«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«
صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
-«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليه السّلام، ج2،ص:ص: 168
- سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم این آيه را تلاوت كرد: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً ثمّ تلا رسول اللّه: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً ....
- خداوند كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى نيك انجام دادهاند، وعده داده كه البته آنان را در زمين جايگزين خواهد ساخت، همچنانكه آنان را كه پيش از ايشان بودند، به خلافت رسانيد. و به راستى كه دينشان را كه برايشان پسنديده مكنت خواهد داد و پس از ترسشان، به جاى آن، بهطور حتم امنيّتشان خواهد بخشيد ..
- آنگاه جندل گفت: اى رسول خدا! ترس آنها چيست؟ فرمود: اى جندل! در زمان هريك از آنان كسى هست كه متعرّض او شود و اذيتش كند، پس هرگاه خداوند خروج قائم ما را تعجيل فرمايد، زمين را پر از قسط و عدل سازد، همچنانكه از ستم و ظلم آكنده باشد. فقال جندل: يا رسول اللّه، فما خوفهم؟ قال صلى اللّه عليه و اله و سلم : يا جندل، في زمن كلّ واحد منهم من يعتريه و يؤذيه، فإذا عجّل اللّه خروج قائمنا يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا،
- سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم فرمود: خوشا به حال صبركنندگان در زمان غيبت! و خوشا به حال كسانى كه بر شيوه آنان پايدار مانند! آنهایند كه خداوند در كتابش آنان را وصف نموده ثمّ قال صلى اللّه عليه و اله و سلم : طوبى للصابرين في غيبته، طوبى للمقيمين على محجّتهم، اولئك وصفهم اللّه في كتابه، المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 160
- و فرموده: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ؛ آنان كه به غيب ايمان دارند. و فرموده: أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ آنها حزب خدایند، توجّه كنيد كه البته حزب خداوند رستگارانند. و قال: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ و قال: أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
- ابن الاسفع [روايتكننده این خبر از جابر بن عبد اللّه] گويد: سپس جندل بن جناده تا زمان حضرت حسين بن على عليهما السّلام زندگى كرد، آنگاه به طائف رفت، پس از آن، نعيم بن ابى قيس برايم گفت كه: در طائف بر او وارد شدم درحالىكه بيمار بود، سپس شير درخواست كرد و آن را آشاميد و گفت: اینچنين رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم به من وعده فرموده كه: آخرين توشهام از دنيا آشاميدنى شير باشد. آنگاه درگذشت- خداى تعالى رحمتش كند- و در طائف در جايى كه به «كوراء» معروف است، دفن شد. قال ابن الأسقع: ثمّ عاش جندل بن جنادة إلى أيّام الحسين بن عليّ عليه السّلام، ثمّ خرج إلى الطائف، فحدّثني نعيم بن أبي قيس، قال: دخلت عليه بالطائف و هو عليل، ثمّ إنّه دعا بشربة من لبن فشربه، و قال: هكذا عهد إليّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم : أنّه يكون آخر زادي من الدنيا شربة من لبن ثمّ مات رحمه اللّه تعالى و دفن بالطائف في الموضع المعروف بالكوراء.
- فاضل متبحّر نورى رحمه اللّه در كتاب «مستدرك الوسائل» به نقل از كتاب «الغيبه» شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان روايت آورده، از محمد بن عبد الجبّار كه گفت: به سرورم حضرت حسن بن على امام عسكرى عليه السّلام عرضه داشتم: 1183- و منها: ما رواه الفاضل المتبحّر النوري في مستدرك الوسائل عن كتاب الغيبة للشيخ الثقة الجليل فضل بن شاذان، عن محمّد بن عبد الجبّار قال:قلت لسيّدي الحسن بن عليّ عليهما السّلام:
- اى فرزند رسول خدا فدايت شوم! دوست مىدارم كه بدانم چه كسى امام و حجّت خداوند بر بندگانش بعد از تو است؟ فرمود: امام و حجّت بعد از من پسرم، همنام رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم و همكنيه او است، آنكه خاتم حجّتهاى الهى و خلفاى او مىباشد ... تا اینكه فرمود: پس براى احدى روا نيست كه پيش از خروجش او را به نام يا كنيهاش بخواند. يا بن رسول اللّه جعلت فداك، احبّ أن أعلم من الإمام و حجّة اللّه على عباده من بعدك؟ قال عليه السّلام: إنّ الإمام و الحجّة بعدي إبني، سمّي رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم و كنيّه، الّذى هو خاتم حجج اللّه و خلفائه- إلى أن قال عليه السّلام: فلا يحلّ لأحد أن يسمّيه أو يكنّيه باسمه و كنيته قبل خروجه صلوات اللّه عليه.
- در مستدرك از همان كتاب آمده كه گفت: ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابورى برايمان حديث گفت: هنگامى كه والى عمرو بن عوف در پى كشتنم برآمد، و او مردى سختدل و نسبت به كشتن شيعيان حريص بود و این خبر كه به من رسيد، ترس شديدى مرا فراگرفت، با خانواده و دوستانم خداحافظى كردم و به سوى خانه حضرت ابو محمد (امام عسكرى عليه السّلام) رهسپار شدم، تا با آن جناب هم وداع نمايم و به فكر فرار كردن بودم، 1184- و منها ما في المستدرك عن الكتاب المذكور، قال: حدّثنا إبراهيم ابن محمّد بن فارس النيسابوري، قال: لمّا همّ الوالي عمرو بن عوف بقتلي، و هو رجل شديد، و كان مولعا بقتل الشيعة، فاخبرت بذلك، و غلب عليّ خوف عظيم، فودّعت أهلي و أحبّائي، و توجّهت إلى دار أبي محمّد عليه السّلام لاودّعه،
- پس هنگامى كه بر آن حضرت وارد شدم، پسرى ديدم در كنارش نشسته كه صورتش همچون ماه شب چهارده درخشان بود، از نور و درخشندگىاش متحيّر ماندم و نزديك بود كه ترس و قصد فرار خودم را فراموش كنم. پس [آن پسر] به من فرمود: فرار مكن كه به راستى خداى- تبارك و تعالى- به زودى شرّ او را از تو دفع خواهد كرد. بر حيرتم افزوده شد - و كنت أردت الهرب، فلّما دخلت عليه رأيت غلاما جالسا في جنبه، كان وجهه مضيئا كالقمر ليلة البدر، فتحيّرت من نوره و ضيائه، و كاد أن أنسى ما كنت فيه من الخوف و الهرب، فقال: يا إبراهيم، لا تهرب، فإنّ اللّه تبارك و تعالى سيكفيك شرّه فازداد تحيّري،
- و به حضرت ابو محمد عليه السّلام عرض كردم: اى سرور من! خداوند مرا فداى تو گرداند! او كيست كه از آنچه در خاطرم بود خبر داد؟ - فقلت لأبي محمّد عليه السّلام: يا سيّدي- جعلني اللّه فداك- من هو؟ و قد أخبرني بما كان في ضميري!
- فرمود: او پسرم و جانشين بعد از من است و هم او است، آنكه غايب مىشود غيبتى طولانى و پس از پر شدن زمين از جور و ظلم آشكار مىگردد و آن را آكنده از قسط و عدل مىسازد. پس درباره اسم او پرسيدم، فقال: هو ابني و خليفتي من بعدي، و هو الّذي يغيب غيبة طويلة، و يظهر بعد امتلاء الأرض جورا و ظلما، فيملأها قسطا و عدلا. فسألته عن إسمه؟
- فرمود: او همنام و همكنيه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم است و براى احدى روا نيست كه او را به نام و يا كنيهاش بخواند، تا اینكه خداوند دولت و حكومتش را ظاهر گرداند، فقال عليه السّلام: هو سميّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله وسلم و سلم و كنيّه، و لا يحلّ لأحد أن يسمّيه أو يكنّيه بكنيته إلى أن يظهر اللّه دولته
- پس اى ابراهيم! آنچه امروز از ما ديدى و شنيدى جز از اهلش پنهان بدار. ابراهيم گويد: آنگاه بر آن دو بزرگوار و بر پدرانشان درود فرستادم و درحالىكه فضل خداى تعالى را پشتوانه خويش نموده و به آنچه از حضرت صاحب عليه السّلام شنيده بودم، اعتماد داشتم بيرون شدم ...». و سلطنته، فاكتم يا إبراهيم ما رأيت و سمعت منّا اليوم إلّا عن أهله، فصلّيت عليهما و آبائهما و خرجت مستظهرا بفضل اللّه تعالى، واثقا بما سمعت من الصاحب عليه السّلام، الخبر.
- مىگويم: اینها قسمتى از اخبار بود كه بر حرام بودن ياد اسم شريف آن حضرت دلالت دارد و بخشى از آنها را به خاطر پرهيز از اطاله سخن نياورديم. و این اخبار- چنانكه ديديد- بر دو گونه مىباشند؛ گونهاى از آنها دلالت دارند بر حرام بودن ياد اسم مورد بحث، چه در مجامع و چه در غير آنها، خواه در حال تقيّه و ترس باشد، يا در غير آن حال باشد و چه در غيبت صغرى باشد و چه در غيبت كبرى. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 161- أقول: هذه جملة من الأخبار الدالّة على حرمة ذكر اسمه الشريف، و قد تركنا جملة منها حذرا عن الإطناب، و هذه الأخبار كما سمعت طائفتان: - فطائفة منها تدلّ على حرمة ذكر الإسم المعهود في المجامع و غيرها، سواء كان في حال التقيّة و الخوف أم غير ذلك، و سواء كان في زمان الغيبة الصغرى أم الكبرى،
- گونه ديگر از آن روايات، حرمت را به مجامع اختصاص دادهاند و اینكه آن اسم شريف را به طور علنى و آشكار ياد نمایند. و اینگونه از احاديث منظور آن گونه ديگر را بيان مىكنند، اطلاقهاى آن اخبار را مقيّد مىسازند [به اینكه در مجامع و مجالس بهطور علنى آن اسم مقدس ذكر گردد]، و شاهد بر این، قرائن اینده است از جمله: منعقد شدن اجماع منقول در سخن محقق داماد رحمه اللّه بر تحريم مىباشد، كه این اجماع در خصوص مجامع بهطور علنى و آشكار است.- و الطائفة الاخرى خصّت الحرمة بالمجامع، و ذكر اسمه الشريف المعهود ظاهرا مجاهرا، و هذه الطائفة مبيّنة للمراد من الطائفة السابقة، مقيّدة لإطلاقاتها، و يشهد لذلك القرائن الآتية الّتي منها انعقاد الإجماع المنقول في كلام المحقّق الداماد (ره) على التحريم، في خصوص المجامع ظاهرا مجاهرا، فتدبّر. مكيال المكارم في فوائد دعاء للقائم(عليه السلام)، ج2، ص: 139
- اگر بگوييد: ممكن است این اخبار منظورشان حال تقيّه و ترس باشد، به قرينه بعض اخبار ديگر، پس جايز نيست كه در غير آن مورد، آنها را سرايت دهيم؟ مانند آنچه در «اصول كافى» از على بن محمد از ابو عبد اللّه صالحى روايت شده كه گفت: «بعضى از اصحاب ما پس از درگذشت حضرت ابو محمد امام عسكرى عليه السّلام از من خواستند كه از اسم و جايگاه حضرت- فإن قلت: يمكن أن تكون هذه الأخبار ناظرة إلى حال التقيّة و الخوف بقرينة بعض الأخبار الاخر، فلا يجوز التعدّي إلى غيرها،1185- مثل ما روي في اصول الكافي: عن عليّ بن محمّد، عن أبي عبد اللّه الصالحي، قال: سألني أصحابنا بعد مضيّ أبي محمّد عليه السّلام، أن أسأل عن الإسم و المكان، در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 162
- صاحب الامر عليه السّلام سؤال نمايم، پس جواب بيرون آمد كه: اگر بر اسم، آنها را دلالت دهى، آن را شايع مىكنند و اگر منزلگاه را بدانند، آن را نشان خواهند داد. فخرج الجواب: إن دللتهم على الإسم أذاعوه، و إن عرفوا المكان دلّوا عليه.
- و مانند آنچه در «كمال الدين» از عبد اللّه بن جعفر حميرى، از محمد بن عثمان عمرى ضمن حديثى روايت آمده، كه حميرى به او گفت: تو جانشين حضرت ابو محمد امام عسكرى عليه السّلام را ديدهاى؟ جواب داد: آرى. به خدا سوگند! ... تا آنجا كه گويد: گفتم: پس اسم [او را بگو]؟ 1186- و في كمال الدين عن عبد اللّه بن جعفر الحميري، عن محمّد بن عثمان العمري- في حديث- أنّه قال له: أنت رأيت الخلف من أبي محمّد عليه السّلام؟ قال: إي و اللّه- إلى أن قال: قلت: فالإسم؟
- گفت: بر شما حرام است كه از آن بپرسيد و من این را از خود نمىگويم و براى من روا نيست كه حلال و حرام كنم و ليكن از خود او است، چون نزد زمامدار چنين ثابت شده كه حضرت ابو محمد عليه السّلام درگذشت در حالىكه فرزندى از او به جاى نماند ... تا اینكه گفت: و اگر اسم گفته شد، جستجو واقع مىگردد، از خداوند پروا كنيد و از این كار دست بكشيد. قال: محرّم عليكم أن تسألوا عن ذلك، و لا أقول هذا من عندي، و ليس لي أن أحلّل و احرّم، و لكن عنه عليه السّلام فإنّ الأمر عند السلطان أنّ أبا محمّد عليه السّلام مضى و لم يخلف ولدا، إلى أن قال: و إذا وقع الإسم وقع الطلب، فاتّقوا اللّه و أمسكوا عن ذلك.
- مىگويم: آنچه در این دو خبر و مانند اینها آمده، وجه تشريع حكم و بيان حكمت نهى از بردن آن نام مقدس است، همچنانكه حكمت تشريع غسل جمعه این بود كه تا مردم از بوى زير بغل انصار اذيت نشوند- به طورى كه در كتاب «فقيه» و غير آن روايت شده- پس همانطور كه بر اثر منتفى شدن آن حكمت، دستور غسل جمعه برداشته نمىشود، همچنين با منتفى شدن این حكمت، دستور حرمت نام بردن آن حضرت از بين نمىرود.- قلت: إنّ ما ذكر في هذين الخبرين و نحوهما وجه لتشريع الحكم و حكمة للنهي عن التسمية، كما أنّ غسل الجمعة شرّع لئلّا يتأذّى الناس بأرياح آباط الأنصار، كما روي في الفقيه و غيره فكما لا يرتفع حكم غسل الجمعة بسبب انتفاء تلك الحكمة، كذلك لا يرتفع حكم التسمية بسبب انتفاء الحكمة المذكورة.
- اگر بگوييد: ظاهر علّتى كه در روايت دوم بيان شده، آن است كه ترس؛ علت حرام شدن است، پس اگر ترس برداشته شود حكم نيز برداشته مىشود؟ مىگويم: نمىتوان آن را بر علّت حقيقى حمل كرد، به خاطر چند وجه؛- فإن قلت: الظاهر من التعليل في الرواية الثانية، كون الخوف علّة للتحريم فإذا ارتفع الخوف، ارتفع الحكم.قلت: لا يجوز حمل ذلك على العلّة الحقيقيّة، لوجوه:
- اوّل: اینكه نظير این عبارت در چندين مورد وارد شده و علماى ما آنها را بر حكمت وضع حكم حمل كردهاند، بنابراین روايت مزبور در آنچه ادعا شده، ظهور ندارد. البته اگر نصّى در منحصر بودن علّت تحريم چيزى بهطور خصوص وارد شود، جايز است كه از عموم تحريم دست برداريم، و این امر در اینجا معلوم نيست آنطور باشد، به جهت اینكه تصريحى در آن نيست و علم نداريم كه علّت حكم به هنگام ترس و تقيّه منحصر باشد، چنانكه ان شاء اللّه تعالى خواهى دانست. الأوّل: أنّ نظير هذه العبارة وقع في مواضع متعدّدة، و حملها الأصحاب على حكمة التشريع، فلا ظهور لها في المدّعى. نعم، لو ورد النصّ بانحصار علّة تحريم شيء في أمر مخصوص، جاز رفع اليد عن عموم التحريم، و هذا في المقام غير معلوم، لعدم الصراحة و عدم العلم بانحصار العلّة في ملاحظة الخوف، و التقيّة، لما ستعرف إن شاء اللّه تعالى.
- دوم: اینكه اگر همين جهت علّت بود، پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله وسلم از ياد كردن نام آن جناب براى جندل خيبرى خوددارى نمىكرد و نيز امام صادق عليه السّلام اصحاب خود را از ياد نمودن نام شريفش نهى نمىفرمود؛ زيرا كه در آن زمانها راجع به این امر تقيّهاى نبود، چون هنوز حضرت مهدى- عجّل اللّه فرجه الشريف- متولد نشده بود. و آنچه احيانا پنداشته مىشود كه: از امامان عليهم السّلام در مورد نهى از بردن نام آن و حرام بودن و حلال نبودن آن رسيده، الثاني: أنّ ذلك لو كان علّة، لما أبى النبيّ صلى اللّه عليه و اله و سلم عن ذكر اسمه لجندل- الخيبري، و لما نهى الصادق عليه السّلام أصحابه عن ذكر اسمه الشريف، إذ لم يكن تقيّة في هذا الأمر في زمانهم، لعدم ولادة المهديّ عجّل اللّه تعالى فرجه.و ما قد يتخيّل من أنّ ما ورد عنهم في النهي عنه، و الحكم بحرمته، و عدم حلّيته،
- خبر از حال كسانى است كه در زمان حضرت حجّت عليه السّلام هستند، به اینكه بردن نام آن حضرت به جهت تقيّه و ترس بر آنها حرام است، چنين پندارى بسيار دور از حقيقت و در نهايت سستى و بىپايگى است، چون ظاهر از فرمايش امامان، آن است كه در مقام بيان حكم بودهاند، اضافه بر اینكه این پندار در بعضى از نصوص ياد شده ممتنع مىباشد، مانند فرموده آن حضرت عليه السّلام كه: «هيچ كس جز كافرى نام او را نبرد». إخبار عن حال الموجودين في زمان الحجّة عليه السّلام- بأنّه يحرم عليهم تسميته للتقيّة و الخوف- فبعيد في الغاية، و ضعيف في النهاية، لأنّ الظاهر كونهم في مقام بيان الحكم، مضافا إلى امتناع هذا التخيّل في بعض النصوص المذكورة، كقوله عليه السّلام: لا يسميّه باسمه إلّا كافر.
- سوم: اینكه اگر علّت این حكم تقيّه بود، اصلا روا نمىبود كه اسم شريفش را آشكار سازند، با اینكه اخبار بسيارى از طرق خاصّه و عامّه دلالت دارند بر اینكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله وسلم با صراحت فرموده: «نام او نام من و كنيهاش كنيه من است». كه بدين وسيله نام شريفش را شناساندهاند.- الثالث: أنّه لو كانت التقيّة علّة لهذا الحكم، لما جاز إظهار اسمه الشريف لهم أصلا، مع أنّ الأخبار المتكثّرة من طرق الفريقين دلّت على تنصيص النبيّ صلى اللّه عليه و اله و سلم بأنّ اسمه اسمي، و كنيته كنيتي، فقد عرفوا بذلك اسمه الشريف.
- چهارم: اینكه اگر علّت نهى از بردن اسم، فقط ترس و تقيّه بود، مىبايست كه با هيچ نام و لقبى اصلا ياد نشود، چونكه بايد علّت حكم را در تمام مواردش شمول داد، تا اینكه دشمنان او را نشناسند، در صورتى كه آن حضرت عليه السّلام با القابش بيش از اسمش معروف بوده است، به ويژه لقب مهدى عليه السّلام و عامّه آن جناب را با لقب و نسبش مىشناختند و هيچ خبرى در مورد نهى از ذكر غير از این اسم شريف نقل نشده، الرابع: أنّه لو كانت علّة النهي عن الإسم التقيّه و الخوف لا غير، لوجب أن لا يذكر باسم و لا لقب أصلا، إذ يجب اطّراد العلّة، و لئلّا يعرفه الأعداء، مع أنّه عليه السّلام كان معروفا بألقابه أكثر من اسمه، خصوصا لقبه المهدي عليه السّلام، و العامّة كانوا يعرفونه بلقبه و نسبه، و لم ينقل خبر في النهي عن ذكر ما سوى هذا الإسم الشريف من ألقابه
- بلكه منع در توقيع آتى و غير آن به ياد نمودن خصوص نام آن حضرت اختصاص داده شده، پس این دليل بر آن است كه علّت حرام بودن امرى است كه بر ما پوشيده مانده و امير المؤمنين عليه السّلام به این معنى اشاره فرموده، در خبرى كه در كمال الدين از آن حضرت روايت شده است. بل خصّ المنع في التوقيع الآتي، و غيره بذكر اسمه بخصوصه، فهذا دليل على أنّ العلّة في التحريم أمر خفيّ علينا، و إلى ذلك أشار أمير المؤمنين عليه السّلام في الخبر المروي عن كتاب كمال الدين. مكيال المكارم في فوائد دعاء للقائم(عليه السلام)، ج2، ص: 141
- پنجم: اینكه اگر حرمت در محدوده ترس و تقيّه قرار داشت، درست نبود كه ظهور آن حضرت آخرين وقت براى آن قرار داده شود، چونكه تقيّه گاهى هست و گاهى نيست. الخامس: أنّه لو كانت الحرمة دائرة مدار الخوف و التقيّة، لما صحّ جعل ظهوره غاية لذلك، لأنّ التقيّة قد تكون، و قد لا تكون.
- ششم: آنچه دانستى كه خضر عليه السّلام از بردن نام شريف آن حضرت خوددارى نمود، با اینكه اصلا در آن مجلس ترسى وجود نداشت. السادس: ما عرفت من ترك الخضر عليه السّلام ذكر اسمه الشريف، مع أنّه لم يكن في ذلك المجلس خوف أصلا.
- هفتم: آنچه محقّق نورى يادآور شده كه: در قسمتى از اخبار منع از نام بردن تصريح به این است كه آن حضرت همنام پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله وسلم مىباشد، كه شنونده راوى اسم را شناخته است، پس اگر تقيّه از خود آن شخص بوده كه او آن اسم را شناخت. و اگر تقيّه از ديگرى بوده، وجهى ندارد كه در این مجلس آن را ذكر نكند، بلكه لازم بود به راوى تذكّر دهند كه در مجلس ديگرى آن اسم را نبرد. السابع: ما ذكره المحقّق النوري، من أنّ في جملة من أخبار المنع، و ما لم يذكر فيه اسمه، تصريحا بأنّه سميّ النبيّ، فالسامع الراوي عرف اسمه، فإن كانت التقيّة منه فقد عرفه، و إن كان من غيره، فلا وجه لعدم ذكره في هذا المجلس، بل اللازم تنبيه الراوي بأن لا يسمّيه في مجلس آخر.مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 164
- هشتم: اینكه ناميده شدن به اسم محمد صلّى اللّه عليه و اله وسلم در حضرت قائم عليه السّلام منحصر نيست تا ياد كردن آن حضرت به آن اسم مورد نهى واقع گردد، بدين منظور كه دشمنان او را نشناسند، بلكه اگر علّت این حكم ترس بود، مىبايست نهى مىشد از اینكه آن جناب با عنوان حجّت و صاحب الغيبه و مانند اینها ياد شود، الثامن: أنّ المسمّى باسم محمّد صلى اللّه عليه و اله و سلم لم يكن منحصرا في القائم عليه السّلام حتّى يكون ذكره به منهيّا عنه لكي لا يعرفه الأعداء، بل لو كان العلّة الخوف، لوجب النهي عن ذكره بالحجّة، و صاحب الغيبة، و نحوهما،
- زيرا كه پيش از آن حضرت، كسى به این عناوين ناميده نشده است، بلكه لازم بود كه آن جناب با عنوان ابن العسكرى نيز ياد نگردد، زيرا كه این نحوه ياد كردن صراحت دارد در اینكه او زنده و باقى است، پس دشمنان به جستجويش برمىخيزند. و از اینجا روشن مىشود كه قول به اختصاص داشتن حرمت به زمان غيبت صغرى ضعيف است، چونكه اگر ترس و تقيّه علّت این حكم بود مىبايست از ياد كردن القاب مخصوص آن حضرت نيز نهى مىشد. فإنّها ممّا لم يعهد تسمية غيره به، بل كان اللازم أن لا يعبّر عنه با بن العسكريّ أيضا، لكونه صريحا في حياته و بقائه عليه السّلام، فيطلبه الأعداء، و من هنا ظهر ضعف القول باختصاص التحريم بزمان الغيبة الصغرى، إذ لو كان الخوف، و التقيّة هي العلّة، لزم النهي عن ذكر ألقابه المخصوصة أيضا.
- جان كلام اینكه:حرام بودن ياد اسم شريف، به ترس يا عدم آن بستگى ندارد، برخلاف ساير نامها و القاب آن جناب كه جواز يا حرمت آنها پيرامون ترس و تقيّه دور مىزند كه هرگاه جاى تقيّه باشد ذكر آنها جايز نيست و در صورتى كه تقيّه نباشد جايز است، و همچنين در مورد بردن نام ساير امامان عليهم السّلام حكم همينطور است، و الحاصل: أنّ حرمة ذكر هذا الإسم الشريف ليست دائرة مدار الخوف و عدمه، بخلاف سائر اسمائه و ألقابه، فإنّ جواز ذكرها و عدمه دائر مدار الخوف و التقيّة، فيحرم عند التقيّة، و يجوز عند عدمها، و كذا الحال في ذكر سائر الأئمّة عليهم السّلام، فهم في هذا الحكم سواء،
- پس همه امامان عليهم السّلام در این حكم مساوى هستند، چنانكه روايات بر آن دلالت دارد، و این وجه در اینجا به ذهن رسيد، كه توضيح و بيان بيشترى در مورد آن به زودى خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى. و امّا بعضى از وجوه گذشته را محقّق نورى رحمه اللّه يادآور شده است. بنابراین از مطالعه تمام این وجوه و امور براى فقيه زبردست يقين حاصل مىشود به اینكه ترسى كه در دو خبر ياد شده اشاره گرديده، حكمت قرار دادن این حكم است نه علّت آن. كما دلّت عليه الروايات، و هذا الوجه ممّا اختلج بالبال في هذا المقال، و سيجيء له زيادة تبيين و توضيح إن شاء اللّه تعالى، فانتظر لتمام الكلام. و الوجوه السابقة قد ذكر بعضها المحقّق النوري (ره) فمن ملاحظة ذلك كلّه يحصل الجزم للفقيه الماهر، بكون الخوف المشار إليه في الخبرين المرقومين حكمة في جعل هذا الحكم لا علّة له.
- گذشته از اینكه حمل كردن روايات بر تقيّه خلاف اصل است، زيرا كه شيوه ظاهر عقلا و اهل زبان چنين است كه در محاورات و گفتوشنودهايشان در صدد بيان حكم واقعى مىباشند، پس منصرف نمودن سخن به غير آن، نيازمند به دليل صريحى است كه موجب دست برداشتن از عمومات بسيار گردد كه در این مورد چنين دليلى وجود ندارد. مضافا إلى أنّ حمل الكلام على التقيّة خلاف الأصل، لأنّ الظاهر من طريقة العقلاء و أهل اللسان، كونهم في محاورتهم في بيان مقام الحكم الواقعي، فصرف الكلام إلى غيره يحتاج إلى دليل صريح، يوجب رفع اليد عن العمومات الكثيرة، و هو مفقود في المقام.
- و نيز قول به تحريم مطلق- چنانكه دانستى- مقتضاى ظهور عامّ مىباشد، پس تخصيص دادن آن (حرمت) به پارهاى از افراد آن (موارد ترس و تقيّه و ...) بيرون كردن عام از ظاهر آن است بدون اینكه دليلى بر آن بوده باشد. و أيضا القول بالتحريم مطلقا هو مقتضى ظهور العام كما عرفت فتخصيص الحرمة ببعض الأفراد إخراج للعامّ عن ظاهره من غير دليل، فتدبّر.
- و باز [اشكال ديگر اینكه] اختصاص دادن حرمت به حال ترس و تقيّه مايه خارج كردن بيشتر افراد از عنوان عامّ است و جايز نبودن آن بر اهل تدبّر و دقّت پوشيده نيست. و أيضا تخصيص الحرمة بحال الخوف و التقيّه يوجب إخراج الأكثر عن تحت العموم، و هو غير جائز كما لا يخفى على من تدبّر.- مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 165
- اكنون كه این نكات را دانستى، مىگويم: آنچه ما اختيار كرديم كه حرمت آن اسم شريف معهود آن حضرت- عجّل اللّه فرجه الشريف- را ياد كردن به مجالس و مجامع اختصاص دارد، به چند امر تأييد مىگردد: إذا عرفت ذلك، فنقول: إنّ ما اخترناه من القول بحرمة ذكر اسمه الشريف المعهود في المحافل و المجامع مؤيّد بامور:
- يكم: اینكه در احاديث معراج يك خبر هم نقل نشده كه خداوند- جلّ جلاله- به نام حضرت مهدى- روحى فداه- تصريح كرده باشد، چنانكه بر پژوهنده مخفى نمىماند. أحدها: أنّه لم ينقل في أحاديث المعراج خبر واحد صرّح فيه الربّ جلّ جلاله باسم المهديّ روحي فداه، كما لا يخفى على المتتبّع.
- دوم: اینكه در احاديث نبوى- با همه بسيارى و تظافرى كه دارند- يك حديث هم نقل نشده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله وسلم اسم شريف آن حضرت- عجّل اللّه فرجه الشريف- را تصريح كرده باشد، بلكه با القابش او را ياد مىنمود، يا اینكه مىفرمود: نام او نام من و كنيهاش كنيه من است. و این دو وجه را محدّث نورى رحمه اللّه يادآور شده كه هر دوى آنها قابل مناقشه است. الثاني: أنّه لم ينقل في الأحاديث النبويّة مع كثرتها و تضافرها حديث صرّح النبيّ صلى اللّه عليه و اله و سلم باسمه الشريف، بل كان يذكره بألقابه، أو يقول صلى اللّه عليه و اله و سلم : إسمه إسمي، و كنيته كنيتي، و هذان الوجهان ذكرهما المحدّث النوريّ (ره)، و في كليهما نظر.
- سوم: اجماع منقولى كه در سخنان سيّد محقّق داماد موجود است كه بد نيست سخنش را- همانگونه كه يكى از اوتاد- براى تأييد و استشهاد حكايت نموده، بياوريم. وى- كه خداى تعالى رحمتش كند- در كتاب «شرعة التسمية في زمان الغيبة» گويد: الثالث: الإجماع المنقول في كلام السيّد المحقّق الداماد، و لا بأس بنقل كلامه على ما حكاه بعض الأوتاد، للتأييد و الاستشهاد، قال رحمه اللّه تعالى فيكتابه «شرعة التسمية في زمان الغيبة»:
- شيوه دين و راه و رسم مذهب چنين است كه براى احدى از مردم در این زمان- يعنى زمان غيبت- تا آنگاه كه هنگام فرج فرا رسد و خداوند سبحان براى ولىّ و حجّت خود بر خلقش و بپا خاسته به امرش و منتظر حكمش به ظهور و خروج، حلال نيست كه نام و كنيه آن جناب- صلوات اللّه عليه- را در ميان مجمعى و انجمنى بهطور آشكار ياد كند، اسم شريفش را بلند بگويد و كنيه گرامىاش را بهطور علنى ياد نمايد. و شيوه مشروعى كه از بزرگان دين- صلوات اللّه عليهم أجمعين- به دستمان رسيده، إنّ شرعة الدين، و سبيل المذهب، أنّه لا يحلّ لأحد من الناس في زمننا هذا- و أعني به زمان الغيبة- إلى أن يحين حين الفرج، و يأذن اللّه سبحانه لوليّه و حجّته على خلقه، القائم بأمره، و الراصد لحكمه، بسطوع الظهور، و شروق المخرج، أن يسمّيه و يكنّيه صلوات اللّه عليه، و في محفل مجمع، مجاهرا باسمه الكريم، معلنا بكنيته الكريمة، و إنّما الشريعة المشروعة المتلقّاة عن ساداتنا الشارعين صلوات اللّه عليهم أجمعين، في ذكرنا إيّاه
- نسبت به ياد كردنمان از آن حضرت، تا مادامى كه غيبتش باقى است، آنكه: از ذات مقدسش با القاب قدسيهاش كنايه آوريم، مانند: «الخلف الصّالح و الإمام القآئم و المهديّ المنتظر و الحجّة من آل محمّد عليهم السّلام» و كنيه را بگوييم و همه همكيشان گذشته ما و اساتيد پيشينمان كه در ضبط آثار شرع و حفظ شعاير دين از ما پيشكسوتتر بودهاند- رضوان خداوند بر همه آنان باد- بر این امر متّفقند، ما دامت غيبته، الكناية عن ذاته القدسيّة بألقابه المقدّسة: كالخلف الصالح، و الإمام القائم، و المهدي المنتظر، و الحجّة من آل محمّد عليهم السّلام و غاية ما يجوز من ذكر الاسم و الكنية أن يقال: سمّي رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم و كنيّه. و على ذلك إطباق أصحابنا السالفين و أشياخنا السابقين، الّذين سبقونا بضبط مآثر الشرع، و حفظ شعائر الدين، رضوان اللّه تعالى عليهم أجمعين
- و رواياتى كه نصّ بر این معنى است از امامان معصوممان- صلوات اللّه عليهم أجمعين- بهطور متظافر رسيده است و كسى این دستور را انكار نمىدارد، مگر آنهايى كه در احكام و اخبار، تصوّرشان ضعيف و اطّلاعشان از دقايق و اسرار اندك مىباشد و جز كوتهفكرانى كه درجه فقه و مرتبه علمشان همين مقدار است كه بهرهاى از خبرگى به اسرار نهانى مراسم شريعت و نشانههاى سنّت ندارند - و الروايات الناصّة متضافرة بذلك عن أئمّتنا المعصومين صلواته عليهم أجمعين، و ليس يستنكره إلّا ضعفاء التبصّر بالأحكام و الأخبار، و أطفّاء الإطّلاع على الدقائق و الأسرار، و إلّا القاصرون الّذين درجتهم في الفقه و مبلغهم من العلم أن لا يكون لهم قسط من الخبرة بخفيّات مراسم الشريعة و معالم السنّة، مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 166
- و بينشى در حقايق قرآن حكيم و بهرهاى از شناخت رازهاى نهفته در احاديث مراكز هبوط وحى و معادن حكمت و جايگاههاى نور و حافظان دين و حاملان سرّ و گنجوران علم خداوند عزيز سپرده شده، برايشان نيست. و لا نصيب من البصيرة في حقائق القرآن الحكيم، و لا حظّ من تعرّف الأسرار الخفيّة، الّتي مستودعها أحاديث مهابط الوحي، و معادن الحكمة، و مواطن النور، و حفظة الدين، و حملة السرّ، و عيبة علم اللّه العزيز، إنتهى كلامه رفع مقامه.
- چهارم: شيوه همه اهل ايمان در تمام شهرها و بلاد، در هر زمان بر تصريح نكردن به نام مولايمان صاحب الزمان عليه السّلام ثابت است، به طورى كه از هيچ يك از آنان گفته و شنيده نشده كه به اسم شريف آن جناب در محفلى از محافل و مجمعى از مجامع تصريح كنند و چون این امور را به نصوص صحيح ياد شده ضميمه كنيم، موجب مىگردد كه به حرام بودن تصريح به اسم شريف مولايمان در مجمعى از مجامع مردم اطمينان يابيم و خدا دانا و نگهدارنده از لغزشها است. الرابع: استقرار سيرة قاطبة أهل الإيمان في جميع الأمصار و البلدان، في كلّ زمان من الأزمان، على ترك التصريح باسم مولانا صاحب الزمان عليه السّلام، بحيث لم يعهد من أحد منهم، و لم يسمع التصريح باسمه الشريف في محفل من المحافل، و مجمع من المجامع، و هذه الامور بعد ضمّها إلى النصوص المذكورة الصحيحة توجب الإطمئنان بحرمة التصريح باسمه الشريف في مجمع من مجامع الناس، و اللّه العالم و هو العاصم.
- گونه هفتم: ياد كردن اسم شريف آن حضرت در غير مجامع براى خواصّ سابعها: ذكر اسمه الشريف في غير المجامع للخواصّ، (شيعيان)- كه خداوند از آنان خشنود باد- جواز اینگونه به واقع نزديكتر است، به جهت ورود اخبار متعدّدى كه همديگر را تقويت مىكنند به ذكر این اسم شريف، كه در فعل و تقرير ائمه اطهار عليهم السّلام آمده است، از جمله: حديث لوح است كه به سند معتبرى در «اصول كافى» و «كمال الدين» أعني الشيعة رضوان اللّه عليهم، و الأقرب هنا الجواز، لورود أخبار عديدة متعاضدة بذكر هذا الإسم الشريف فعلا و تقريرا عن الأئمّة الأطهار عليهم السّلام:منها: حديث اللوح، المرويّ بسند معتبر في اصول الكافي و كمال الدين و غيرهما من الكتب المعتبرة:
- و كتب معتبر ديگر روايت شده، ما آن را به روايت ثقة الاسلام كلينى در «اصول كافى» مىآوريم كه به سند خود، از حضرت ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمود: مرا با تو كارى است، پس كدام وقت بر تو آسان باشد كه به تنهايى تو را ملاقات نمايم و درباره آن از تو بپرسم؟ -1187- و نحن نذكر ما رواه ثقة الإسلام في اصول الكافي: بإسناده عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال أبي عليه السّلام لجابر بن عبد اللّه الأنصاري: إنّ لي إليك حاجة فمتى يخفّ عليك أن أخلو بك، فأسألك عنها؟
- جابر به او عرضه داشت: هر وقت كه دوست داشته باشى. پس در يكى از روزها، در جاى خلوتى با او نشست و به او فرمود: اى جابر! مرا خبر ده از لوحى كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم ديدى و آنچه مادرم به تو خبر داد كه در آن لوح نوشته شده است. فقال له جابر: أيّ الأوقات أحببته، فخلا به في بعض الأيّام، فقال له: يا جابر، أخبرني عن اللوح الّذي رأيته في يد امّي فاطمة عليه السّلام بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم ، و ما أخبرتك به امّي في ذلك اللوح مكتوب
- جابر عرضه داشت: خداى را شاهد مىگيرم كه بر مادرت فاطمه عليها السّلام در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم وارد شدم، پس او را به ولادت حسين عليه السّلام تهنيت گفتم و در دستش لوح سبز رنگى مشاهده نمودم كه به گمانم از زمرّد بود و در آن نوشته سفيدى شبيه رنگ خورشيد ديدم، فقال جابر: أشهد باللّه أنّي دخلت على امّك فاطمة عليها السّلام في حياة رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم اهنّئها بولادة الحسين عليه السّلام، فرأيت في يديها لوحا أخضر، ظننت أنّه من زمرّد، و رأيت فيه كتابا أبيض شبه لون الشمس،
- پس به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، اى دخت رسول خدا! این لوح چيست؟ فرمود: این لوحى است كه خداوند آن را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم هديه فرموده، در این لوح نام پدرم و نام همسرم و نام دو پسرم و نام جانشينان از فرزندانم هست و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من داده است. فقلت لها: بأبي و امّي يا بنت رسول اللّه، ما هذا اللوح؟ فقالت: هذا لوح أهداه اللّه إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم فيه اسم أبي و اسم بعلي و اسم ابني، و اسم الأوصياء من ولدي، و أعطانيه أبي ليبشّرني بذلك،
- جابر گفت: پس مادرت فاطمه عليها السّلام آن را به من داد كه آن را خواندم و از روى آن نسخهاى نوشتم. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 167- قال جابر: فأعطتنيه امّك فاطمة عليها السّلام ، فقرأته و استنسخته
- آنگاه پدرم به او فرمود: اى جابر! آيا آن نوشته را بر من عرضه مىدارى؟ عرضه داشت: آرى. فقال له أبي عليه السّلام: فهل لك يا جابر أن تعرضه عليّ؟ قال: نعم،
- پس پدرم با جابر به منزل او رفت، آنگاه جابر صفحهاى از پوست بيرون آورد. [پدرم] به او فرمود: اى جابر! در نوشتهات نگاه كن تا بر تو بخوانم [و بدانى كه من از آن آگاهم] پس جابر در نسخهاش نگريست و پدرم آن را بر او خواند، فمشى معه أبي إلى منزل جابر فأخرج صحيفة من رقّ فقال: يا جابر، انظر في كتابك لأقرأ عليك، فنظر جابر في نسخته، مكيال المكارم في فوائد دعاء للقائم(عليه السلام)، ج2، ص: 145
- پس هيچ حرفى را برخلاف آن نخواند، آنگاه جابر گفت: خداوند را گواه مىگيرم كه همينطور در لوح نوشته ديدم: بنام خداوند بخشنده مهربان.- فقرأه أبي فما خالف حرف حرفا، فقال جابر: فأشهد باللّه أنّي هكذا رأيته في اللوح مكتوبا: «بسم اللّه الرحمن الرحيم،
- این نوشتهاى است از خداى عزيز حكيم براى محمد پيغمبر و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و راهنما به سوى او، كه آن را روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار عالميان نازل نموده است. هذا كتاب من اللّه العزيز الحكيم لمحمّد نبيّه، و نوره و سفيره، و حجابه و دليله، و نزل به الروح الأمين من عند ربّ العالمين:
- اى محمد! اسمهاى مرا بزرگ شمار و نعمتهايم را سپاس بگزار و عنايات مرا انكار مدار، به درستى كه منم خداوند كه هيچ معبود حقى جز من نيست، درهم كوبنده ستمگران و به دولت رساننده مظلومان و جزادهنده روز قيامت، همانا منم خدايى كه جز من معبود حقّى نيست، عظّم يا محمّد أسمائي، و اشكر نعمائي، و لا تجحد آلائي، أنا اللّه لا إله إلّا أنا قاصم الجبّارين، و مديل المظلومين، و ديّان الدين،
- پس هر آنكه جز به فضل [و احسان] من اميد داشت و يا جز از عدالت من ترسيد، او را عذاب كنم عذاب كردنى كه هيچ كس از عالميان را چنان عذاب نكرده باشم، إنّي أنا اللّه لا إله إلّا أنا، فمن رجا غير فضلي، أو خاف غير عدلي،
- پس [تنها] مرا عبادت كن و بر من توكّل بنماى. به درستى كه من هيچ پيغمبرى برنيانگيختم تا اینكه روزگارش را كامل نمايم و دورانش سپرى نگردد مگر اینكه براى او وصىّ [و جانشينى] قرار دادم، عذّبته عذابا لا اعذّبه أحدا من العالمين، فإيّاي فاعبد، و عليّ فتوكّل. إنّي لم أبعث نبيّا، فأكملت أيّامه، و انقضت مدّته، إلّا جعلت له وصيّا،
- و البته تو را بر پيغمبران برتر داشتم و وصىّ تو را بر ساير اوصيا برترى دادم و تو را به دو شيرزاده و نوادهات حسن و حسين گرامى داشتم، پس حسن را بعد از پايان گرفتن دوران [جانشينى] پدرش، كانون علم خود ساختم - و إنّي فضّلتك على الأنبياء، و فضّلت وصيّك على الأوصياء، و أكرمتك بشبليك و سبطيك «حسن و حسين»، فجعلت حسنا معدن علمي بعد انقضاء مدّة أبيه،
- و حسين را گنجينهدار وحى خويش قرار دادم و او را به شهادت گرامى داشتم و فرجامش را به سعادت رساندم، كه او برترين شهيدان و درجهاش بالاترين درجات آنان است، كلمه تامّه خود را با او قرار دادم و حجّت رساى خويش را نزد او سپردم، و جعلت حسينا خازن وحيي، و أكرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة، فهو أفضل من استشهد، و أرفع الشهداء درجة، جعلت كلمتي التامّة معه، و حجّتي البالغة عنده،
- به سبب عترت او پاداش و كيفر دهم. اوّلين آنها على، سرور عبادتكنندگان و زينت دوستان گذشته من است و پسرش شبيه جدّ پسنديدهاش محمد، آن شكافنده علم من و كانون حكمت من. و ترديدكنندگان درباره جعفر هلاك مىشوند، بعترته اثيب و اعاقب، أوّلهم: عليّ سيّد العابدين و زين أوليائي الماضين، و ابنه شبه جدّه المحمود محمّد، الباقر لعلمي و المعدن لحكمتي، سيهلك المرتابون في جعفر،
- هركس او را رد كند چنان است كه مرا رد كرده باشد، به تحقيق این گفته از من است كه همانا جايگاه جعفر را گرامى خواهم داشت و او را از جهت پيروان و ياران و دوستانش خشنود خواهم ساخت، الرادّ عليه كالرادّ عليّ، حقّ القول منّي: لاكرمنّ مثوى جعفر، و لاسرّنّه في أشياعه و أنصاره و أوليائه، انتجبت
- بعد از او موسى است كه (در عهد او) فتنه بسيار تاريكى فراگيرد، زيرا كه رشته وجوب اطاعتم گسسته نمىشود و حجّتم پوشيده نمىماند و همانا دوستان من با جام سرشار سيراب گردند، مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2،ص: 168 بعده موسى فتنة عمياء حندس لأنّ خيط فرضي لا ينقطع، و حجّتي لا تخفى، و أنّ أوليائي يسقون بالكأس الأوفى،
- هركس يكى از ايشان را رد كند، همانا نعمت مرا رد كرده باشد و هر آنكه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، البته بر من تهمت زده است. و پس از سپرى شدن دوران بنده و دوست و برگزيدهام موسى، واى بر مفتريان و منكران على، ولىّ و ياور من - من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتي، و من غيّر آية من كتابي فقد افترى عليّ. ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدّة موسى عبدي و حبيبي
- و آن كسى كه بارهاى سنگين نبوّت را بر دوش او خواهم نهاد و شايستگىاش را در پذيرش و انجام آن مسؤوليتها امتحان خواهم كرد، او را پليدى گردنكش به قتل مىرساند، و خيرتي في عليّ، وليّي و ناصري و من أضع عليه أعباء النبوّة، و أمتحنه بالاضطلاع بها، يقتله - عفريت مستكبر،
- در شهرى كه بنده صالح (ذو القرنين) بنا نهاده، در كنار بدترين مخلوقم (هارون) دفن مىشود، این گفته من حق است كه او را به وجود محمد فرزند و جانشين و وارث علمش شادمان نمايم، كه او معدن علم من و محلّ راز و حجّتم بر خلق مىباشد، يدفن في المدينة الّتي بناها العبد الصالح، إلى جنب شرّ خلقي، حقّ القول منّي: لاسرّنّه بمحمّد ابنه و خليفته من بعده و وارث علمه، فهو معدن علمي و موضع سرّي، و حجّتي على خلقي،
- هيچ بندهاى به او ايمان نياورد، مگر اینكه بهشت را جايگاهش قرار دهم و او را در مورد هفتاد تن از خاندانش شفاعت دهم، كه تمامى آنها سزاوار آتش شده باشند و پايان كارش را به سعادت براى فرزندش على ولىّ و ياور و گواه بر آفريدگانم لا يؤمن عبد به إلّا جعلت الجنّة مثواه، و شفّعته في سبعين من أهل بيته، كلّهم قد استوجبوا النار.و أختم بالسعادة لابنه عليّ وليّي و ناصري، و الشاهد في خلقي،
- و امين بر وحىام خواهم ساخت و از او دعوتكننده به راهم و گنجينهدار علمم حسن را متولد خواهم كرد و آن را به پسرش (م ح م د) كه رحمت براى عالميان است به كمال خواهم رسانيد. قامت بلند و با صلابت موسى و درخشش و خوشنمايى عيسى و صبر و شكيبايى ايّوب در او است، و أميني على وحيي، أخرج منه الداعي إلى سبيلي و الخازن لعلمي، الحسن، و أكمل ذلك بابنه «م ح م د» رحمة للعالمين.عليه كمال موسى، و بهاء عيسى، و صبر أيّوب،
- پس در زمان [غيبت] او دوستانم خوار مىشوند و سرهايشان هديه مىگردد، همچنانكه سرهاى تركها و ديلمها هديه مىشود، پس كشته و سوزانده مىشوند و ترسان و وحشتزده خواهند بود، زمين با خونشان رنگين مىگردد و شيون و ناله عزا از زنانشان بلند مىشود، آنان به حق دوستان منند، به وجود آنها هر فتنه سياه گمراهكننده را دفع مىنمايم - فيذّل أوليائي في زمانه، و تتهادى رؤوسهم، كما تتهادى رؤوس الترك و الديلم، فيقتلون و يحرقون، و يكونون خائفين مرعوبين وجلين، تصبغ الأرض بدمائهم، و يفشوا الويل و الرنّة في نسائهم، اولئك اوليائي حقّا، بهم أدفع كلّ فتنة عمياء حندس،
- و به سبب آنها زلزلهها را برطرف مىسازم و غل و زنجيرها را دور مىكنم، بر آنان درودها و رحمت خاصّ پروردگارشان است و آنانند هدايت شدگان. و بهم أكشف الزلازل، و أدفع الآصار و الأغلال، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة، و اولئك هم المهتدون،
- عبد الرحمن بن سالم گويد: ابو بصير گفت: اگر در تمام زمانت جز این حديث چيز ديگرى نشنيدهاى، همين تو را بسنده است، پس آن را جز از اهلش حفظ كن. قال عبد الرحمان بن سالم: قال أبو بصير:لو لم تسمع في دهرك إلّا هذا الحديث لكفاك، فصنه إلّا عن أهله. «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