«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«
صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
-«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
-مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليه السّلام، ج1،: 430
- پس وقتى عنوان صحبت بين مؤمن و كافر و بين عاقل و حيوان و بين حيوان و جماد واقع مىشود، چگونه دليلى براى دوست تو در آن هست؟ فإذا كان إسم الصحبة يقع بين المؤمن و الكافر، و بين العاقل و البهيمة، و بين الحيوان و الجماد فأيّ حجّة لصاحبك فيه؟!
- و امّا اينكه گفتى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود: اندوهگين مباش. اين نه تنها فضيلت نيست كه وبال و منقصت او، و دليل خطاكارىاش مىباشد، زيرا كه فرمايش آن حضرت: لا تَحْزَنْ اندوهگين مباش، نهى است، و جز اين نيست كه اندوهگين شدن ابو بكر يا طاعت بوده يا معصيت، اگر طاعت مىبود كه پيامبر از طاعتها نهى نمىكند، و بلكه به آنها امر و دعوت مىنمايد، و اگر معصيت بوده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله او را نهى كرده و اين آيه شاهدى بر معصيت او است به دليل اينكه او را نهى نموده است. و أمّا قولك: إنّه قال: لا تَحْزَنْ فإنّه وبال عليه، و منقصة له و دليل على خطأه لأنّ قوله: لا تَحْزَنْ نهي، و صورة النهي قول القائل: لا تفعل، لا يخلو أن يكون الحزن وقع من أبي بكر طاعة أو معصية، فإن كان طاعة فإنّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم لا ينهى عن الطاعات بل يأمر بها، و يدعو إليها، و إن كان معصية،
- فقد نهاه النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم عنها، و قد شهدت الآية بعصيانه بدليل أنّه نهاه.
- و امّا اينكه گفتى: آن حضرت فرمود: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا، به تحقيق كه خدا با ما است، پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله خبر داده كه خدا با او است و از خودش به لفظ جمع تعبير كرده، چنانكه خداوند فرموده: إِنَّا نَحْنُ نزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما نگهدار آن هستيم. و أمّا قولك: إنّه قال: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فإنّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم أخبر أنّ اللّه معه، و عبّر عن نفسه بلفظ الجمع، كقوله: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ .
- در اين باره سخن ديگرى نيز هست كه ابو بكر گفت: يا رسول اللّه! اندوه من براى برادرت على بن ابى طالب است كه چه شد. پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرمود: اندوهگين مباش! كه خداوند با ما است- يعنى با من و با برادرم على بن ابى طالب عليهما السّلام-. و [قد] قيل أيضا في هذا أنّ أبا بكر قال: يا رسول اللّه، حزني على أخيك عليّ بن أبي طالب ما كان منه، فقال له النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا أي معي و مع أخي عليّ بن أبي طالب عليه السلام.
- و امّا اينكه گفتى: آرامش بر ابو بكر نازل شد، اين ترك ظاهر آيه است، چون همانكه آرامش بر وى نازل شده خداوند- عزّ و جلّ- با لشكريانش او را تأييد فرموده، ظاهر آيه شريفه شاهد بر اين است كه مىفرمايد: فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ ترَوْها؛ پس خداوند آرامش خويش را بر او نازل ساخت و او را با لشكريانى كه نديديد تأييد كرد. پس اگر ابو بكر صاحب آرامش است لشكريان هم به تأييد او آمدهاند و حال آنكه اين سخن دور كردن نبوّت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله مىباشد. و أمّا قولك: إنّ السكينة نزلت على أبي بكر فإنّه ترك للظاهر، لأنّ الّذي نزلت عليه السكينة هو الّذي أيّده [اللّه عزّ اسمه] بالجنود، كذا يشهد ظاهر القرآن في قوله عزّ و جلّ: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها «2» فإن كان أبو بكر هو صاحب السكينة فهو صاحب الجنود.
- به اضافه اگر اينجا را به طرفدارى از دوستت نمىگفتى بهتر بود، زيرا كه خداوند متعال در دو جاى ديگر كه آرامش را بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله نازل كرده چون عدّهاى مؤمن هم با آن حضرت بودهاند آنها را نيز شركت داده در يكجا فرموده: فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى؛[1] و في هذا إخراج للنبيّ «3» صلى اللّه عليه و آله و سلم من النبوّة، على أنّ هذا الموضع لو كتمته عن صاحبك كان خيرا، لأنّ اللّه تعالى أنزل السكينة على النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم في موضعين كان معه قوم مؤمنون، فشركهم فيها، فقال في أحد الموضعين: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى «4» مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 427
- پس خداوند اطمينان و آرامش را بر پيامبرش و مؤمنين نازل كرد و آنان را با كلمه تقوى ملازم ساخت. و در جاى ديگر فرمود: ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنزَلَ جُنُوداً لَمْ ترَوْها؛[2] پس خداوند آرامش خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنين نازل ساخت و لشكريانى كه آنها را نديديد نازل نمود. ولى در اينجا آرامش را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اختصاص داد و فرمود: فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ. و قال في الموضع الآخر: ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها «5».
- پس اگر مؤمنى با او بود او را هم در آرامش شركت مىداد، همچنانكه در آندو آيه ديديم كه مؤمنين را نيز در اين جهت شركت داد. بنابراين خارج نمودن او از عنوان آرامش دليل بر خروج او از ايمان است. عمر ديگر نتوانست جواب بدهد و مردم از كنارش پراكنده گشتند و من از خواب بيدار شدم.[3] و لمّا كان في هذا الموضع خصه وحده بالسكينة، قال: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ فلو كان معه مؤمن لشركه معه في السكينة، كما شرك من ذكرنا قبل هذا من المؤمنين، فدلّ إخراجه من السكينة على خروجه من الإيمان فلم يحر جوابا، و تفرّق الناس، و استيقظت من نومي. «1»
- 3- اينكه مقصود از برادرى؛ اخوّت از لحاظ خلقت اصلى و طينت اوّلى باشد، يعنى اين مؤمنانى كه صفات يادشده را دارند از بازمانده گل پيغمبر و امامان عليهم السّلام خلق شدهاند، پس به لحاظ طينت اصلى برادرند. الثالث: أن يكون المراد بالاخوّة، الاخوّة في الخلقة الأصليّة، و الطينة الأوّلية يعني أنّ هؤلاء المؤمنين المتّصفين بالصفات المذكورة، خلقوا من فاضل طيّة النبيّ و الأئمّة عليهم السّلام ، فهم إخوة بحسب الطينة الأصليّة:
- چنانكه مجلسى در مرآة العقول از معانى الاخبار شيخ صدوق به سند خود از ابو بصير آورده كه گفت: بر حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام وارد شدم درحالىكه يكى از همكيشانمان با من بود. به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم اى فرزند پيغمبر، من اندوهگين و محزون مىشوم بدون اينكه سببى براى آن بدانم؟ 782- كما يدلّ على ذلك ما نقله المجلسيّ «رحمه اللّه تعالى» في مرآة العقول عن معاني الأخبار للشيخ الصدوق: بإسناده إلى أبي بصير، قال:
- دخلت على أبي عبد اللّه عليه السلام و معي رجل من أصحابنا، فقلت له: جعلت فداك يابن رسول اللّه، إنّي لأغتمّ و أحزن من غير أن أعرف لذلك سببا!
