل ننمايى. عرض كردم: لا قوّة إلّا باللّه! به خواست و قوه الهى عمل خواهم كرد. 702- و ما رواه ثقة الإسلام في اصول الكافي: عن المعلّى بن خنيس، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت له: ما حقّ المسلم على المسلم؟ قال عليه السّلام: له سبع حقوق واجبات، ما منهنّ حقّ إلّا و هو عليه واجب، إن ضيّع منها شيئا خرج من ولاية اللّه و طاعته، و لم يكن للّه فيه من نصيب.قلت له: جعلت فداك، و ما هي؟ قال: يا معلّى، إنّي عليك شفيق، أخاف أن تضيّع و لا تحفظ، و تعلم و لا تعمل قال: قلت: لا قوّة إلّا باللّه.
- فرمود: آسانترين حق آن است كه آنچه براى خودت دوست مىدارى براى برادرت دوست بدارى و آنچه براى خودت بد مىدانى براى او هم نپسندى. قال:أيسر حقّ منها: أن تحبّ له ما تحبّ لنفسك، و تكره له ما تكره لنفسك.
- حق دوم: اينكه از خشمگين ساختن او اجتناب ورزى و موجبات خرسندىاش را فراهم آورى و امرش را اطاعت نمايى. و الحقّ الثاني: أن تجتنب سخطه، و تتّبع مرضاته، و تطيع أمره.
- حق سوم: اينكه او را با جان و مال و زبان و دست و پايت كمك نمايى. و الحقّ الثالث: أن تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك.
- حق چهارم: اينكه چشم او و راهنما و آينه او باشى. و الحقّ الرابع: أن تكون عينه و دليله و مرآته.
- حق پنجم: اينكه سير نشوى درحالىكه او گرسنه بماند و سيراب نگردى درحالىكه او تشنه باشد و نپوشى درحالىكه او برهنه و نپوشيده باشد. و الحقّ الخامس: أن لا تشبع و يجوع، و لا تروي و يظمأ، و لا تلبس و يعرى.
- حق ششم: اينكه اگر خدمتگزارى داشتى و برادرت نداشت، واجب است خادمت را بفرستى كه لباسهايش را بشويد، و غذا برايش فراهم سازد، و جايش را آماده سازد. و الحقّ السادس: أن يكون لك خادم و ليس لأخيك خادم، فواجب أن تبعث خادمك فيغسل ثيابه، و يصنع طعامه و يمهّد فراشه. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 377
- حق هفتم: اينكه سوگندش را باور كنى، و دعوتش را اجابت نمايى، و در بيمارىاش به عيادتش روى، و در تشييع جنازهاش حاضر شوى، و اگر بدانى كه حاجتى دارد به انجام آن مبادرت ورزى و نگذارى ناچار شود كه از تو درخواست كند، بلكه پيش از آنكه به تو اظهار نمايد به انجامش سرعت كنى. اگر اين كارها را انجام دهى ولايتت به ولايت او، و نيز ولاى او به ولايت تو متّصل گرديده است.[5] و الحقّ السابع: أن تبرّ قسمه «1» و تجيب دعوته، و تعود مريضه «2» و تشهد جنازته و إذا علمت أنّ له حاجة تبادره إلى قضائها، و لا تلجئه أن يسألكها و لكن تبادره مبادرة، فإذا فعلت ذلك وصلت ولايتك بولايته، و ولايته بولايتك. «3»
- مىگويم: ظاهرا منظور از واجب در اين حديث معناى لغوى آن است كه شامل واجب و مستحبّ شرعى- هردو- مىشود. شاهد بر اين معنى چند روايت است كه آوردن آنها مايه طولانى شدن مطلب است. أقول: الظاهر أنّ المراد بالواجب في الحديث هو المعنى اللغوي، فيكون أعمّ من الواجب و المستحبّ الشرعيّين و يشهد لذلك روايات عديدة ذكرها يوجب التطويل:
- علامه مجلسى رحمه اللّه در بحار فرموده است: ممكن است كلمه وجوب را اعم از معنى اصطلاحى شرعى و مستحبّ مؤكّد دانست، چون گمان نمىكنم كه احدى [از علما] بيشتر اين امور را واجب دانسته باشد، اضافه بر اينكه بسيار دشوار هم هست.[6] قال العلّامة المجلسي (ره) في البحار: يمكن حمل الوجوب على الأعمّ من المعنى المصطلح و الاستحباب المؤكّد، إذ لا أظنّ أحدا قال بوجوب أكثر ما ذكر مع تضمنّه للحرج العظيم، إنتهى. «4»
- و در مرآة العقول گفته است: ظاهرا اين حقوق نسبت به مؤمنين كامل است يا برادرى كه در راه خدا با او قرار برادرى گذاشته، وگرنه رعايت تمام اين امور نسبت به همه شيعه بسيار مشكل بلكه ممتنع است. مگر اينكه گفته شود: مقيّد به توانايى يا آسان بودن انجام آنها است بهطورى كه صدمهاى به حالش نرساند. و قال رحمه اللّه تعالى في مرآة العقول: الظاهر أنّ هذه الحقوق بالنسبة إلى المؤمنين الكاملين، أو الأخ الّذي و اخاه في اللّه، و إلّا فرعاية جميع ذلك بالنسبة إلى جميع الشيعة حرج عظيم بل ممتنع، إلّا أن يقال: إنّ ذلك مقيّد بالإمكان، بل السهولة بحيث لا يضرّ بحاله. إنتهى. «1»
- حال كه اين مطلب را دانستى، مىگويم: بدون ترديد اين حقوق براى مولاى ما حضرت صاحب الزمان عليه السّلام بر تمام اهل ايمان ثابت است. به هرتقدير اين حقوق براى امام عليه السّلام مسلّم مىباشد، زيرا كه ايمان امام از هرمسلمانى كاملتر است، و در حديث عبد العزيز بن مسلم از حضرت رضا عليه السّلام از امام به برادر مهربان تعبير شده، و دعاى در حق او اطاعت امر و كمك كردن او به زبان است، چنانكه توضيح خواهيم داد. إذا عرفت ما ذكرنا، فنقول: لا ريب في ثبوت هذه الحقوق لمولانا صاحب الزمان عليه السّلام على جميع أهل الإيمان على كلّ من تلك التقادير، و هذا واضح عند العارف البصير، لأنّ إيمان الإمام أكمل من كلّ مسلم، و قد أطلق «الأخ الشقيق» عليه في خبر عبد العزيز بن مسلم «2» و الدعاء في حقّه إطاعة لأمره، و إعانة له باللسان، و سنوضّحه فيما سيأتي بأوضح بيان.
- تعظيم خدا و دين خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله.. المكرمة التاسعة أنّه تعظيم للّه، و تعظيم لدين اللّه و تعظيم لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم
- اصل اينكه دعا كردن براى آن حضرت تعظيم است در مكرمت دوم بيان گرديد، و امّا اينكه اين عمل تعظيم خدا است نيازى به توضيح ندارد، زيرا كه تعظيم هرمؤمن تنها براى ايمان، جز تعظيم خدا چيز ديگرى نيست. أمّا كونه تعظيما، فقد أوضحناه في ذكر المكرمة الثانية،و أمّا كونه تعظيما للّه فهو ممّا لا يحتاج إلى بيان، لأنّ تعظيم كلّ مؤمن لمحض الإيمان، ليس إلّا لتعظيم الخالق المنّان.
- و امّا حسن و خوبى تعظيم دين خدا، از امور بديهى است كه عقل آن را درك مىكند و نيازى به خبر منقولى در اين باره نيست. اضافه بر اينكه بسيارى از واجبات و سنّتها براى اين جهت مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 378
- تشريع و وضع شده است، مانند: غسلهاى مستحبّى، نماز تحيت مسجد، استحباب طهارت براى دخول به مساجد، و قرائت قرآن، و غير اينها .... و أمّا حسن تعظيم دين اللّه، فمن البديهيّات عند ذوي العقول، فلا نحتاج إلى ذكر خبر منقول، مع أنّه قد شرّع كثير من الواجبات و السنن لأجل هذا الأمر الحسن، كالأغسال المسنونة، و صلاة التحيّة، و الطهارة لدخول المساجد، و قراءة القرآن، و غيرها ممّا لا يحتاج إلى البيان.
- مناسب است در اينجا حكايتى را بياورم كه مايه عبرت و توجه است. در كتاب «اعلام الناس بما جرى البرامكة مع بنى العباس» آمده: محمد بن يزيد مبرّد حكايت كند كه: يك يهودى نزد ابو عثمان مازنى آمد و از او درخواست كرد كه كتاب سيبويه را به او بياموزد، و صد دينار به او پرداخت. ولى ابو عثمان از گرفتن پول و آموختن كتاب به آن يهودى خوددارى نمود. مبرّد گويد: و يعجبني هنا نقل حكاية لطيفة، فيها موعظة شريفة ذكرها يناسب المقام و يكون تنبيها لاولي الأفهام، من كتاب «إعلام الناس بما جرى للبرامكة مع بني العبّاس» حكى محمّد بن يزيد المبرّد، قال: كان أبو عثمان المازني جاء إليه يهوديّ و سأله أن يقرئه كتاب سيبويه و بذل له مائة دينار، فامتنع أبو عثمان من ذلك،
- به او گفتم: سبحان اللّه! صد دينار را رد مىكنى و حال آنكه به يك درهم آن نياز دارى؟ گفت: فقلت له: سبحان اللّه، تردّ مائة دينار مع فاقتك و حاجتك إلى درهم واحد؟ فقال:
- آرى، اى ابو العباس! بدان كه كتاب سيبويه مشتمل بر سيصد آيه از كتاب خداست و نخواستم كه آنها را در اختيار كافرى بگذارم. مبرّد سكوت كرد و ديگر هيچ نگفت. مبرّد گويد: ديرى نگذشت كه روزى واثق به منظور شرابخوارى مجلس آراست، نديمانش در كنار، و كنيزكى به آوازخوانى پرداخت و اين بيت را خواند: نعم، يا أبا العبّاس، إعلم أنّ كتاب سيبويه يشتمل على ثلاثمائة آية من كتاب اللّه، و لم أرد أن امكّن منها كافرا، فسكت و لم يتكلّم.
قال المبرّد: فما مضت إلّا أيّام، حتّى جلس الواثق يوما للشرب، و حضر [عنده] ندماؤه، فغنّت جارية في المجلس هذا الشعر:
أظلوم إنّ مصابكم رجلا | أهدى السّلام تحيّة ظلم | |
- اى ظلوم! به تحقيق كه صدمه زدن شما به مردى كه به عنوان تحيّت سلام فرستاده ظلم است. أظلوم إنّ مصابكم رجلا أهدى السلام تحيّة ظلم
- كنيز كلمه (رجلا) را به نصب خواند، يكى از نديمان آن را نادرست دانست و گفت: صحيح آن است كه به رفع (رجل) خوانده شود، چون خبر إنّ است. كنيزك گفت: من از معلّم خود جز به اين وجه نياموختهام. آنگاه بين حاضرين نزاع افتاد بعضى گفتند: نديم درست مىگويد. و بعضى ديگر حق را به كنيزك مىدادند. فنصبت «رجلا»، فلحّنها بعض الحاضرين من الندماء، و قال: الصواب الرفع لأنّه خبر إنّ، فقالت الجارية ما حفظته من معلّمي إلّا هكذا، ثمّ وقع النزاع بين الجماعة فمن قائل: الصواب معه، و من قائل: الصواب معها.
- واثق پرسيد: در عراق چهكسى هست كه در عربيّت به او رجوع مىشود؟ گفت: ابو عثمان مازنى در بصره است كه در اين علم يگانه دوران است. واثق گفت: به والى ما در بصره بنويسيد كه با احترام و تجليل او را به سوى ما بفرستد. چند روزى نگذشته بود كه نامه به بصره رسيد. فقال الواثق: من بالعراق من أهل العربيّة ممّن يرجع إليه؟ فقالوا: بالبصرة أبو عثمان المازني، و هو اليوم واحد عصره في هذا العلم. فقال الواثق: اكتبوا إلى و الينا بالبصرة يسيّره إلينا معظّما مبجّلا، فما كان إلّا أيّام حتّى وصل الكتاب إلى البصرة
- والى امر كرد ابو عثمان حركت كند، و او را با قاطرهاى پستى روانه ساخت. وقتى به مقصد رسيد بر واثق داخل شد، واثق وى را بسيار احترام كرد و آن بيت را بر او عرضه نمود. مازنى گفت: حق با كنيز است، و جز به نصب (اصلا) خواندن جايز نيست. چونكه مصاب مصدر به معنى اصابه است و رجلا را نصب داده فأمر الوالي أبا عثمان بالتوجّه، و سيّره على بغال البريد، فلمّا وصل دخل على الواثق، فرفّع مجلسه، و زاد في إكرامه و عرض عليه البيت، فقال: الصواب مع الجارية، و لا يجوز في رجل غير النصب، لأنّ «مصاب» مصدر بمعنى الإصابة، و رجلا منصوب به
- و معنى آن چنين است: آزار رساندن شما به مردى كه سلام به عنوان تحيّت هديه كرده ظلم است، كه ظلم خبر إنّ است. واثق سخن ابو عثمان را فهميد و دانست كه كنيز درست گفته و از ابو عثمان خوشش آمد، و آن كسى كه به كنيزك اعتراض كرده بود محكوم شد. و المعنى: إنّ إصابتكم رجلا أهدى السلام تحيّة ظلم، فظلم خبر «إنّ» و لا يتمّ الكلام إلّا به، ففهم الواثق كلام أبي عثمان، و علم أنّ الحقّ ما قالته، و أعجب به، و انقطع الرجل الّذي أنكر على الجارية، مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 379
- سپس واثق دستور داد كه به ابو عثمان مازنى هزار دينار بدهند و تحفهها و هديههايى نيز به وى داد، كنيز هم به او هديههايى عطا كرد، باز با كمال احترام او را به شهرش روانه ساخت. وقتى به بصره رسيد مبرّد به ديدنش آمد، مازنى به او گفت: اى ابو العباس! چطور است! صد دينار براى خدا رد كردم، به جاى آن هزار دينار به من داد. ثمّ أمر الواثق لأبي عثمان المازني بألف دينار، و أتحفه بتحف و هدايا كثيرة لأهله، و وهبت له الجارية جملة اخرى، ثمّ سيّره إلى بلده مكرّما، فلمّا وصل جاء المبرّد، فقال له أبو عثمان: كيف رأيت يا أبا العبّاس! تركت للّه مائة، فعوّضني ألفا.
- مىگويم: صد دينار را براى تعظيم قرآن رها كرد، و تعظيم قرآن تعظيم خداوند است. پس توجه كن و كوشش نما كه آن را تعظيم كنى و نيز حضرت صاحب الزمان را تعظيم بنماى كه او همتا و شريك قرآن است به هرعنوانى كه تصور شود. أقول: ترك المائة تعظيما للقرآن، و تعظيم القرآن تعظيم الخالق المنّان، فافهم أيّها الإنسان، و اجهد في تعظيمه و تعظيم صاحب الزمان، فإنّه عدل القرآن و شريكه في كلّ عنوان.
- قرآن ريسمان محكم الهى است، حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه الشريف- نيز ريسمان محكم خدا است. فإنّ القرآن: حبل اللّه المتين. و القائم عليه السّلام: حبل اللّه المتين.
- قرآن را خداوند به پيغمبر عطا كرد در مقابل تمام چيزهايى كه به اهل دنيا عطا فرموده است. القرآن: أعطاه اللّه النبيّ في قبال جميع ما أعطاه أهل الدنيا.
- حضرت قائم عليه السّلام نيز همينطور است. و القائم عليه السّلام: كذلك.
- قرآن را خداوند دربارهاش فرموده: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛[7] ما به تحقيق ذكر (قرآن) را نازل نموديم و ما حافظ و نگهدار آنيم. قائم عليه السّلام نيز در حفظ و مراقبت الهى است. القرآن: قال اللّه تعالى في حقّه: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1» و كذلك القائم عليه السّلام.
- در قرآن بيان همهچيز هست، قائم عليه السّلام نيز بيانكننده همهچيز است. القرآن: فيه تبيان كلّ شيء. القائم عليه السّلام: به تبيان كلّ شيء.
- خداوند قرآن را نازل كرد تا مردم را از تاريكىها به سوى نور بيرون برد، قائم عليه السّلام را خداوند ظاهر خواهد ساخت تا مردم را از ظلمات برهاند و به نور ظاهرى و باطنى برساند. القرآن: أنزله اللّه ليخرجهم من الظلمات إلى النور.القائم عليه السّلام: يظهره اللّه ليخرجهم من الظلمات إلى النور ظاهرا و باطنا.
- تمام قرآن [از جهت معانى و حقايق] از جهانيان غايب و در پرده است. القرآن التامّ: غائب عن أهل العالم.
- صاحب الزمان عجّل اللّه تعالى فرجه: غائب عن أهل العالم. عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد..... كه دار الملك ايمان را مجرّد بيند از غوغا]اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم