مكيال المكارم در فوائد دعا  براى حضرت قائم  عليهما السّلام   ،ج2- ص413 چنان‏كه خداى- عزّ و جل- فرموده: وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ ؛

«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«                                           

صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

-«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ  

مكيال المكارم در فوائد دعا  براى حضرت قائم  عليهما السّلام   ،ج2- ص413

  1. چنان‏كه خداى- عزّ و جل- فرموده: وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ ؛ و ليكن روزى خلق را به اندازه‏اى كه بخواهد نازل مى‏گرداند. و خداى تعالى فرموده: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها ؛ آيا نمى‏بينى كه خداوند چگونه كلمه پاكيزه را به درخت زيبايى مثل زده كه اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه آن به آسمان بر شود، و به إذن پروردگارش همه اوقات ميوه‏هاى مأكول و خوش دهد. كه امام عليه السّلام همان درخت پاكيزه است- و قال تعالى: مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ* تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها فإنّ الإمام هو الشجرة الطيّبة كما قال عزّ و جلّ: وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ،
  2. چنانكه در روايات بسيار بلكه متواترى آمده- و ميوه آن علم اوست كه هرچه بخواهد به إذن پروردگارش از آن إفاضه مى‏كند، بر هركس و هرگونه كه بخواهد، چنان‏كه از روايات متواتر و بسيارى كه از ايشان عليهم السّلام  رسيده ظاهر مى‏شود.مكيال المكارم در فوائد دعا  براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 413- كما في روايات كثيرة، بل متواترة، و ثمرها علمه، يفيض منه ما يشاء بإذن ربّه على من يشاء كيف يشاء،كما يظهر من الروايات الكثيرة المتواترة، المرويّة عنهم عليهم السّلام .
  3. و خلاصه سخن اين‏كه امام خواسته است با اين مطلب را از راوى پوشيده بدارد، و شاهد بر اين است اوّل سخن از سؤال و جواب. و نيز شاهد بر آنچه ياد كرديم فرمايش امام صادق عليه السّلام است به ابو جعفر محمد بن النعمان احول در حديث طولانى شريفى كه در تحف العقول و غير آن روايت آمده كه: اى پسر نعمان؛ همانا عالم نمى‏تواند هرچه را مى‏داند به تو خبر دهد، زيرا كه آن سرّ خداوند است كه به جبرئيل سپرده، و جبرئيل به حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله راز گفت، و محمد صلّى اللّه عليه و اله آن را به على عليه السّلام سپرد، و ملخّص الكلام أنّ الإمام أراد ستر المطلب عن الراوي بذلك البيان، و يشهد لذلك صدر الكلام من السؤال و الجواب. 1613- و يشهد لما ذكرناه أيضا قول الصادق عليه السّلام لأبي جعفر محمّد بن النعمان الأحول في حديث طويل شريف، مرويّ في تحف العقول و غيره: يا بن النعمان، إنّ العالم لا يقدر أن يخبرك بكلّ ما يعلم لأنّه سرّ اللّه الّذي أسرّه إلى جبرئيل و أسرّه جبرئيل إلى محمّد صلى اللّه عليه و اله و سلم، و أسرّه محمّد إلى عليّ عليه السّلام،
  4. و على عليه السّلام به حسن عليه السّلام سپرد، و حسن آن را به حسين عليه السّلام سپرد، و حسين آن را به على عليه السّلام سپرد، و على آن را به محمد عليه السّلام سپرد، و محمد آن را به كسى [منظور خود آن حضرت است‏] راز گفت، پس شتابزدگى مكنيد كه به خدا سوگند اين امر سه بار نزديك شد شما آن را فاش كرديد، و أسرّه عليّ إلى الحسن عليه السّلام، و أسرّه الحسن إلى الحسين عليه السّلام، و أسرّه الحسين إلى عليّ عليه السّلام، و أسرّه عليّ إلى محمّد عليه السّلام، و أسرّه محمّد عليه السّلام إلى من أسرّه، فلا تعجلوا، فو اللّه لقد قرب هذا الأمر ثلاث مرّات فأذعتموه
  5. پس خداوند آن را به تأخير انداخت، به خدا شما هيچ سرّى نداريد مگر اين‏كه دشمنتان از شما آن را بهتر مى‏داند .... در اين كلام دقت و تأمل كنيد، كه براى كسى كه گوش شنوايى داشته باشد فرياد مى‏زند كه امامان عليهم السّلام  وقت فرج را مى‏دانسته‏اند ولى از سوى خداى تعالى مأمور بوده‏اند كه آن را كتمان نمايند چونكه شيعيان تحمل آن را ندارند. فأخّره اللّه، و اللّه ما لكم سرّ إلّا و عدوّكم أعلم به منكم، الحديث. فانظر إلى هذا الكلام، و تأمّل فيه، فإنّه ينادي لمن له قلب بعلمهم عليهم السّلام  بوقت الفرج، و لكنّهم مأمورون من اللّه تعالى بكتمانه لعدم تحمّل الشيعة.
  6. اگر بگوييد: بنابراين لازم است كه سخن امام عليه السّلام در خبر ابو حمزه دروغ باشد، زيرا كه آن حضرت عليه السّلام فرمود: و پس از آن نزد ما وقتى براى آن قرار داده نشد؟ در جواب گويم: شيخ اجل محمد بن الحسن صفّار در كتاب بصائر الدّرجات به سند صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السّلام آورده كه فرمود: به درستى كه من كلمه‏اى را مى‏گويم هفتاد وجه در آن هست كه از عهده هريك مى‏توانم بيرون آيم‏. فإن قلت: يلزم على هذا أن يكون كلام الإمام في خبر أبي حمزة كذبا لأنّه عليه السّلام قال: و لم يجعل له بعد ذلك وقتا عندنا. 1614- قلت: قد روى الشيخ الأجلّ محمّد بن الحسن الصفّار في بصائر الدرجات: بإسناده الصحيح، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّي لأتكلّم بالكلمة بها سبعون وجها، لي من كلّها المخرج.
  7. و به سند خود از على بن ابى حمزه آورده كه گفت: من و ابو بصير بر حضرت ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام وارد شديم، در همان حال كه ما نشسته بوديم حضرت ابو عبد اللّه عليه السّلام سخنى گفت. من در دل گفتم: اين را براى شيعيان خواهم برد، به خدا اين حديثى است كه اصلا مثل آن را نشنيده‏ام، گويد: پس آن حضرت عليه السّلام به صورت من نگاه افكند سپس فرمود: من يك حرف را بر زبان مى‏آورم هفتاد وجه در آن برايم هست، اگر بخواهم اين را مى‏گيرم و اگر بخواهم آن را مى‏گيرم‏.1615- و بإسناده عن عليّ بن أبي حمزة، قال: دخلت أنا و أبو بصير على أبي عبد اللّه عليه السّلام فبينا نحن قعود إذ تكلّم أبو عبد اللّه عليه السّلام بحرف، فقلت أنا في نفسي: هذا ممّا أحمله إلى الشيعة، هذا و اللّه حديث لم أسمع مثله قطّ، قال: فنظر عليه السّلام في وجهي، ثمّ قال: إنّي لأتكلّم بالحرف الواحد لي فيه سبعون وجها، إن شئت أخذت كذا، و إن شئت أخذت كذا.
  8. و به سند صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السّلام آورده كه فرمود: شما تا وقتى كه معانى كلام ما را بشناسيد فقيه‏ترين مردم هستيد، همانا سخن ما بر هفتاد وجه منصرف مى‏گردد.مكيال المكارم در فوائد دعا  براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 414-1616- و بإسناده الصحيح عن أبي عبد اللّه، قال: أنتم أفقه الناس ما عرفتم معاني كلامنا، إنّ كلامنا لينصرف على سبعين وجها.