- فرمود: آن حزن و فرح از ناحيه ما به شما مىرسد، زيرا كه اگر بر ما خوشحالى يا اندوهى وارد شود بر شما نيز داخل مىگردد،زيرا كه ما و شما از نور خداى تعالى آفريده شدهايم، پس ما و طينت ما، و طينت شما را يكى قرار داد، و اگر طينت شما همانطوركه گرفته شده بود رها مىشد ما و شما مساوى مىبوديم، ولى طينت شما با طينت دشمنانتان ممزوج گرديد. و اگر آن نبود ابدا گناهى نمىكرديد. فقال عليه السلام: إنّ ذلك الحزن و الفرح يصل إليكم منّا، لأنّا إذا دخل علينا حزن أو سرور كان ذلك داخلا عليكم، لأنّا و إيّاكم من نور اللّه تعالى، فجعلنا و طينتنا و طينتكم واحدة، و لو تركت طينتكم كما اخذت لكنّا و أنتم سواء، و لكن مزجت طينتكم بطينة أعدائكم، فلو لا ذلك ما أذنبتم ذنبا أبدا.
- راوى گويد: عرض كردم: فدايت شوم! طينت و نور ما به همانگونه كه آغاز شد بازمىگردد؟ قال: قلت: جعلت فداك، فتعود طينتنا و نورنا كما بدأ؟
- حضرت فرمود: آرى به خدا، اى بنده خدا بگو ببينم اين شعاعى كه از قرص خورشيد پراكنده مىشود آيا به آن متّصل است يا از آن جدا؟ فقال عليه السلام: إي و اللّه يا عبد اللّه، أخبرني عن هذا الشعاع الزاخر من القرص إذا طلع أهو متّصل به أم بائن منه؟
- عرضه داشتم: فدايت گردم بلكه از آن جدا است. فرمود: مگر نه اين است كه وقتى خورشيد غروب مىكند، اين شعاع به قرص خورشيد بازمىگردد همچنانكه از آن آغاز شده بود؟ عرض كردم: آرى. فرمود: به خدا شيعيان ما نيز همينطورند. از نور خدا آفريده شدهاند، و به سوى او فقلت له: جعلت فداك، بل هو بائن منه، فقال: أفليس إذا غابت الشمس و سقط القرص عاد إليه فاتّصل به كما بدأ منه، فقلت له: نعم. فقال عليه السلام: كذلك و اللّه شيعتنا، من نور اللّه خلقوا و إليه يعودون، مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 428
- بازمىگردند. و به خدا قسم شما روز قيامت به ما ملحق مىشويد، ما شفاعت مىكنيم و شفاعتمان پذيرفته مىشود، شما شفاعت مىكنيد و شفاعت داده مىشويد، و هيچ يك از شما نيست مگر اينكه آتشى از سمت چپ او و بهشتى از سمت راست او بلند مىگردد، پس دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به آتش داخل مىكند. و اللّه إنّكم لملحقون بنا يوم القيامة، و إنّا لنشفع و نشفّع، و اللّه إنّكم لتشفعون فتشفّعون، و ما من رجل منكم إلّا و سترفع له نار عن شماله، و جنّة عن يمينه فيدخل أحبّاءه الجنّة، و أعداءه النار.
- مجلسى گفته: در اين حديث تأمّل و تدبّر كن كه در آن اسرار شگفتانگيزى هست. قال المجلسي (ره): فتأمّل و تدبّر في هذا الحديث، فإنّ فيه أسرارا غريبة إنتهى كلامه، رفع مقامه. «1»
- 22- تعجيل در امر فرج صاحب الزمان عليه السّلام المكرمة الثانية و العشرون: [يصير سببا لقرب وقوعه، و سرعة طلوعه]
- اهتمام و مداومت در دعا براى تعجيل فرج مولاى ما صاحب الزمان عليه السّلام با شرايط آن به قدر امكان، سبب مىشود كه اين امر زودتر واقع گردد و ظهور سريعتر تحقق يابد، و پيشتر آن مهر تابان طلوع كند. إنّ الإهتمام و المداومة في طلب فرج مولانا صاحب الزمان عليه السلام من الخالق القادر المنّان بشرائطه المقرّرة بقدر الإمكان يصير سببا لقرب وقوعه، و سرعة طلوعه.
- دليل بر اين معنى حديثى است كه در بحار و غير آن از عيّاشى از فضل بن ابى قرّه آمده كه گفت: شنيدم از حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام كه فرمود: خداوند به ابراهيم وحى نمود كه براى او فرزندى متولد خواهد شد. پس آن حضرت اين موضوع را با ساره در ميان گذاشت، ولى ساره گفت: آيا من خواهم زاييد و حال آنكه پيرزن هستم؟ پس خداوند به آن حضرت وحى كرد كه: 783- و يدلّ على ذلك ما في البحار و غيره، عن العيّاشي: عن الفضل بن أبي قرّة، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: أوحى اللّه إلى إبراهيم: أنّه سيولد لك، فقال لسارة، فقالت: أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ «2» فأوحى اللّه إليه:
- ساره خواهد زاييد و اولاد او چهارصد سال به زحمت و رنج مىافتند به خاطر اينكه سخن مرا جواب گفت. امام صادق عليه السّلام فرمود: پس هنگامى كه فشارها و شكنجهها بر بنى اسرائيل طول كشيد، چهل روز به درگاه خداوند ضجّه و ناله كردند. خداوند به موسى و هارون وحى فرمود كه آنها را از فرعون خلاص نمايند پس صد و هفتاد سال را از آنها برداشت. إنّها ستلد، و يعذّب أولادها أربعمائة سنة، بردّها الكلام عليّ.
- قال عليه السلام: فلمّا طال على بني إسرائيل العذاب، ضجّوا و بكوا إلى اللّه أربعين صباحا، فأوحى اللّه إلى موسى و هارون أن يخلّصهم من فرعون، فحطّ عنهم سبعين و مائة سنة.
- امام صادق عليه السّلام فرمود: «هكذا أنتم لو فعلتم لفرّج اللّه عنّا فأمّا إذ لم تكونوا فإنّ الأمر ينتهي إلى منتهاه»؛ همچنين شما اگر انجام دهيد هرآينه خداوند بر ما فرج خواهد داد ولى اگر چنين نباشيد البته اين امر تا آخرين مرحله را طى خواهد كرد.[4] قال: و قال أبو عبد اللّه عليه السلام: هكذا أنتم لو فعلتم لفرّج اللّه عنّا فأمّا إذا لم تكونوا فإنّ الأمر ينتهي إلى منتهاه. «3»
- تذكّر: بدان كه از اين حديث شريف چند امر استفاده مىشود: تنبيه: إعلم: أنّه يستفاد من هذا الحديث الشريف امور:
- 1- رسيدن جزاى عمل به اولاد: عملى كه از شخص سرمىزند- اطاعت باشد يا معصيت- جزاى آن به اولاد و نوادگانش مىرسد، چنانكه از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه: وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما؛[5]. و امّا ديوار، پس از آن دو پسربچه يتيم بود كه در شهر هستند، و زير آن گنجى متعلق به ايشان، و پدرشان نيكوكار بود، پس پروردگارت خواست كه آندو به قوّت رسند و گنجشان را برآورند.. أحدها: أنّ جزاء الأعمال الصادرة من الشخص طاعة كانت أم معصية قد يصل إلى أولاده و أعقابه 784- كما ورد عن الصادق عليه السلام في تفسير قوله تعالى: وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 429
- فرمود: آندو يتيم با آن پدر صالح هفت پشت فاصله داشتند. وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما «4» أنّه كان بينهما و بين ذلك الأب الصالح سبعة آباء.
- و اين به خاطر حكمتها و مصالح عظيمى است كه بسيارى از آنها بر ما پوشيده و مخفى است و بعضى از آنها در روايات از ائمه معصومين عليهم السّلام برايمان روشن شده است. و ذلك لحكم جليلة و مصالح عظيمة قد خفيت علينا أكثرها، و بيّن لنا بعضها في الروايات الصادرة عن العترة الطاهرة. 784- كما ورد عن الصادق عليه السّلام في تفسير قوله تعالى: وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما أنّه كان بينهما و بين ذلك الأب الصالح سبعة آباء. و ذلك لحكم جليلة و مصالح عظيمة قد خفيت علينا أكثرها، و بيّن لنا بعضها في الروايات الصادرة عن العترة الطاهرة.
- اگر بگوييد: بدون ترديد، رساندن خيرها و نعمتها به اولاد شخص در حقيقت به خودش برگشته و تفضّلى نسبت به او انجام گرفته، به جهت كمال مودّت و مهرى كه بين انسان و اولادش هست، بلكه چهبسا خير رساندن به اولاد براى انسان- فإن قلت: لا ريب في أنّ إيصال الخيرات و النعم إلى أولاد الشخص، إيصال إليه و تفضّل عليه في الحقيقة، لما نرى بينهما من كمال المودّة و الرأفة بل ربّما يكون إيصال الخير إلى الأولاد ألذّ للإنسان
- بلكه مطلق حيوانات- لذيذتر است از متنعّم شدن خود شخص، خواه در زمان حيات و زندگى او باشد يا پس از مردن. همچنانكه در خبر آمده: ارواح مؤمنانى كه براى ديدن اولادشان مىآيند اگر آن را در وضع خوب و نيكى ببينند، خوشحال مىشوند، و اگر در فشار و سختى ببينند، اندوهگين مىگردند. بل للحيوان من تنعّم نفسه بهذا الإحسان، حيّا كان أو ميتّا: 785- كما ورد أنّ أرواح المؤمنين الّذين يأتون لزيارة أولادهم إذا رأوهم بخير فرحوا، و إذا رأوهم في شدّة و ضيق حزنوا. إلى غير ذلك ممّا يدلّ عليه.
- و روايات ديگرى كه بر موضوع مورد بحث دلالت دارد. ولى عذاب كردن و به مشقّت انداختن اولاد به خاطر كارهايى كه از پدران و مادران سرزده، نه عقل آن را امضا كرده و نه قرآن. عقل اين را ظلم مىداند، و ظلم بر خداوند- عزّ و جلّ- قبيح است، در قرآن مجيد نيز آمده: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى؛* و بردارندهاى بار گناه ديگرى را متحمّل نمىشود.
- و أمّا تعذيب الأولاد بسبب ما صدر عن الآباء و الامّهات، فهو ممّا لا يساعد عليه العقل، و لا الكتاب العزيز. أمّا العقل: فلأنّه ظلم في نظره، و لا ريب في قبحه على اللّه عزّ اسمه. و أمّا كتاب اللّه عزّ و جلّ فقد قال اللّه تعالى: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى «1»
- مىگويم: دچار شدن مردم به آفات و بليّات، گاهى كفّاره گناهان و خطاهاى آنان است و گاهى براى بالا رفتن درجات و فزونى ثوابها مىباشد. پس ممكن است خداوند متعال بعضى از بندگانش را به بعضى از مصيبتها و محنتها عذاب نمايد و اين را كفّاره گناهان پدران و مادران قرار دهد، قلنا: إنّ ابتلاء الناس بالبليّات و الآفات قد يكون لتكفير خطيئاتهم و سيّئاتهم، و قد يكون لرفع درجاتهم و زيادة مثوباتهم، فيمكن أن يعذّب اللّه تعالى بعض عباده ببعض المصائب و المحن و الآفات و يجعل ذلك كفّارة لذنوب الآباء و الامّهات
- چون به خاطر مصيبتهايى كه به فرزندانشان مىرسد متأثّر و ناراحت مىشوند، آنگاه به اين بندهاى كه به آن مصيبتها دچار گشته انواع نعمتها و ثوابها را عنايت مىكند، چون در دنيا به آن ناراحتىها مبتلا شده است. و اين مبادله خوب و برنامه نيكى است و هيچ خلاف عدل و احسان هم در آن نيست بلكه خود نوعى احسان به انسان مىباشد. بسبب تألّمهم لابتلاء أولادهم بتلك المصيبات، ثمّ يخصّ هذا العبد المصاب بأنواع من النعم و الثواب لإبتلائه في دار الدنيا بتلك الهموم و البليّات، و هذه عناية حسنة، و مبادلة مستحسنة، و ليس في ذلك شيء من خلاف العدل و الإحسان، بل هو نوع إحسان إلى الإنسان من الخالق المنّان.
- و بر اين معنى دلالت مىكند فرموده امام صادق عليه السّلام در جواب مفضّل بن عمر- كه از خواصّ اصحاب گرامى آن حضرت است- كه پس از بيان خوبىها و منافع حواسّ انسان و زيانهاى فقدان آنها، 786- و يدلّ على ما ذكرناه في هذا المقام قول مولانا الصادق عليه السلام في جواب مفضّل بن عمر الّذي هو من خواصّ صحبه الكرام، فإنّه عليه السلام بعد ما بيّن له منافع حواسّ الإنسان و مضارّ فقدها بأحسن بيان، مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 430
- مفضّل عرضه داشت: پس چرا بعضى از مردم برخى از اين اعضا را ندارند كه اين زيانهايى كه فرمودى به آنها برسد؟ قال المفضّل: فقلت: فلم صار بعض الناس يفقد شيئا من هذه الجوارح فيناله في ذلك مثل ما وصفته يا مولاي؟
- امام صادق عليه السّلام فرمود: براى تأديب و موعظه كسى كه اين وضع برايش پيش مىآيد، و ديگران به سبب او پند گيرند، چنانكه زمامداران گاهى افرادى را براى مجازات و عبرت تأديب مىكنند و [عقلا] بر آنها اشكال نمىگيرند، بلكه رأيشان را تعريف مىكنند و تدبيرشان را تصحيح مىشمارند. قال عليه السلام: ذلك للتأديب و الموعظة، لمن يحلّ ذلك به و لغيره بسببه، كما قد يؤدّب الملوك الناس بالتنكيل و الموعظة فلا ينكر ذلك عليهم، بل يحمد من رأيهم، و يصوّب من تدبيرهم،
- بهعلاوهبراى كسانى كه اين امور برايشان پيش مىآيد اگر شكيبايى كنند و شكر الهى بجاى آورند پس از مرگشان آنقدر ثوابها هست كه اين ناراحتىها را در مقابل آن همه ثواب، كوچك و ناچيز خواهند ديد، تا جايى كه اگر به آنها اختيار مىدادند كه به دنيا بازگردند و در آن بلاها زندگى كنند آن را انتخاب مىنمودند. ثمّ للّذين تنزل بهم هذه البلايا من الثواب بعد الموت، إن شكروا و أنابوا، ما يستصغرون معه ما ينالهم منها، حتّى أنّهم لو خيّروا بعد الموت لاختاروا أن يردّوا إلى البلايا ليزدادوا من الثواب، الخبر. «1»
- و مىتوان به نحو ديگرى جواب داد كه: خداوند- عزّ و جلّ- به مقتضاى حكمتى تقدير كرده، مصائب و بلاهايى برسد، ولى دفع و برطرف شدن آن مصائب و بلاها را مشروط و متوقف بر صدور افعال خاصّى از پدران و مادران يا خود آنها قرار داده است، و چون آن شرط محقق نشد تقدير الهى جارى مىگردد. و يمكن أن يقرّر الجواب بوجه آخر، فيقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ قد قدّر بمقتضى حكمته ابتلاء هؤلاء الأولاد بمصائب و بليّات، لكن قد جعل اندفاع تلك البلايا عنهم موقوفا على صدور بعض الأفعال عن آبائهم و امّهاتهم، أو صدور بعض الأفعال عنهم، فلمّا لم يقع الشرط جرى التقدير الإلهي،
بنابراين ابتلاى آنها در حقيقت به عنوان مجازات آنها به سبب كارهاى پدران و مادرانشان نيست تا اشكالى وارد شود بلكه برمبناى مصالح واقعى است كه در هرامر مقدّرى وجود دارد. فابتلاؤهم في الحقيقة لم يكن مجازاة بأعمال آبائهم و امّهاتهم حتّى يتوجّه الإشكال المذكور، بل بحسب المصالح الواقعيّة الثابتة في كلّ أمر مقدور،
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم