«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«
صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
-«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
-مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليه السّلام، ج1،: ص: 446
- خلاصه اينكه: امامان عليهم السّلام امانت الهى هستند كه پروردگار متعال از غيب قدس خويش براى بندگانش برآورده تا از نور آن برخوردار شوند، و در حفظ و حمايت خويش قرار داده كه دست بدان نرسد و قصد يورش بر آن نشود، در تمام حالات و مقامات آنان، بهطورىكه احدى از معاندين و بدخواهانشان نتوانند نورشان را خاموش نموده و ايشان را از بين ببرند، تا اينكه در آخر زمان آنان را آشكار گردانيد. و حاصل الكلام أنّهم الأمانة الإلهيّة الّتي أنزلها اللّه تعالى من غيب قدسه إلى عباده نورا يستضيئون به، المحفوظة بالحفظ الإلهي المنيع، الّذي لا يطاول و لا يحاول في كلّ من مقاماتهم و حالاتهم و انتقالاتهم، بحيث لم يتمكّن أحد من معانديهم من إطفاء نورهم و إعدامهم حتّى أظهرهم في آخر الزمان.
- دوم: حفظ شده؛ يعنى خداى- عزّ و جلّ- اين امانت را از پليدىهاى جاهليت و كثافتها و نجاستهاى ضلالت نگهدارى كرده به اينكه آنان را جز در صلبهاى پاكيزه و رحمهاى مطهّره به وديعت نسپرده است. زيرا كه اجماع علماى شيعه- بلكه ضرورت مذهب- بر اين است كه پدران ائمه عليهم السّلام كه امانت الهى در آنان به وديعه نهاده شده بود- از خاتم انبيا تا آدم عليهم السّلام - همگى مؤمن و پاكيزه بودهاند و حتى يك چشم برهم زدن هم به خداوند شرك نورزيدهاند. همچنين مادران ايشان كه اين امانت به ايشان سپرده مىشد، چنانكه در زيارت آمده: «لم تنجّسك الجاهليّة بأنجاسها و لم تلبسك من مدلهمّات ثيابها»؛ پليدىهاى جاهليت تو را نيالود و از جامههاى تيرهوتارش بر تو نپوشيد. الثاني: المحفوظة، يعني حفظها اللّه عزّ و جلّ من أقذار الجاهليّة و أنجاسها، و أدناس الضلالة و أرجاسها، بأن لم يودعها إلّا الأصلاب الطاهرة و الأرحام المطهّرة، فإنّ اعتقادنا كما عليه الإجماع بل الضرورة أنّ آباءهم الّذين استودعوا تلك الأمانة الإلهيّة، من الخاتم إلى آدم، كانوا بأجمعهم مؤمنين طاهرين، لم يشركوا باللّه تعالى طرفة عين، و كذلك امّهاتهم اللاتي استودعن تلك الأمانة كما في الزيارة «لم تنجّسك الجاهليّة بأنجاسها، و لم تلبسك من مدلهمّات ثيابها». مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 446
- و از امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: همانا خدا بود و هيچچيز نبود، سپس كونومكان را خلق كرد، و نور الانوار را آفريد كه تمامى نورها از او نور گرفت، و در آن (نور الانوار) از نور خويش جارى ساخت كه همه نورها از آن نور يافت، و آن نورى است كه محمد و على را از آن خلق كرد، پس محمد و على دو نور نخستين بودند، زيرا پيش از آنها چيزى پديد نيامده بود، و آندو همواره طاهر و مطهّر در صلبهاى پاك جريان داشتند تا آنكه در پاكترين آنها- يعنى عبد اللّه و ابو طالب- از يكديگر جدا گشتند.[1] 816- و عن الصادق عليه السّلام: قال: إنّ اللّه كان إذ لا كان، فخلق الكان و المكان و خلق الأنوار، و خلق نور الأنوار الّذي نوّرت منه الأنوار، و أجرى فيه من نوره الّذي نوّرت منه الأنوار، و هو النور الّذي خلق منه محمّدا و عليّا، فلم يزالا نورين أوّلين إذ لا شيء كوّن قبلهما، فلم يزالا يجريان طاهرين مطهّرين في الأصلاب الطاهرة حتّى افترقا في أطهر طاهرين، في عبد اللّه و أبي طالب.
- و در احتجاج در پاسخ امام صادق عليه السّلام به سؤالات و اشكالات زنديق آمده كه آن حضرت فرمود: و خداوند از آدم نسلى پاكيزه و طاهر بيرون آورد، از او پيغمبران و رسولان را به وجود آورد، آنان برگزيده پروردگار و گوهر خالصاند، در صلبهاى پاكيزه و در رحمها محفوظ بودهاند، بىعفّتىهاى جاهليت به ايشان نرسيده و نسبهايشان آلودگى نيافته، زيرا كه خداوند متعال آنان را در جايگاهى قرار داده كه درجه و شرافتى بالاتر از آن نيست، هرآنكه گنجينهدار علم الهى، و امين غيب و مركز سرّ و حجّت بر خلق او، و ترجمان و زبان او باشد، جز اين نخواهد بود، پس حجّت جز از نسل اينان نيست كه در ميان خلق به جاى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله بپاخيزد ....[2] 817- و في الإحتجاج عن الصادق عليه السّلام في جواب مسائل الزنديق، قال عليه السّلام: و أخرج من آدم نسلا طاهرا طيّبا، أخرج منه الأنبياء و الرسل، هم صفوة اللّه و خلّص الجوهر، طهّروا في الأصلاب، و حفظوا في الأرحام، لم يصبهم سفاح الجاهليّة و لا شاب أنسابهم، لأنّ اللّه عزّ و جلّ جعلهم في موضع لا يكون أعلى درجة و شرفا منه، فمن كان خازن علم اللّه، و أمين غيبه، و مستودع سرّه، و حجّته على خلقه، و ترجمانه و لسانه، لا يكون إلّا بهذه الصفة، فالحجّة لا يكون إلّا من نسلهم، يقوم مقام النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم في الخلق ...، الخبر.
- و اگر بخواهيم آنچه در اين باره وارد شده بياوريم مطلب به طول مىانجامد. و لو أردنا ذكر ما ورد في هذا الباب لطال الكتاب.
- شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب اعتقاد درباره پدران پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله چنين گفته: اعتقاد ما درباره آنان چنين است كه آنها از آدم تا پدرش عبد اللّه مسلمان بودهاند و اينكه ابو طالب مسلمان بوده و مادر پيغمبر آمنه بنت وهب مسلمان بوده است، و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرمود: من از ازدواج متولد شدهام و از زنا نبودهام، از زمان آدم عليه السّلام. و روايت شده كه عبد المطلب حجّت خدا بود و ابو طالب جانشينى او را به عهده داشت.[3] قال الشيخ الصدوق رحمه اللّه في اعتقاداته، باب الاعتقاد في آباء النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم: إعتقادنا فيهم أنّهم مسلمون من آدم إلى أبيه عبد اللّه، و أنّ أبا طالب كان مسلما، و امّه آمنة بنت وهب كانت مسلمة.818- و قال النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم:خرجت من نكاح، و لم أخرج من سفاح، من لدن آدم عليه السّلام. 819- و قد روي أنّ عبد المطّلب كان حجّة، و أبا طالب كان وصيّه. إنتهى كلامه رفع مقامه.
- سوم: يعنى محفوظ از گناهان و زشتىها، زيرا كه امامان عليهم السّلام معصوم هستند كه خداوند متعال آنان را در تمام عمر از گناهان و سيّئات مصون و محفوظ داشته است و اين امر از ضروريات مذهب اماميّه است. الثالث: المحفوظة عن المعاصي و الرذائل: فإنّهم المعصومون الّذين حفظهم اللّه تعالى في جميع عمرهم عن جميع المعاصي و السيّئات، و هذا عند الإماميّة من الضروريّات. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 447
- چهارم: حفظشده از تهمتها و نسبت خطا و نقصان به آنها، بهطورىكه هيچيك از دشمنان نتوانسته منقصتى به آنان نسبت دهد يا فضيلتى از ايشان انكار كند، بلكه- با همه حسادت و دشمنى كه نسبت به امامان عليهم السّلام داشتهاند- جلالت و عظمتشان را اعتراف كردهاند. الرابع: المحفوظة عن الإتّهام، و نسبة الخطأ و النقصان، بحيث لم يقدر أحد من أعدائهم على أن ينسب إليهم نقيصة، أو ينكر لهم فضيلة، بل اعترفوا بجلالتهم و فضيلتهم مع كثرة حسدهم و عداوتهم للأئمّة عليهم السّلام.
- پنجم: حفظ شده بهطورىكه احدى از خلق به آن دست نيابد چنانكه در قرآن آمده: فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ و بنابراين معنى، مراد آن است كه احدى از خلايق به آخرين مرحله شناخت امامان و درك حقيقت ذات و صفات آنان نرسد، چراكه آنها كه در رتبه پايينترى از ايشان قرار دارند چون نسبت به ايشان ناقصاند نمىتوانند به حقيقت كامل احاطه يابند، نمىبينيد كودك شيرخوار نمىتواند به حقيقت پدر و صفات و خصوصيات او دست يابد چون قصور و نقصان در او هست. همينطور بقيه خلايق نمىتوانند به حقيقت امامان عليهم السّلام و صفات و ويژگىهاى آنان برسند. چنانكه در زيارت جامعه آمده است: «موالي لا أحصي ثنائكم و لا أبلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم»؛ اى سروران من! نتوانم شما را ستايش كنم، و نه به آخرين حدّ مدح شما رسم، و نه به وصف قدر شما دست يابم. الخامس: المحفوظة الّتي لا ينالها أحد من الخلق، كما في قوله تعالى: فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ[4] و المراد على هذا المعنى عدم وقوف أحد من الخلائق على كنه معرفتهم، و حقيقة ذاتهم و صفاتهم، و ذلك لقصور من دونهم عن مرتبتهم و لا يمكن للناقص أن يحيط بحقيقة الكامل، ألا ترى أنّ الطفل الرضيع لا يقدر على الإحاطة بحقيقة أبيه و صفاته و خصوصيّاته، بسبب قصوره و نقصانه، فكذلك سائر الخلق، لا يقدرون على الإحاطة بحقيقة الأئمّة عليهم السّلام و صفاتهم و خصائصهم، فيكون مطابقا لما في الزيارة الجامعة: «مواليّ، لا احصي ثناءكم و لا أبلغ من المدح كنهكم، و من الوصف قدركم» (إلخ).
- و در حديث نبوى است كه: يا على! خداوند را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو، و تو را نشناخت جز خدا و من.[5] 820- و في الحديث النبويّ: يا عليّ، ما عرف اللّه إلّا أنا و أنت، و ما عرفني إلّا اللّه و أنت، و ما عرفك إلّا اللّه و أنا.
- و در اصول كافى در حديثى از حضرت امام باقر عليه السّلام است كه فرمود: به تحقيق كه نمىتوان خدا را توصيف كرد، و همانطوركه نمىشود وصف خدا گفت بر توصيف ما هم توانايى نيست.[6] 821- و في اصول الكافي في حديث: عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إنّه لا يقدر على صفة اللّه، فكما لا يقدر على صفة اللّه، كذلك لا يقدر على صفتنا الخبر. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 448
- و نيز به سند صحيحى از زراره از آن حضرت عليه السّلام آمده كه گفت: شنيدم آن حضرت مىفرمود: 822- و فيه: بسند صحيح عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سمعته يقول:
- خداوند- عزّ و جلّ- وصف نمىشود، و چگونه وصف شود و حال آنكه در كتاب خويش فرمود: إنّ اللّه عزّ و جلّ لا يوصف، و كيف يوصف و قال في كتابه
- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ؛ و خداى را آنچنانكه شايسته است نشناختند. پس هرقدر كه توصيف شود بزرگتر از آن است، و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله وصفناشدنى است. چگونه مىتوان توصيف كرد بندهاى را كه خداوند به هفت حجابش پوشيده و اطاعت او را در زمين همچون اطاعت خودش قرار داده و فرموده است: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛[7] هرچه پيامبر برايتان آورد بگيريد و هرچه نهيتان نمود بازايستيد. و هركس از اين پيغمبر اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هركه نافرمانى نمايد مرا معصيت نموده است و كار را به او واگذار كرد. و ما (امامان) نيز وصف نشويم، چگونه وصف شوند جمعى كه خداوند پليدى را- كه شك است- از ايشان برداشته است.: ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ فلا يوصف بقدر إلّا كان أعظم من ذلك. و إنّ النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم لا يوصف، و كيف يوصف عبد احتجب اللّه عزّ و جلّ بسبع! و جعل طاعته في الأرض كطاعته، فقال: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[8] و من أطاع هذا فقد أطاعني، و من عصاه فقد عصاني، و فوّض إليه، و إنّا لا نوصف، و كيف يوصف قوم رفع اللّه عنهم الرجس!! و هو الشكّ
- و مؤمن هم وصف نشود، و به تحقيق كه مؤمن برادر خويش را ديدار نمايد و با او مصافحه كند، پيوسته خداوند به آندو توجّه نمايد و گناهان از رخسارشان همچون برگ از درخت مىريزد.[9] و المؤمن لا يوصف، و إنّ المؤمن ليلقى أخاه فيصافحه، فلا يزال اللّه ينظر إليهما و الذنوب تتحاتّ عن وجوههما كما يتحاتّ الورق عن الشجر.
- مىگويم: اين حديث از احاديث دشوار است، و آنچه پس از تأمّل در آن برايم ظاهر شد، اينكه: منظور بيان محال بودن احاطه خلايق به صفات خداوند و محال بودن احاطه غير از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله به صفات و مقامات و حقيقت آن حضرت و محال بودن احاطه غير امامان عليهم السّلام به صفات و شؤون و حقيقت ايشان، و محال بودن احاطه غير مؤمن بر صفت و شأن مؤمن است، زيرا كه ناقص نمىتواند به كنه كامل برسد كه از درك مقام او قاصر است، لذا در حديث آمده: اگر ابو ذر آنچه در دل سلمان است مىدانست او را مىكشت.[10] و در حديث ديگرى است: او را تكفير مىكرد.[11] أقول: هذا الحديث من الأحاديث المشكلة، و الّذي ظهر لي بعد التأمّل فيه أنّ المراد بيان استحالة إحاطة الخلائق بصفات اللّه، و استحالة إحاطة غير النبيّ بصفاته و مقاماته و حقيقته، و استحالة إحاطة غير الأئمّة بصفاتهم و حقيقتهم و شؤونهم، و استحالة إحاطة غير المؤمن بصفة المؤمن و شأنه. و ذلك أنّ الناقص لا يمكنه الإحاطة بكنه الكامل لقصوره عن إدراك مقامه. 823- و لهذا ورد في الحديث: لو علم أبو ذرّ ما في قلب سلمان لقتله[12]، و في حديث آخر: لكفّره.
- و بيان اين مطلب نسبت به معرفت خداوند متعال واضح است؛ امّا نسبت به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله فرمود: «كيف يوصف عبد احتجب اللّه عزّ و جلّ بسبع»؛ چگونه مىتوان توصيف كرد بندهاى را كه خداوند به هفت حجابش پوشيده .... ممكن است مراد اين باشد كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله به حجابهاى هفتگانه ايمان پوشيده شده. چنانكه در رواياتى از اصول كافى آمده، يعنى: چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله در درجات ايمان به خداوند كامل است بهطورىكه هيچكس در ايمان بالاتر از او نيست، براى غير او توصيفش و احاطه به كنه و شأنش امكان ندارد، چون كوتاهتر از درك آن است. و بيان هذا المطلب بالنسبة إلى معرفة الذات البارئ عزّ اسمه واضح. و أمّا بالنسبة إلى النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال عليه السّلام: كيف يوصف عبد احتجب اللّه عزّ و جلّ بسبع، إلخ، فيمكن أن يكون المراد بالإحتجاب بسبع: احتجاب النبيّ بالحجابات السبعة الإيمانيّة، الواردة في الروايات المرويّة في اصول الكافي يعني: لمّا كان النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم كاملا في درجات الإيمان باللّه تعالى، بحيث لم يكن أحد أعلى منه في الإيمان، لم يمكن لغيره وصفه، و الإحاطة بكنهه و شأنه لقصوره عن مقامه.
- و ممكن است منظور از كلمه سبع (هفت)، آسمانهاى هفتگانه باشد، يعنى: چگونه وصف شود بندهاى كه از شأن بلند و مقام شامخ و برجستهاش اينكه: خداوند او را به جايگاهى بالا برد كه احدى از خلقش را به آنجا نرسانده است. و بنابر هردو معنى، مفعولبه محذوف است يعنى: «كيف يوصف عبد احتجب اللّه إيّاه» و لفظ عبد قرينه بر محذوف مىباشد و حذف مفعولبه جدا بسيار است، از آن جمله فرموده خداى- عزّ و جلّ- اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ؛ خداوند روزى هركس را بخواهد فراخ و يا تنگ نمايد. و يمكن أن يكون المراد بالسبع: السماوات السبع، يعني: كيف يوصف عبد كان من رفعة شأنه و علوّ مقامه أن رفعه اللّه إلى مقام لم يرفع إليه أحدا من خلقه! و على التقديرين فالمفعول به محذوف، يعني: كيف يوصف عبد احتجب اللّه إيّاه. و لفظة عبد قرينة على المحذوف، و حذف المفعول به كثير جدّا،و منه قوله عزّ و جلّ: اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 449
- و در معنى اين جمله: «كيف يوصف عبد احتجب اللّه عزّ و جلّ بسبع» وجوه بعيدى نيز گفته شده، كسانى كه مايل باشند از آنها مطلع شوند به مجلّد دوم كتاب مرآة العقول مراجعه كنند. هذا و قد قيل في معنى احتجب اللّه بسبع وجوه بعيدة، من أراد الأطّلاع عليها فليرجع إلى المجلّد الثاني من مرآة العقول. ، ثمّ قال عليه السّلام:
- سپس حضرت فرمود: و ما (امامان) نيز وصف نشويم، چگونه وصف شوند جمعى كه خداوند پليدى را- كه شك است- از ايشان برداشته است. و إنّا لا نوصف، و كيف يوصف قوم رفع اللّه عنهم الرجس! و هو الشكّ.
- مىگويم: اين بيان بلندى شأن و مقام آنها است كه غير آنها پايينتر از آنند كه به كنه معرفتشان دست يابند، زيرا كه هرمؤمن موقن بهجز امام عليه السّلام به مرتبه علم اليقين نمىرسد مگر بعد از طىّ مراحل پايينتر، و تمام آن مراتب و مراحل با شك ملازم است، بهخلاف امام عليه السّلام كه معرفتش- از همان آغاز كه خداوند او را آفريده- در مرتبه عين اليقين است و كسى كه چنين وصفى داشته باشد، كسانى كه از مرتبهاش پايينترند نمىتوانند مقامش را درك كنند. أقول: هذا بيان لرفعة شأنهم، و قصور غيرهم عن الإحاطة بكنه معرفتهم
- و ذلك لأنّ كلّ مؤمن موقن غير الإمام لا يصل إلى مرتبة علم اليقين، إلّا بعد طيّ ما دون تلك المرتبة من المراتب، و تلك المراتب تلازم الشكّ، نعني ما يقابل هذه المرتبة العالية، بخلاف الإمام، فإنّ معرفته في مرتبة عين اليقين، من حين خلقه اللّه تعالى شأنه، فمن هذه صفته لا يحيط القاصر عن درجته بمقامه.
- و نيز امامان عليهم السّلام مظاهر صفات خداوند- عزّ و جلّ- مىباشند، پس هرآنكه چنين صفتى داشته باشد، هيچگونه شائبه شك يا وسوسه در وجودش نيست، برخلاف غير او. پس امكان ندارد كسى كه پايينتر از او است به كنه معرفت و حقيقت ذات او دست يابد. و أيضا أنّ الأئمّة عليهم السّلام هم مظاهر صفات اللّه عزّ و جلّ، فمن هذه صفته لا يشوب وجوده شائبة شكّ أو وسوسة، أو خطرات قلب، في حال من الأحوال بخلاف من دونه، فلا يمكن لمن دونه الوصول إلى كنه معرفته، و حقيقة ذاته . و صفته
- و امّا مؤمن، نسبت به ساير افراد همينطور است، يعنى غير مؤمن به درجه ايمان نرسيده تا مقام مؤمن را درك نمايد، و همچنين مؤمنين نسبت به يكديگر آنهايى كه مقامشان پايينتر است مانند ابو ذر نسبت به سلمان، يا آنكه در درجه اوّل ايمان قرار دارد نسبت به كسى كه در درجه دوم آن است، نمىتواند برايمان كسى كه بالاتر از او است احاطه پيدا كند و مقام او را درك نمايد. و أمّا المؤمن فهكذا حاله بالنسبة إلى غيره، يعني أنّ غير المؤمن لم يبلغ درجة الإيمان حتّى يعرف مقام المؤمن، و كذا المؤمنون، من كان مقامه دون مقام غيره من المؤمنين، كأبي ذرّ بالنسبة إلى سلمان مثلا، و من كان في الدرجة الأولى من الإيمان، بالنسبة إلى من هو في الدرجة الثانية، لا يقدر على الإحاطة بمعرفة إيمان من فوقه و إدراك مقامه.
- و اينكه حضرت فرمود: و به تحقيق كه مؤمن برادر خويش را ديدار نمايد ...، اشاره به بلندى مقام مؤمن است نه بيان سبب و علّت قصور غير او از درك مقامش- چنانكه مخفى نيست- (تأمّل كنيد). و أمّا قوله عليه السّلام: «و إنّ المؤمن ليلقى أخاه» إلخ، فهو إشارة إلى علوّ مقام المؤم، و ارتفاع شأنه، لا علّة لسبب قصور غيره عن درك مقامه، كما لا يخفى، فتأمّل.
- ششم: اينكه منظور از امانت محفوظ، آن باشد كه: نگهبانان اين امانت بزرگ الهى آن را در هر زمان حفظ كردهاند، يعنى: اجداد پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله تا حضرت آدم عليه السّلام حقوق اين امانت را شناخته و رعايت كردند كه آن را جز به اهلش يعنى رحمهاى پاكيزه و مبرّاى از پليدىهاى شرك و آلودگىهاى كفر، به چنين رحمهايى سپردند. عليرغم معاندين و مخالفين كه در طول تاريخ با اين درخت ربّانى در ستيز بودهاند، چنانكه بر مطالعهكنندگان تاريخ زندگانى پدران پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله پوشيده نيست. السادس: أن يكون المراد بالمحفوظة، الّتي حفظها المستودعون المستحفظون لهذه الأمانة الجليلة الإلهيّة في كلّ زمان، و نعني بهم أجداد النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم إلى أبينا آدم عليه السّلام، لأنّهم عرفوا الواجب من حقّها، فلم يؤدّوها إلّا إلى أهلها، أي الأرحام الطاهرة المطهّرة النقيّة عن أدناس الشرك، و أرجاس الكفر رغما لآناف المعاندين كما لا يخفى على من لاحظ تواريخ أحوال آبائه، من أبيه عبد اللّه إلى أبي البشر صلوات اللّه عليهم أجمعين. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 450
- هفتم: منظور از حفظ شده، حفظ كردن مؤمنين باشد كه اين امانت را در دل قرار دادند و معرفت و شؤون امامان عليهم السّلام را به سينهها سپردند، و اين امانت را از اذيّت معاندين حفظ كردند با به كار بستن دستوراتشان در خفا و تقيّه پسنديده در مقابل دشمنان كه هم از مقاصد و اغراض فاسد و پليد بدخواهان و هم از فراموشى آثار ارزنده، آنان را حفظ نمودند، و با جسم و جان و اموال و فرزندان، از ايشان پاسدارى و محافظت كردند. و اينان هستند كه امام صادق عليه السّلام دربارهشان فرموده: فرد بسيار روايتكننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را استوار مىسازد از هزار عابد بهتر است. السابع: أن يكون المراد بالمحفوظة، الّتي حفظها المؤمنون، حيث جعلوها في قلوبهم، و حفظوا معرفتهم و شؤونهم في أفئدتهم، و حفظوا تلك الأمانة عن أذى المعاندين بصون أسرارهم، و حسن التقيّة في محافل أغيارهم فبذلك حفظوهم عن سوء مقاصد أعدائهم، و حفظوها عن الإندراس و الإنطماس بذكر جميل ثنائهم عند شيعتهم و أحبّائهم، و بذلوا أنفسهم و مهجهم و أموالهم و ذراريهم لحفظهم، و حفظ ما يتعلّق بهم. و هؤلاء هم الّذين وصفهم الصادق عليه السّلام824- بقوله: «الراوية لحديثنا يشدّ به قلوب شيعتنا أفضل من ألف عابد».
- و ان شاء اللّه تعالى در بخش هشتم كتاب به حدّ كافى اخبار اين باب را خواهيم آورد. و سنذكر جملة كافية من أخبار هذا الباب، في الباب الثامن من هذا الكتاب إن شاء اللّه تعالى.
- هشتم: اينكه مراد از امانت محفوظ يعنى: آنكه خداوند در حفظ و رعايت خويش قرار داده است كه هيچكس نمىتواند قدرشان را پايين آورد، يا از آن منزلتهاى رفيع و برجستهاى كه خداوند براى آنان اختصاص داده، ايشان را بركنار سازد، و يا شؤون و مقاماتشان را سلب نمايد، كه هرچه جبّاران و ستمگران كوشش كردند كه نور الهى را خاموش سازند خداوند درخشندگىاش را بيشتر كرد. الثامن: أن يكون المراد بالمحفوظة، الّتي جعلها اللّه عزّ و جلّ في حفظه قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: رجل راوية لحديثكم، يبثّ ذلك في الناس، و يشدّده في قلوبهم، و قلوب شيعتكم، و لعلّ عابدا من شيعتكم ليست له هذه الرواية، أيّهما أفضل؟ قال: الراوية لحديثنا، يشدّ به قلوب شيعتنا، أفضل من ألف عابد. و فيه (الكافي: 1/ 33 ح 8): بسند صحيح عن أبي جعفر عليه السّلام قال: عالم ينتفع بعلمه أفضل من سبعين عابد (إنتهى).
- و لعلّ اختلاف مراتب الفضل باعتبار اختلاف العلماء و العباد في مراتبهم و منازلهم. و يؤيّده أنّه عليه السّلام بيّن في هذا الحديث النسبة بين العالم و العابد، و في الحديث السابق النسبة بين الراوي و العابد، فيفهم منهما أنّه راوي الحديث إذا كان عالما عاملا أفضل منه إذا لم يكن عالما (لمؤلّفه). و رعايته، فلا يقدر أحد من الخلق أن يخفض قدرهم، أو ينزلهم عن مراتبهم الخاصّة، الّتي رتّبهم اللّه تعالى فيها، و الشؤون و المقامات الّتي خصّهم اللّه تعالى بها، فقد جهدت الجبابرة في إطفاء نورهم، و إخماد ذكرهم، و أبى اللّه إلّا أن يتمّ نوره.
- و فرق بين اين معنى و معنى اوّل و چهارم اينكه: در وجه اوّل مقصود حفظ بودن از معدوم و منتفى شدن و نابودى است كه دشمنان و كاهنان بارها قصد نابودى آنان را داشتند، و در پى كشتن ايشان برآمدند. و مراد از معنى چهارم، محفوظ ماندن از زيان معاندين و غاصبين است، زيرا كه امامان ما عليهم السّلام با همه دشمنانى كه همواره داشته و بر اطراف زمين مسلط بودهاند، دشمنان نتوانستهاند نسبت بدى به ايشان بدهند يا با دروغ پردازىهايشان براى امامان عليهم السّلام منقصتى بسازند. و الفرق بين هذا المعنى و المعنى الأوّل و الرابع، أنّ المراد بالأوّل: حفظها عن الانتفاء و الانعدام، حين كانت مستودعة عند الامّهات الطاهرات، و الآباء العظام، إذ قد عزم الأعداء و الكهنة غير مرّة على قتلهم، لأجل إعدام تلك الأمانة الإلهيّة، و بالرابع: حفظها عن ألسنة المعاندين و الغاصبين، لأنّ أئمّتنا صلوات اللّه عليهم أجمعين، مع كثرة أعدائهم و غلبتهم في أطراف الأرض، لم يقدر أعداؤهم على أن ينسبوا إليهم سوءا، أو يجعلوا بأكاذيبهم لهم نقيصة.
- البته، گروهى از ناصبىها- لعنهم اللّه تعالى- به آنان دشنام مىداده و سبّ و شتم مىكردهاند، ولى كار ناروايى به آنها نسبت ندادهاند، و اين مطلب با آنچه ذكر گرديد منافاتى ندارد، بلكه دشمنان هم به فضل و برترى و عظمت و بزرگوارى امامان عليهم السّلام اذعان و اعتراف كردهاند، بلكه كتب علماى مخالفين از فضايل ائمه اطهار عليهم السّلام آكنده است. نعم، قد كان جماعة من الناصبين لعنة اللّه عليهم أجمعين يسبّونهم، و يشتمونهم و يلعنونهم من غير أن ينسبوهم إلى أمر شنيع، و هذا لا ينافي ما ذكرناه، كما لا يخفى، بل كان أعداؤهم يعترفون بفضلهم و جلالتهم، و يذعنون بعلوّ قدرهم و نبالتهم، كما اعترف الأوّل و الثاني كرارا بفضل أمير المؤمنين عليه السّلام و كذا معاوية، و كذا سائر الغاصبين، بل كتب علماؤهم مملوءة من فضائل الأئمّة الطاهرين، صلوات اللّه عليهم أجمعين.
- (1). اين حديث را كلينى رحمه اللّه در اصول كافى (1/ 33، باب صفة العلم و فضله) به سند حسن كالصحيح از معاوية بن عمّار آورده كه گفت: به حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام عرض كردم: مردى از شما بسيار روايت نقل مىكند، بين مردم نشر مىدهد و آنها را در دلهاى آنان و دلهاى شيعيانتان استوار مىسازد، و عابدى از شيعيان شما كه در روايت همچون او نيست كدام يك بهترند؟ فرمود: فرد بسيار روايتكننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را استوار مىسازد از هزار عابد بهتر است. و نيز به سند صحيحى از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام است كه فرمود: عالمى كه از علم او استفاده شود از هفتاد هزار عابد بهتر است.
- و شايد اختلاف در برترى به اعتبار اختلاف مراتب و درجات علما و عباد باشد و مؤيّد اين معنى اينكه در اين حديث نسبت بين عالم و عابد بيان شده درصورتىكه در حديث سابق نسبت بين راوى و عابد است كه از اينها به دست مىآيد كه اگر راوى حديث عالم هم باشد و به علم خود عمل كند بهتر است از آنكه عالم نباشد. (مؤلف) مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 451
- منظور از اين معنى هشتم آن است كه خداوند متعال امامان عليهم السّلام را حفظ فرموده از پايين آوردن مقام آنها توسط افرادى از قبيل زيد بن الحسن و عبد اللّه افطح و محمد بن عبد اللّه كه ادعاى مهدويت نمود، و جعفر كذّاب كه درصدد نشستن بر جايگاه رفيع امامت گرديد، و امثال اينها كه مقامى را كه خداوند به امامان عليهم السّلام اختصاص داده مدعى شدند، و خداوند دروغ آنان را آشكار ساخت و معجزات و علوم و برترى مقام امامان برحق عليهم السّلام را بر مردم ثابت نمود، و بدين ترتيب بينى مفتريان و مدّعيان دروغگو را به خاك ماليد.
- نهم: اينكه معنى محفوظ، مخصوص باشد، چنانكه در قاموس گفته: براى خود حفظ كرد يعنى: مخصوص خود گردانيد[13]، پس معنى عبارت «امانت محفوظ» بنابراين وجه چنين است، خداوند- عزّ و جلّ- امامان عليهم السّلام را براى خويش ساخته و آنان را به كرامت خود اختصاص بخشيده و در دنيا ايشان را نزد خلق به امانت نهاده است. التاسع: أن يكون المحفوظة بمعنى المخصوصة، قال في القاموس: احتفظه لنفسه: خصّها به، انتهى. فالمعنى: أنّ اللّه عزّ و جلّ اصطنعهم لنفسه، و خصّهم بكرامته، و جعلهم في دار الدنيا أمانة عند خلقه.
- مؤيّد اين وجه روايتى است كه از امير المؤمنين على عليه السّلام آمده كه: «نحن صنايع ربّنا و الخلق بعد صنايع لنا»[14]؛ ما ساختهشدگان پروردگارمان هستيم و آفريدگان، دستپرورده ما مىباشند. 825- و يؤيّد هذا الوجه ما روي عن أمير المؤمنين عليه السّلام: نحن صنائع ربّنا و الخلق بعد صنائع لنا.
- و در توقيع شريف روايت شده در احتجاج[15] «صنايعنا» مىباشد- بدون لام- چنانكه در بخش سوم كتاب معنايش گذشت. و في التوقيع الشريف المرويّ في الإحتجاج: صنائعنا، بدون اللام، و قد مرّ معناه في الباب الثالث.[16]
- و نيز مؤيّد اين وجه است حديثى قدسى كه در بعضى از كتابهاى معتبر، مروى است كه خداوند- عزّ و جلّ- خطاب به پيغمبرش صلّى اللّه عليه و اله فرمود: اشياء را به خاطر تو آفريدم و تو را براى خودم خلق كردم.[17] 826- و يؤيّده أيضا الحديث القدسي المرويّ في بعض الكتب المعتبرة: قال اللّه عزّ و جلّ مخاطبا لنبيّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: عبدي خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي.
- مىگويم: آنچه در معنى اين حديث به خاطر مىرسد چند وجه است: أقول: الّذي يختلج بالبال في معنى هذا الحديث وجوه:
[1] . كافى: 1/ 441.
[2] . احتجاج: 2/ 78.
[3] . اعتقادات صدوق: باب 11، ص 105.
[4] البروج: 22.
[5] . مشارق الانوار: 114.
[6] . كافى: 2/ 190.
[7] . سوره حشر، آيه 7.
[8] الحشر: 7.
[9] . كافى: 2/ 182.
[10] . كافى: 1/ 401.
[11] . مشارق الانوار: 193.
[12] الكافي: 1/ 401 ح 2.
[13] . القاموس المحيط: 2/ 409.
[14] . نهج البلاغه، بخش نامهها.
[15] . احتجاج: 2/ 278.
[16] تقدّم ص 78 ح 28.
[17] . مشارق الانوار: 179.