  9. و در معنى اين روايات، روايات مستفيض بلكه متواترى هست، و اين‏ها دلالت مى‏كند بر اين‏كه هرگاه از ايشان عليهم السّلام  سخنى صادر شد كه به ظاهر با ساير احاديثشان اختلاف دارد، يا از ظاهر آن احتمال دروغ بودنش مى‏رود، يا مانند اين‏ها، دلالت مى‏كند بر اين‏كه ايشان ظاهر آن را منظور نداشته‏اند، و راه بيرون شدن از آن برايشان هست، و في معنى هذه الروايات روايات مستفيضة، بل متواترة، و هي تدلّ على أنّه‏ لو صدر عنهم عليهم السّلام  كلام يخالف بظاهره سائر أحاديثهم أو يتوهّم من ظاهره الكذب أو نحو ذلك، فإنّهم لم يريدوا ظاهره، و لهم المخرج منه،
  10. پس بر ما واجب است ايشان را تصديق كنيم، و علم آن را به خودشان واگذار نماييم، كه بسا مى‏شود چيزى را به خاطر بعضى از حكمت‏ها و مصالح و تقيّه از بعضى از حضّار انكار مى‏كنند، و در كلامشان توريه‏اى هست يا يكى از وجوهى كه نمى‏شناسيم، و خودشان نسبت به آن دانا هستند، و شما خواننده عزيز اگر از اهل تتبّع و كاوش در سخنان ايشان باشيد شواهد بسيارى براى صحّت آنچه ياد كرديم به يارى خداى تعالى و بركت اولياى او به دست خواهيد آورد.  فيجب علينا تصديقهم و إرجاع العلم به إليهم. فربّما ينكرون شيئا بحسب بعض الحكم و المصالح و التقيّة من بعض الحاضرين، و في كلامهم تورية أو وجه من الوجوه لا نعرفها و هم العالمون بها، و أنت إن كنت من أهل التتبّع و الممارسة في كلماتهم وقفت على شواهد متكثّرة لصحّة ما ذكرناه بعون اللّه تعالى و بركة أوليائه.
  11. و از جمله آن شواهد در كافى‏ و غير آن از سدير آمده كه گفت: من و ابو بصير و يحيى بزاز و داوود بن كثير در مجلس حضرت ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام بوديم كه بناگاه آن حضرت خشمگين [از اندرون خانه‏] نزد ما آمد، و چون در جاى خود قرار گرفت فرمود: شگفتا از عده‏اى كه پندارند ما غيب مى‏دانيم، غيب را جز خداى- عزّ و جل- كسى نمى‏داند، به درستى كه در صدد شدم كنيزم فلانه را بزنم از من فرار كرد، و ندانستم كه در كداميك از اتاق‏ها رفته است. 1617- و من جملة تلك الشواهد، ما في الكافي و غيره: عن سدير، قال: كنت أنا و أبو بصير و يحيى البزّاز و داود بن كثير في مجلس أبي عبد اللّه عليه السّلام إذ خرج إلينا و هو مغضب، فلمّا أخذ مجلسه، قال: يا عجبا لأقوام يزعمون أنّا نعلم الغيب، ما يعلم الغيب إلّا اللّه عزّ و جلّ، لقد هممت بضرب جاريتي فلانة فهربت منّي، فما علمت في أيّ بيوت الدار هي‏
  12. سدير گويد: چون آن حضرت از جاى برخاست و به [درون‏] منزلش رفت، من و ابو بصير و ميسر بر آن حضرت وارد شديم، و عرضه داشتيم: فدايت شويم، شنيديم كه شما در مورد كنيزك خود چنين و چنان فرمودى، و ما مى‏دانيم كه شما علم بسيارى مى‏دانيد، و شما را به علم غيب نسبت نمى‏دهيم؟ گويد: فرمود: اى سدير آيا قرآن را نخوانده‏اى؟ گفتم: چرا، فرمود: آيا از آنچه در كتاب خداى- عزّ و جل- خوانده‏اى نديدى كه فرمايد: قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ‏ ؛ و آن كسى كه به علم كتاب الهى دانا بود گفت كه پيش از آن‏كه چشم برهم زنى تخت را بدينجا آرم. قال سدير: فلمّا أن قام من مجلسه و صار في منزله، دخلت أنا و أبو بصير و ميسر، و قلنا له: جعلنا فداك، سمعناك و أنت تقول: «كذا و كذا» في أمر جاريتك و نحن نعلم أنّك تعلم علما كثيرا، و لا ننسبك إلى علم الغيب، قال: فقال: يا سدير، ألم تقرأ القرآن؟ قلت: بلى، قال: فهل وجدت فيما قرأت من كتاب اللّه عزّ و جلّ: قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ‏  قال: قلت: جعلت فداك، قد قرأته، قال عليه السّلام: فهل عرفت الرجل، و هل علمت ما كان عنده من علم الكتاب؟
  13. سدير گويد: عرضه داشتم: فدايت گردم، اين را خوانده‏ام، فرمود: آيا آن مرد را شناخته‏اى و آيا مى‏دانى كه چقدر از علم كتاب نزد او بود؟. گويد عرضه داشتم: آن را به من خبر ده، فرمود: مقدار يك قطره از آب درياى سبز، اين چقدر از علم كتاب است؟ عرض كردم: مكيال المكارم در فوائد دعا  براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 415- قال: قلت: أخبرني به، قال عليه السّلام: قدر قطرة من الماء في البحر الأخضر فما يكون ذلك من علم الكتاب؟ قال:
  14. فدايت شوم چقدر كم است، فرمود: اى سدير، چقدر زياد است اين‏كه خداى- عزّ و جل- او را به‏ علمى نسبت دهد كه به تو خبر داده است، اى سدير آيا در آنچه از كتاب عز و جل نيز خوانده‏اى اين را يافته‏اى كه: قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏؛ بگو تنها گواه بين من و شما خدا و عالمان حقيقى به كتاب خدا كافى خواهد بود. گويد: عرضه داشتم: آن را خوانده‏ام فدايت گردم، فرمود: آيا كسى كه همه علم كتاب نزد اوست داناتر است يا كسى كه بخشى از علم كتاب نزدش هست؟ عرض كردم: بلكه كسى حواكه تمام علم كتاب نزد او هست گويد: پس آن حضرت با دست به سينه خود اشاره كرد و فرمود: علم كتاب به خدا سوگند همه‏اش نزد ما است، علم كتاب به خدا سوگند همه‏اش نزد ما است. قلت: جعلت فداك، ما أقلّ هذا؟! فقال عليه السّلام: يا سدير، ما أكثر هذا أن ينسبه اللّه عزّ و جلّ إلى العلم الّذي‏ اخبرك به، يا سدير، فهل وجدت فيما قرأت من كتاب اللّه عزّ و جلّ أيضا: قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ‏؟ قال: قلت: قد قرأته جعلت فداك، قال عليه السّلام: أفمن عنده علم الكتاب كلّه أفهم أم من عنده علم الكتاب بعضه؟ قلت: لا بل من عنده علم الكتاب كلّه، قال: فأومأ بيده إلى صدره، و قال: علم الكتاب و اللّه كلّه عندنا، علم الكتاب و اللّه كلّه عندنا.
  15. توجه و تتمّه مطلب: به اين حديث شريف نظر كن و در آن از اوّل تا آخر تدبّر بنماى كه صحت آنچه گفتيم برايت معلوم مى‏شود، اين‏كه آنچه از ايشان عليهم السّلام  صادر گشته كه بر سلب علم از خودشان مشتمل است بر ظاهرش نيست، بلكه به خاطر نوعى از مصلحت از آنان صدور يافته، چنان‏كه آن جناب عليه السّلام دانستن جاى كنيزك را از خود نفى كرد، از اين جهت بوده كه افرادى از اهل نفاق يا غلو در مجلس بوده‏اند، و يا از جهت ديگرى غير از اين از جهاتى كه آن حضرت مى‏دانسته، سپس وقتى مانع برطرف گشت آن حضرت عليه السّلام وفور و بسيارى علم خود را توضيح داد، تنبيه و تتميم: انظر إلى هذا الحديث الشريف، و تدبّر فيه من صدره إلى ذيله يظهر لك صحّة ما قلناه، من أنّ ما صدر منهم عليهم السّلام  ممّا يشتمل على سلب العلم عن أنفسهم ليس على ظاهره، بل صدر عنهم لنوع من المصلحةكما أنّه عليه السّلام نفى عن نفسه العلم بمكان الجارية، إمّا لاشتمال المجلس على أهل النفاق أو الغلوّ، أو لغير ذلك من الجهات الّتي هو العالم بها، ثمّ لمّا ارتفع المانع أوضح عليه السّلام و فور علمه، و أنّه عالم بكلّ شي‏ء،
  16. و اين‏كه همه چيز را مى‏داند، و علم غيب دارد، كه به اسم خداوند- جلّ جلاله- سوگند ياد كرد به اين‏كه همه علم كتاب نزد اوست، و اين دلالت دارد بر اين‏كه آن جناب عالم به غيب است و به آنچه بوده و آنچه خواهد بود به جهت آنچه دانستى از آياتى كه دلالت دارد بر اين‏كه خداوند- عزّ و جل- همه آن‏ها را در كتاب- كه لوح محفوظ است- ثبت فرموده است، و أنّه يعلم الغيب، حيث أنّه أقسم باسم اللّه جلّ جلاله بأنّ علم الكتاب كلّه عنده، و هذا يدلّ على أنّه عالم بالغيب، و بما كان و ما يكون، لما عرفت من الآيات الدالّة على أنّ اللّه عزّ و جلّ أثبت جميع ذلك في الكتاب، و هو اللوح المحفوظ، و هذا الحديث كغيره دلّ على علمه بجميع ما في اللوح المحفوظ،
  17. و اين حديث همچون ساير احاديث دلالت مى‏كند بر علم امام به تمام آنچه در لوح محفوظ هست، از همين روى در چند زيارت و روايت از امام عليه السّلام تعبير آمده به: «عيبة علم اللّه»؛ مخزن علم خداوند، و بر شما باد كه در كلمات ايشان عليهم السّلام  جستجو و تدبّر كنيد تا ايمانتان بيشتر و يقينتان كامل‏تر شود، و توفى از خدا است. و لذلك عبّر في عدّة من الزيارات و الروايات عن الإمام عليه السّلام بعيبة علم اللّه، و عليك بالتتبّع و التدبّر في كلماتهم عليهم السّلام  لتزداد إيمانا و تكمل يقينا، و من اللّه التوفيق.
  18. دنباله‏اى از بحث در تأييد مطلب: حافظ برسى رحمه اللّه در كتاب مشارق انوار اليقين گفته: امام عليه السّلام از چند جهت از لوح محفوظ برتر و بالاتر است: تذييل فيه تأييد: قال الحافظ البرسي رحمه اللّه تعالى في كتاب مشارق أنوار اليقين: الإمام أفضل و أعلى من اللوح المحفوظ بوجوه:
  19. اوّل: اين‏كه «لوح» ظرف حفظ و ظرف سطرها و نوشته‏هاست، و امام محيط بر سطرها و اسرار سطرهاست، پس او از لوح افضل است. مكيال المكارم در فوائد دعا  براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 416- الأوّل: أنّ اللوح وعاء الحفظ و ظرف السطور، و الإمام محيط بالسطور و أسرار السطور، فهو أفضل من اللوح.
  20. دوم: اين‏كه؛ «لوح محفوظ» بر وزن «مفعول» و «امام مبين» بر وزن «فعيل» و آن به معنى فاعل است، پس او به اسرار لوح داناست، و اسم فاعل از اسم مفعول برتر و اشرف است. الثاني: أنّ اللوح المحفوظ بوزن مفعول، و الإمام المبين بوزن فعيل، و هو بمعنى فاعل، فهو عالم بأسرار اللوح، و اسم الفاعل أشرف من اسم المفعول.
  21. سوم: اين‏كه ولىّ مطلق ولايتش شامل همه است، و محيط به همه است، و لوح داخل در اشياء مى‏باشد، پس امام بر لوح دلالت دارد و بالاى آن است، و به هرچه در آن هست دانا مى‏باشد. الثالث: أنّ الوليّ المطلق ولايته شاملة للكلّ، و محيط بالكلّ، و اللوح داخل فيها، فهو دالّ على اللوح، و عال عليه، و عالم بما فيه، إنتهى كلامه (ره).
  22. هفتاد و يكم: تكذيب كردن مدعيان نيابت خاصه از آن حضرت عليه السّلام در زمان غيبت كبرى‏- لأمر الواحد و السبعون: تكذيب من ادّعى الوكالة و النيابة الخاصّة عنه عليه السّلام في زمان الغيبة الكبرى‏
  23. بدان‏كه شيعه اماميّه متفقند كه با فوت شيخ جليل على بن محمد سمرى رضى اللّه عنه وكالت منقطع شده و نيابت خاصّه ختم گرديده است، شيخ سمرى چهارمين تن از نوّاب چهارگانه است كه در زمان غيبت صغرى مرجع شيعيان بوده‏اند، و پس از درگذشت سمرى تا زمان ظهور حضرت حجّت- عجل اللّه فرجه الشريف- نايب خاصى از آن حضرت در ميان شيعيانش نخواهد بود، و مرجع شيعيان در زمان غيبت كبراى آن جناب علماى عامل هستند كه حافظ احكام الهى مى‏باشند، إعلم أنّه اتفّقت الإماميّة على انقطاع الوكالة، و اختتام النيابة الخاصّة، بوفاة الشيخ الجليل عليّ بن محمّد السمريّ (رض) و هو الرابع من النوّاب الأربعة، الّذي كانوا مرجعا للشيعة في زمان الغيبة الصغرى، و أنّه ليس بعد وفاة السمريّ إلى زمان ظهور الحجّة عجل اللّه فرجه الشريف نائب مخصوص عنه في شيعته، و أنّ المرجع في زمان غيبته الكبرى هم العلماء العاملون، الحافظون لحدود اللّه،
  24. و هركس نيابت خاصه را ادعا  كند دروغگو و مردود است، بلكه اين مطلب از ضروريات مذهب اماميّه است كه به آن شناخته مى‏شوند، و هيچ يك از علماى ما در اين‏باره مخالفت ننموده است، و همين بس كه دليل و برهان باشد، و نيز بر اين مقصود دلالت دارد - و أنّ من ادّعى النيابة الخاصّة فهو كاذب مردود، بل يعدّ ذلك من ضروريّات مذهب الإماميّة الّتي يعرفون بها، و لم يخالف في ذلك أحد من علمائنا، و كفى بهذا حجّة و برهانا.
  25. آنچه شيخ جليل رئيس المحدّثين معروف به صدوق- كه سيّد و مولايمان حضرت حجّت- عجل اللّه فرجه الشريف- به ولادت او مژده دادند- در كتاب كمال الدين روايت آورده، گويد: حديث گفت ما را ابو محمد حسن بن احمد مكتّب رحمه اللّه گفت: در سالى كه شيخ على بن محمد سمرى رحمه اللّه وفات يافت من در مدينة السلام [بغداد] بودم، چند روز پيش از فوت او نزدش حضور يافتم، پس او براى مردم توقيعى بيرون آورد كه صورت آن چنين بود: 1618- و يدلّ على المقصود أيضا: ما رواه الشيخ الجليل رئيس المحدّثين المعروف بالصدوق الّذي بشّر بولادته سيّدنا و مولانا الحجّة عليه السّلام في كتاب كمال الدين، قال: حدّثنا أبو محمّد الحسن بن أحمد المكتّب (ره) قال: كنت بمدينة السلام في السنة الّتي توفّي فيها الشيخ عليّ بن محمّد السمريّ (ره) فحضرته قبل وفاته بأيّام، فأخرج إلى الناس توقيعا نسخته:
  26. بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، اى على بن محمد سمرى، خداوند پاداش برادرانت را در [فقدان‏] تو بزرگ فرمايد، كه تو از اين تاريخ تا شش روز ديگر خواهى مرد، پس امر خود را فراهم ساز، و به كسى وصيت مكن كه پس از فوت تو جانشينت شود كه همانا غيبت دوم واقع شد، و ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداوند- عزّ و جل- و آن بعد از طولانى شدن مدت و قساوت دل‏ها و پر شدن زمين از جور و ستم خواهد بود، و در شيعيان من كسى يا كسانى خواهد آمد كه مدّعى شود مرا مشاهده مى‏كند، بسم اللّه الرحمن الرحيم، يا عليّ بن محمّد السمريّ، أعظم اللّه إخوانك فيك، فإنّك ميّت ما بينك و بين ستّة أيّام، فأجمع أمرك، و لا توص إلى أحد يقوم مقامك بعد وفاتك، فقد وقعت الغيبة الثانية، فلا ظهور إلّا بعد إذن اللّه عزّ و جلّ، و ذلك بعد طول الأمد، و قسوة القلوب، و امتلاء الأرض جورا، و سيأتي شيعتي من يدّعي المشاهدة،
  27. آگاه باشيد كه هركس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعا ى مشاهده كرد دروغگوى تهمت زننده است، و لا حول و لا قوة الّا باللّه العلّى العظيم. مكيال المكارم در فوائد دعا  براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 417 ألا فمن ادّعى المشاهدة قبل خروج السفياني و الصيحة فهو كاذب‏ مفتر، و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم.
  28. [مكتّب‏] گويد: پس ما از روى اين توقيع نسخه برداشتيم و از نزد او بيرون رفتيم، و چون روز ششم بار ديگر بر او وارد شديم در حال احتضار بود، به او گفته شد: وصّى تو بعد از تو كيست؟ قال: فنسخنا هذا التوقيع، و خرجنا من عنده، فلمّا كان اليوم السادس عدنا إليه، و هو يجود بنفسه، فقيل له من وصيّك من بعدك؟
  29. فرمود: خداوند را امرى است كه خود آن را به آخر خواهد رساند، و پس از گفتن اين جملات درگذشت، كه اين آخرين سخنى بود كه از وى شنيده شد، رحمت و رضوان الهى بر او باد. فقال (ره): للّه أمر هو بالغه، و مضى رضي اللّه تعالى عنه. فهذا آخر كلام سمع منه [رحمة اللّه و رضوانه عليه‏].
  30. مى‏گويم: سخن در اينجا در دو مطلب است: يكى: در سند حديث شريف ياد شده. و دوم: در دلالت آن بر مطلب مورد بحث. أقول: الكلام هنا في مقامين: أحدهما: في سند الحديث الشريف المذكور.
  31. مطلب اوّل: بدان‏كه اين حديث- در اصطلاح- صحيح عالى است، چونكه از مولايمان صاحب الزمان عليه السّلام توسط سه نفر روايت گرديده: و الثاني: في دلالته على المقصد المزبور. أمّا الأوّل: فاعلم أنّ هذا حديث صحيح اصطلاحا، لأنّه مرويّ عن مولانا صاحب الزمان عجل اللّه فرجه بتوسّط ثلاثة أشخاص:
  32. اوّل: شيخ اجل ابو الحسن على بن محمد سمرى، و او از جهت جلالت قدر و شهرتش نيازى به توصيف ندارد. الأوّل: الشيخ الأجلّ أبو الحسن عليّ بن محمّد السمريّ، و هو لجلالته و اشتهاره غنيّ عن البيان.
  33. دوم: شيخ صدوق محمد بن على بن الحسين بن موسى بابويه قمى، كه او نيز به خاطر شهرتش و معروفيت كتابش و جلالت قدرش نيازى به توضيح ندارد. و الثاني: الشيخ الصدوق، محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّيّ، و هو أيضا لاشتهاره و اشتهار كتابه و جلالة قدره لا يحتاج إلى التوضيح.
  34. سوم: ابو محمد حسن بن احمد مكتّب، و او- چنان‏كه فاضل ماهر مولى عنايت اللّه در كتاب مجمع الرجال ياد كرده- ابو محمد حسن بن الحسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مكتّب است، و الثالث: أبو محمّد الحسن بن أحمد المكتّب، و هو كما ذكره الفاضل الألمعي المولى عناية اللّه في مجمع الرجال: أبو محمّد الحسن بن الحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المكتّب‏
  35. و صدوق مكرّر از او روايت كرده با طلب رضايت و رحمت خداوند براى او، و اين از نشانه‏هاى صحت و وثاقت است، همچنان‏كه مولى عنايت اللّه مزبور در كتاب مجمع الرجال خود متذكر شده، و براى آن شواهد متعددى ذكر كرده است كه اينجا جاى ياد آن‏ها نيست. و مكتّب- به كسر تاء مشدّد- كسى را گويند كه نوشتن آموزد.  و يروي عنه الصدوق مكرّرا مترضيّا مترحّما، و هذا من إمارات الصحّة و الوثاقة، كما نبّه على ذلك المولى المزبور في مجمعه، و ذكر له شواهد عديدة، ليس هنا موضع ذكرها، و المكتّب بكسر التاء المشدّدة من يعلّم الكتابة.
  36. توجه: دو سهو در دو كتاب از كتب علماى ما رحمه اللّه واقع شده كه شايسته است آن‏ها را توجه دهيم: تنبيه: قد وقع هنا سهوان في كتابين من كتب علمائنا رحمهم اللّه تعالى، ينبغي التنبيه عليهما:
  37. نخست: در كتاب الغيبه شيخ اجل محمد بن الحسن طوسى قدّس سرّه كه در نسخه‏اى كه نزد من هست چنين آمده: خبر دادند ما را جمعى از ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه كه گفت: الأوّل: في كتاب الغيبة للشيخ الأجلّ أبي جعفر محمّد بن الحسن الطوسي (ره) ففيه في النسخة الّتي عندي هكذا: أخبرنا جماعة، عن أبي جعفر محمّد بن عليّ ابن الحسين بن بابويه، قال:
  38. حديث گفت مرا ابو محمد احمد بن الحسن مكتّب، گفت: من در مدينة السلام [بغداد] بودم .... حدّثني أبو محمّد أحمد بن الحسن‏ المكتّب، قال: كنت بمدينة السلام- و ساق الحديث مثل ما نقلناه عن كمال الدين لابن بابويه (ره)
  39. و همان‏گونه كه از كتاب كمال الدين ابن بابويه نقل كرديم حديث را آورده است. و دانستى كه آن كسى كه ابن بابويه از او روايت كرده: حسن بن احمد است‏، و ظاهرا اين اشتباه از ناحيه نسخه‏نويسان در كتاب شيخ طوسى واقع گرديده است. و مؤيد اين‏كه اشتباه از سوى بعضى‏ نسخه‏نويسان روى داده اين‏كه حاج ميرزا حسين نورى رحمه اللّه اين حديث را در كتاب جنة المأوى به نقل از غيبت شيخ طوسى از حسن بن احمد مكتّب نقل كرده است‏ ، و قد عرفت أنّ الّذي روى عنه ابن بابويه حسن بن أحمد، و الظاهر أنّ السهو في كتاب الشيخ الطوسي وقع من النسّاخ، و يؤيّد وقوع السهو فيه من بعض النسّاخ أنّ الحاج ميرزا حسين النوري (ره) نقل هذا الحديث في جنّة المأوى، من غيبة الشيخ: عن الحسن بن أحمد المكتّب‏ و اللّه تعالى هو العالم.
  40. «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید