بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
- نهج البلاغه - امیر المومنین – خطبه متقین 4-آفرینش موجودات 2
- بی نیاز اطاعت و در امان معصیت «اما بعد، فان سبحانه و تعالى خلق الخلق- حین خلقهم- غنیا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لا نه لا تضره معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من اطاعه.» ترجمه: «خداوند سبحان هنگام آفرینش خلق از طاعت و بندگىشان بىنیاز و از معصیت و نافرمانى آنها در امان بود، زیرا معصیت گناهکاران او را زیانى نرساند، و طاعت فرمانبرداران سودى به او نمىرساند.»***
- 4.هدف آفرینش - مشمول رحمت الهى (وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ- إِلَّا مَنْ رَحِمَ
- رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ): «اگر خداوند مىخواست هرآینه قرار مىداد مردم را امتى واحد و همواره مختلفند، الا کسى که مشمول رحمت الهى واقع شود و براى همین شمول رحمتش بر آنها، آنها را خلق کرد و حکم الهى صادر شده که اگر از دائره رحمت او خارج شوند، جهنم را از جن و انس پر مىکند.»
- 5.هدف آفرینش – خلق عالم به سوی او - (وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى): «و کار خلق عالم به سوى او منتهى مىشود».
- 6.هدف آفرینش – ملاقات اوست - (یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ): «اى انسان به درستى که تو رنج کشندهاى در سیر به سوى پروردگارت دارى، تا این که او را ملاقات کنى و به مقام لقا رسى».
- 7.هدف آفرینش دارای ابعاد مختلف دارد- گاهى خداوند متعال در قرآن مجیدش وقتى مسئلهاى داراى ابعاد مختلف و متنوّع باشد در هرجایى به مناسبت، اشاره به یکى از ابعاد آن مىنماید، مثلًا درباره نماز در جایى مىفرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»: «نماز انسان را از فحشا و منکر و زشتىها دور مىنماید» در جاى دیگر مىفرماید: «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»*: «به وسیله روزه و نماز استعانت بجوئید»، در جاى دیگر مىفرماید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی»: «نماز را به پا دارید تا یادآور و متذکّر من باشید» با جمع این موارد فلسفههاى مختلف یک حکم مشخص مىگردد.در مسئله مورد بحث ما، یعنى هدف آفرینش نیز در موارد مختلف از زوایاى متفاوت اشارهاى به غایات و غرضهاى مختلف مسئله شده است، در این 6 آیهاى که گذشت به ترتیب مىتوان سیر صعودى تکامل را نظارهگر بود و مشاهده کرد که
- سیر صعودى تکامل – آیه اول علم ومعرفت - چگونه در مراحل مختلف، به مناسبتهایى غایاتى براى خلقت ذکر شده که با دقت نظر مىتوان درک کرد که بعضى از این غایتها غایات وُسْطى (هدف وَسَطى) براى غایةالغایات یعنى لقاء الهى و رسیدن به کمال نهایى است، در آیه اول علم و معرفت به قدرت و علم خداوندى غایة خلقت قرار داده شده که هرچه معرفت و علم زیادتر شود عمل انسان خالصانهتر و با روشنگرى بیشترى حاصل مىشود، علم و عمل با یکدیگر رابطه و اثر متقابل دارند، هرچه علم بیشتر عمل پاکتر، و هرچه عمل پاکتر علم بیشتر و در نتیجه رسیدن به تکامل (یعنى تبدیل موجودى دانى به موجودى عالى) سریعتر.
- سیر صعودى تکامل – در آیه دوم عبادت خداوند به عنوان هدف معرفى شده است، زیرا عبادت کلاس تربیت است، اگر مواد درسى این کلاس با دقت مورد مطالعه و عمل قرار گیرد و اگر نماز و روزهاى که مطلوب خداوند است، محقق شود مسلماً شاگرد این کلاس تربیت و پرورش یافته،
- عبادت در کسب یقین - ولى چه خوش گفت بزرگ استاد این کلاس که خود پرورش یافته همین کلاس بود، آن اسداللّه الغالب على بن ابیطالب (علیه السلام): «کم من صائم لیس له من صیامه الا الجوع و الظما»: «چه بسیار روزهدارانى که به جز گرسنگى و تشنگى چیزى نصیب آنها نمىشود، چرا؟ زیرا روزه واقعى را ایجاد نکردهاند، آن روزهاى که بیدارگرى مىکند». خداوند متعال وجودى بىنهایت است که هرچه ذهن بیشتر متوجه بىنهایت شود و بیشتر عبادت او شود، بیشتر به سوى او اوج مىگیرد و در نتیجه انسان در اثر عبادت، شروع به کسب معرفت مىنماید و قرآن هم فرموده: (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ) : «عبادت کن پروردگارت را تا کسب معرفت و یقین کنى
- عبادت ودرجه یقین - این بنا بر یکى از احتمالات تفسیرى آیه است و احتمال دیگر هم دارد که عبادت کن تا مرگ به سراغت آید، یعنى یقین کنایه از مرگ باشد وقت مرگ انسان یقین پیدا مىکند به این که تمام وعدههاى الهى حق است.و حتى به درجه عینالیقین رسى».
- هدف تکامل انسان است : معرفت را مقدمه براى عمل عبادى و عمل عبادى را اینجا مقدمه معرفت قرار دادید و این دور باطل است در جواب مىگوئیم دورى در بین نیست، زیرا معرفت داراى مراتبى است، آن مرحله از عرفان که مقدمه عبادت واقعى است با آن مرحله از عرفانى که بعد از عبادت حاصل مىشود، متفاوت است، در حقیقت مثل کسى است که سرمایه ناچیزى را مقدمه براى کارى قرار دهد و آن عمل مقدمه براى کسب سرمایه بیشترى شود.
- سیر صعودى تکامل – در آیه سوم آزمایش را به عنوان هدف دیگرى معرفى مىنماید، برگشت آزمایش و امتحان به تربیت است و در واقع کلاس دیگرى به موازات عبادت براى تحصیل هدفى واحد که تربیت و پرورش است. خداوند با آزمایش و ابتلاء خود در صدد ساختن روح انسان است، اگر سؤال شود: کسى امتحان مىکند که جاهل باشد و با امتحان کردن مىخواهد عالم شود، مثلًا اولیاء یک مدرسه که از محصلین امتحان مىکنند یا کارفرمایى که از کارگر خود امتحان عملى میکند، براى این است که آگاه شوند به مقدار یادگیرى محصل و کارگر، خداوندى که غیب و شهود براى او یکسان است و اصلًا غیبى براى او تصور نمىشود چرا امتحان مىکند؟
- دو گونه امتحان است - در جواب مىگوئیم امتحان بر دو گونه است: 1. امتحان ى که براى تحصیل علم انجام مىگیرید، مثل دو مثالى که در متن سؤال ذکر شد 2. امتحانى که استاد عالم است به مقدار پیشرفت شاگردش، ولى او امتحان را عاملى و وسیلهاى قرار مىدهد تا بتواند شاگرد را براى مطالعه بیشتر به کار اندازد و او را در کار خود ورزیده کند.
- ذی نفع در امتحان شاگرد- در امتحان نوع اول استاد ذىنفع بود و در امتحان نوع دوم شاگرد ذىنفع است، امتحان خداوندى از نوع دوم است- راغب- در مفردات خود ریشه- فتنه- که به معنى امتحان استعمال مىشود. را این گونه تفسیر نموده است: «اصل الفتن ادخال الذهب النار لتظهر جودته من رداءته»: «ریشه ماده فتن در لغت به معنى داخل کردن طلا در آتش است، تا این که طلاى اصل از مواد مخلوط با آن که ارزش چندانى ندارد، جدا گردیده و ظاهر شود».
- زمینه پرورش و ورزیده شدن - خداوند با امتحان خود زمینه پرورش و ورزیده شدن مخلوقات خود را فراهم مىآورد، تا ناخالصىهاى وجود آنها را در اثر فشار مشکلات و گوهر وجود آنها را در اثر حرارتهاى زمانه آبدیده کند همانند کسى که طلاى ناخالص را با تیزاب (اسید سلطانى) مخلوط مىکند، و در کوره حرارت مىدهد تا ناخالصىهاى آن ذوب گردد، و طلاى خلاص به دست آید، زیرا معروف است که (اسید سلطانى) با تمام فلزات ترکیب مىشود جز طلا و براى همین جهت بقیه فلزات مخلوط شده با طلا همراه با حرارت ذوب مىکند و طلاى خالص باقى مىماند، بله امتحان ات خداوندى (اسید سلطانى) است، که ما را در کوره مشکلات خالص مىکند.
- آب دیده شدن در آزمایشگاه تاریخ - همچنان که پیامبران عظیمالشأنى چون ابراهیم (علیه السلام) و موسى (علیه السلام) و عیسى (علیه السلام) و نبى مکرم اسلام (صلى الله علیه وآله) را چنین کرد و حتى اینان هم از چنین آزمایشاتى در آزمایشگاه بزرگ تاریخ مأمون نبودهاند، و چنان آبدیده شدند که در مقابل مستبدان زمان خویش سر تعظیم فرونیاوردند، زیرا کمرى که در اثر مشکلات قد بر افراشته، در اثر ظلمها و زورگویىها هرگز منعطف و خمیده نمىشود. ما که در عالم به ظاهر انسانهائیم و چنینیم در عالم نباتات و گیاهان همچنین است. درختانى که همیشه همبازى طوفانهاى وحشى بیابانى بوده و در صخرههاى کم آب کوهها دور از دسترس باغبانها رشد کردهاند، مقاومتشان بیشتر از درختانى است که همبازى نسیمهاى ملایم بوده و در کنار جویباران و درون باغها در حصار دیوارها به رشد خود ادامه مىدادهاند، حتى شعله آتش چوبهاى درختان بیابانى افروختهتر و خاموشى آنها دیرتر از چوبهاى درختانى است که در کنار آب و زیر نظر باغبان رویئدهاند.
- من هیچ بودم درکمال - فکر مکن این سخنان را من مىگویم که من کیستم؟ تا در برابر استادم على (علیه السلام) و کتابش نهجالبلاغه زانو نزده بودم، هیچ بودم، چه رسد به این که سخنى گویم، ولیکن حال که در نزد این استاد کل از این کتاب بهره بردم، چنین مىگویم و ان هم به عنوان وسیلهاى براى انتقال درس استادم، استادى که تا خون در سراسر و رگهاى بدنم جریان دارد بنده اویم، چرا نباشم که خودش در درس به من فرمود: «من علمنى حرفا فقد صیرنى عبدا»: «هرکس به من حرفى بیاموزد مرا عبد و بنده خود کرده» من چه مىگویم که بزرگتر از ما محو آن استاد کل شدهاند. تعریف على به گفتگو ممکن نیست ..... گنجایش بحر در سبو ممکن نیست.. پس اى گوینده خموش که سنگینتر است.
- مقاوم ودوام در تکامل - مولى در نامه به عثمان بن حنیف که از طرف آن حضرت حاکم بصره بود، نوشتند:«الا وانّ الشّجرة البَریّة اصْلَبُ عَوداً والرّوائعَ الخَضِرَةَ ارَقَّ جُلوُداً والنَّباتاتُ البَدَویّة اقْوى وَقُوداً و ابْطَأَ خَموُدا». آگاه باشید که درختان بیابانى (که آب کم به آن مىرسد) چوبش سختتر (استوارتر) است و درختهاى سبز و خرم (که در باغهاى پر آب کاشته شده) پوستشان نازکتر است و گیاهان دشتى (که جز آب باران آب دیگرى نیابند) شعله آتش آنها افروختهتر و خاموشى آنها دیرتر است.
- بهترین عمل تفکر برای تکامل - در آخر بحث امتحان و آزمایش مناسب دیدم، روایتى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) درباره (احْسَنُ عَمَلًا) که در آیه آمده بوده نقل کنم، که ببینیم عمل بهتر چه عملى است، آیا عمل بیشتر و متنوعتر یا نه؟ مسلماً جواب منفى است، زیرا معلم بشریت و آورنده شرع مقدس که خود ما را ترغیب به انجام اعمال نیک و شایسته فرموده چنین مىگوید: قال ابو قتادة سألت النبى (صلى الله علیه وآله) عن قوله تعالى: «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» ما عُنِىَ به، فقال: یَقوُل: «أَیُّکُمْ احْسَنُ عَقْلًا ثُمّ قال اتَمُّکُم عَقْلًا واشَدُّکُم لِلّه خَوفاً وَ احْسَنُکُم فیما امَرَ اللّه بِه وَنَهى عَنه نظراً وان کان اقَلَّکم تَطَوُّعاً»:«ابو قتاده مىگوید از پیامبر (صلى الله علیه وآله) درباره قول خداوند متعال (أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) سؤال کردم که مراد از این کلام که (کدام یک از حیث عمل بهترید) چیست؟ حضرت فرمودند: هر کدام که از حیث عقل بهترید و بهتر عقل خود را به کار مىاندازید و تفکر مىکنید،
- کاملترین شما از حیث عقل - سپس فرمودند بهترین شما از حیث عمل، کاملترین شما از حیث عقل، و خائفترین شما است از جهت شدت ترس و نیکوترین شما است از حیث نظر در آنچه خداوند به آن امر و از آن نهى کرده، (یا مراد این است که دقت و فکرى کند تا از فلسفه احکام مطلع شود و کورکورانه عبادت نکند و یا این که دقت مىکند تا به اوامر و نواهى خداوند به نحو احسن جامه عمل بپوشاند، و در جایگاهى باشد که مرضىّ رضاى خداوند است) اگرچه از حیث، عمل عمل کمترى داشته باشد.
- یک آیه با تفکر - از این حدیث استفاده مىشود که اگر انسان در یک ماه رمضان فقط یک آیه بخواند و پیرامونش تفکر کند، بهتر است تا 30 جزء قرآن را بدون تفکر، تلاوت کند.
- یک ساعت عالم بهتر از70 سال عابد - این روایت تائید مىکند مضمون روایتى را که مىگوید: یک ساعت تفکر از 70 ساعت عبادت بهتر است. «تفکر ساعة خیر من عبادة سبین سنة»: «یک ساعت عالم بودن بهتر از 70 سال عابد بودن است».
- آفرین بر این جهانبینى و نگرش اسلام، کجایند آن ناآگاهان در لباس آگاهان، و آن جاهلان در پوستین عالمان که مىگفتند: (دین مایه تخدیر جوامع و عقبافتادگى آنها است) کجایند که ببینند زیربناى ایدئولوژى و اخلاق عملى در اسلام، جهانبینى و تفکر و اندیشه است، تا جایى که بهترین عامل را بهترین عاقل معرفى مىنمایند. تا به اینجا بحث در آفرینش انسان و هدف آن بود و اما آفرینش کل مخلوقات.
- خلقت و آفرینش جمیع مخلوقات درتکامل به علت گسترده شدن بحث، اجمالًا این بحث را دنبال مىکنیم، آفرینش موجودات دیگر هم مثل آفرینش انسان هدفى دارد و آن تکامل آنهاست، یعنى تبدیل وجودى دانى به وجودى عالى، خاک و مواد غذایى آن جزء پیکر گیاه و گیاه جزء پیکر حیوان، این دو تحت اختیار انسان و شود، به تکامل رسیده است. اگر گیاهى یا حیوانى جزء بدن انسان در مسیر تکامل و مؤمن و متّقى قرار گیرد، متکامل شده است. و الا وجودش در این جهان بىثمر بوده و در مسیر تکامل خود در پرتگاه ضد تکامل سقوط کرده و ازبین رفته است.
- نمونه اتَمّ و کامل این تکامل - و بالاخره انسان هم در مسیر صعودىاش تحت اختیار خداوند و در منزلگه لقاء قرار مىگیرد. نمونه اتَمّ و کامل این تکامل پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) هستند که تمام سرمایهگذارى روى این باغ آفرینش براى به دست آمدن چنین گلى و مانند آن از دیگر گلهاى محمّدى است که اگر تمام گلها و نهالهاى دیگر این باغ در مسیر تکامل تلف شوند، تا این گل و امثال آن بارور شود صاحب سرمایه متضرر نشده است، همانند کسى که سرمایه زیادى را متحمل شده و ماشین جوجهکشى را آماده کرده و مثلًا 1000 تخممرغ هم براى به دست آوردن جوجه آماده کرده و مىداند که اگر 986 عدد تخممرغها هم فاسد شود و فقط 14 عدد از آنها بماند باز به هدف رسیده و ضررى متوجه او نشده است، زیرا این 14 عدد مزیتى دارند که جبران تمام سرمایههاى از دست رفته را مىکنند.
- تکامل بعد از مرگ هم - در خاتمه اشاره کنم به اختلافى که بین علماء در مورد تکامل پس از مرگ وجود دارد، بعضى مثل استاد در بحث خطبه قاصعه معتقداند، تکامل پس از مرگ هم وجود دارد و به ادلهاى هم تمسک مىکنند، استاد در بحث خود پیرامون خطبه قاصعه به 3 مطلب استناد کردهاند که درباره آنها توضیح مىدهیم:
- 1-قطع عمل الا سه چیز-. روایتى که چنین نقل شده است: «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الا من ثلاث: صدقة جاریة، او علم ینتفع به، او ولد صالح یدعوله» (هرگاه فرزند آدم و انسان از دنیا رخت بربندد، عملش منقطع مىشود و دیگر انتفاع جدیدى از اعمالش نمىبرد الا از سه چیز:
- مقام افراد بالا می رود بعد از مرگ - 1) صدقه جاریه یعنى انفاقهایى که بقاء دارند و مقطعى نیستند، مثل این که کسى بیمارستان یا حسینیهاى را وقف کرده یا مسجدى را بنا نموده است.2) علمى که از ان مردم انتفاع برند، کسى که شاگردى تربیت کرده و یا کتابى از خود به یاد گذارده، ثوابهایى که از طریق تعلیم و تعلم شاگردان و کتابهایش تا قیامت حاصل مىشود به حساب او هم گذارده مىشود. 3) فرزند صالحى که از خود باقى گذارده است، هر کار خیرى بکند ثوابش براى آن پدر و مادر هم نوشته مىشود، حتى بین مردم هم اگر کسى ثوابى و کمکى به همنوع خود کند، مىگویند خدا پدرش را بیامرزد و رحمت کند و اگر اذیتى هم نسبت به همنوع خود روا دارد گویند خدا پدرش را نیامرزد که چنین فرزندى از خود باقى گذارده از این روایت استفاده مىشود که تکامل در آخرت وجود دارد و مقامات افراد در اثر این اعمال بالا مىرود.
- 2. روش نیکى و روش زشتی- وروایت دیگرى که به آن استناد شده این روایت معروف است: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عَمل بها مَن بعدَه کانَ لَه اجْرهُ وَ مثلُ اجوُرِهِم مِنْ غَیرِ انْ ینْقُصَ مِن اجُورِهِم شَیْئاً وَمَنْ سُنَّةً سَیْئِةً فعَمِلَ بِها بَعدَه کانَ عَلْیهِ وِزْرُهُ وَمِثلُ اوْزارِهِم مِنْ غَیْر انْ ینْقُصُ مِنْ اوزارِهِم»: «کسى که سنت و روش نیکى را باقى گذارد که بعد از او به آن عمل کنند، براى او است اجر آن عمل و اجر کسانى که به آن سنت عمل مىکنند، بدون این که نقصى در اجر آنها ایجاد شود و کسى که سنت و سیره زشت و معصیتى را از خود باقى گذارد و بعد از او عمل به آن سیره شود، براى او است گناه و وزر آن عمل و وزر کسانى که عامل به آن سیره پلید بودهاند بدون این که از وزر و عذاب آنها چیزى کاسته شود» از مصادیق سنت حسنه در جامعه ما دید و بازدید ایام عید است که کینهها را از سینهها مىزداید و از مصادیق سنت سیئه هم مهریههاى سنگینى است که موجب مىشود ازدواجها دیرتر تحقق یافته و در نتیجه فساد اجتماعى زیاد گردد، یکى دیگر از این موارد اخذ شیربها است که به فتواى فقها اگر به عنوان جزئى از مهریه قرار نگیرد، حرام است، از این روایت هم ترفیع مقام کسى که سنت حسنهاى را قرار مىدهد در پس از مرگ استفاده مىشود.
- 3. دعای شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله)- مستند سوم عبارت معروفى است که در تشهد نماز مىخوانیم:«و تقبل شفاعته وارفع درجته» شفاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله) را خدایا قبول بفرماو رفعت درجه به او عنایت فرما. این سخن نشان دهنده مدّعاى ما است که ترفیع درجه در پس از مرگ موجود است و پیامبر رفعت مقام دارد، و حتى درباره ایشان گفته شده که صلوات فرستادن موجب بلندى مقام و منزلت آن حضرت مىگردد.
- سفینه تکامل به عمل دنیا تا ابد در حرکت است.- اگر گفته شود پس از مرگ پروندهها مختومه شده و مهروموم مىشود، به طورى که دیگر نمىتوان عملى به آن افزود، یا عملى کم کرد، چنانچه على (علیه السلام) در نهجالبلاغه مىفرمایند: «لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فى حسن یستطیعون ازدیادا »: «آنهایى که از مرز دنیا گذشتند نه از کار زشت مىتوانند برگردند و توبه و بازگشت نمایند و نه کار نیک را مىتوانند زیاد نمایند، زیرا آخرت دار تکلیف نیست» در جواب خواهیم گفت بله، عمل جدیدى نمىتوان انجام داد، ولى بر اساس اعمال سابق تکاملهاى جدیدى هست، مثال روشنى بزنم: سفینه هایى که به کرات دیگر پرواز مىکنند، براى عبور و کندن خود از حوزه جاذبه زمین احتیاج به سرعتى بین 25000 کیلومتر تا 40000 کیلومتر در ساعت دارند، و تمام مخارج و موادى که براى حرکت آن گذارده مىشود، براى فرار از همین حوزه است، وقتى به محلى رسید که جاذبه یا کم است یا اصلًا یافت نمىشود. سوخت سفینه تمام شده و دیگر تا بىنهایت مىرود مگر این که جاذبه کوکبى از کواکب او را به طرف خود کشد پس با همان جهش که خارج شد دیگر متوقف نخواهد گردید. سفینه وجود ما به سوى لقاء اللّه و قرب او نیز چنین است، وقتى از حوزه جاذبه دنیا با انرژى عبادتها خارج شد تا ابد در حرکت است.
- پذیرایی واحترام کنند - عضى دیگر از علماء نظرشان درباره تکامل پس از مرگ به این حد نیست، و این گونه ادله را قابل توجیه مىدانند، یکى از بزرگان و اهل منطق و فلسفه مىفرمودند از علامه (ره) درباره رفعت پیامبر سؤال کردم که چگونه با صلوات فرستادن مقام آنها بالا مىرود، با این که آن عالم (یعنى عالم پس از مرگ) عالم تکلیف نیست، بلکه باید هرچه در مزرعه دنیا کشته شده درو شود و دیگر جاى کشت و زرع نیست. ایشان جواب دادند رفعت درجه آنها به این معنا شبیه است که در برابر پیامبر میوه و شیرینى گذارده شود، مثل این که از مهمانى که به ما مىرسد پذیرایى و نسبت به او اداى احترام مىکنیم.
- خلاصه بحث هدف آفرینش - خداوند واجبالوجود است و داراى کمال مطلق که هیچ نقصانى در او تصور نمىشود تا بخواهد با خلقتش جبران نقصى کند و در حقیقت آفرینش مخلوقات براى این بود که جودى کند نه سودى کند. من نکردم خلق تا سودى کنم ..... بلکه تا بر بندگان جودى کنم. او فیّاض است و منشأ تمام صفات حسنه، و اقیانوس مواج کمالات موجود در عالم. و اگر در ما صفتى از آن صفات یافت مىشود قطرهاى از آن اقیانوس بىکران است و هستى مخلوقات از جمله افاضات خداوندى است که عین کمال است. او با خلقت مخلوقات اولین مرحله کمال را براى خلایق ایجاد فرموده تا سکوى پرش مراحل دیگر تکامل قرار دهند و به نهایت مرحله ممکن که لقاء او است برسند.
- مرحوم الهى قمشهاى این عارف واله اشعارى در شرح خطبه متقین سروده که در ذیل فرازها مىآوریم وى در ذیل «رورى ان صاحبا لأمیرالمؤمنین یقال له همام کان رجلا عابدا فقال یا امیرالمؤمنین صف لى المتقین حتى کانى انظر الیهم» چنین گوید:
مرحوم الهى قمشهاى این عارف واله اشعارى در شرح خطبه متقین سروده که در ذیل فرازها مىآوریم وى در ذیل «رورى ان صاحبا لأمیرالمؤمنین یقال له همام کان رجلا عابدا فقال یا امیرالمؤمنین صف لى المتقین حتى کانى انظر الیهم» چنین گوید:
شنیدم عاشقى پروانه خویى | در آئین محبت راستگویى | |
رفیق خلوت آن سلطان دین را | حریف صحبت آن عشق آفرین را | |
یکى دلباخته پیش شه عشق | على گنجینه سرّ اللّه عشق | |
بیامد نزد آن شه با دل پاک | دلى چون گل ز داغ عشق صد چاک | |
بیامد تا نشان زان یار جوید | طریق وصل آن دلدار پوید | |
بیامد تا شه افروزد دلش را | ز برق عشق سوزد حاصلش را |
| که مهرش در برابر بد رخ شاه | |
دلى لعل بدخشان آب ازو یافت | دلى خورشید تابان تاب ازو یافت | |
دلى همچون دل پروانه مشتاق | نه بر جان بر رخ جانانه مشتاق | |
بیامد تاشود مست از مى عشق | هیاهویى کند از هىهى عشق | |
بیامد تا سر اندازد به خاکش | فداى عشق سازد جان پاکش | |
همى گفت اى على اى سرّ اسرار | ز سرّ پاکبازان پرده بردار | |
تویى چون در وصف خویش سفتى | ولا یَرْقى الىّ الطیر گفتى | |
بگو اوصاف مرغان چمن را | که بگسستند از هم دام تن را | |
که چون بر آشیان جان پریدند | که چون در کوى جانان آرمیدند | |
که چون بر وصل دلبر دل سپردند | که چون ره در حریم شاه بردند | |
که چون آن تشنهکامان آب جستند | در این تاریک شب مهتاب جستند | |
که جام عشق آنان کرد لبریز | که جز یار از همه کردند پرهیز | |
که آنان را حجاب از دیده بگشاد | بروى حق دو چشم پاکبین داد | |
که آنان را فرشته خویى آموخت | چو مهر و ماه جانهاشان بیفروخت | |
که آنان را ز حیوانى رهانید | به اوج قدس انسانى رسانید | |
که آنان را به کوى عشق ره داد | درِ خلوت سراى قدس بگشاد | |
که آنان را حریف نفس دون کرد | چنین خونخوار دشمن را زبون کرد | |
که آنانرا چوماه روشن روانساخت | غیر دوست دلهاشان بپرداخت | |
که آنان را نشان از آن بىنشان داد | دو چشمى در فراقش خونفشان داد | |
که آنان را جمال یار بنمود | هزاران پرده زان رخسار بگشود | |
که آنان را ز ناپاکى و زشتى | منزه ساخت چون خوى بهشتى | |
که آنان را به اوصاف کمالى | فزود آرایش نیکو خصالى |
| به جان جز مهر جانان گفت مپسند | |
که آنان را به دانایى ورادى | به علم عشق بخشید اوستادى | |
که کرد آن عندلیبان را به گلزار | نکو فکر و نکو ذکر و نکوکار | |
بر آنان از که بىنیرنگ و تدبیر | نصیب پارسائى گشت تقدیر | |
بگو در صبح و شام و گاه و بىگاه | چه باشد کار آن یاران آگاه | |
بگو اوصاف آن پاکان که و چویند | بستن در این جهان وز دل برونند | |
بگو چون با خدا با خلق چونند | چگونه از برون چون از درونند | |
یکایک شرح حال نیکوان گو | بیفکن پرده خوش زین راز نیکو | |
تویى چون کاشف سر نهانى | بیار از عشقبازان داستانى | |
برون از گنج خاطر ریز گوهر | چه باشد از حدیث عشق خوشتر | |
- (فتثاقل (علیه السلام) عن جوابه ثم قال (علیه السلام): یا همّام اتق اللّه واحسن فان اللّه مع الذین اتقوا والذین هم محسنون فلم یقنع همّام بذلک القول)گوید:
گران آمد على را کاندر آغاز | سخن گوید گشاید پرده زین راز | |
ز یاقوت لب آتش برفروزد | دل خامش در آن آتش بسوزد | |
ولیکن گفتش از دستور بارى | برو نیکى کن و پرهیزکارى | |
که ایزد یار هر پرهیزکار است | به نیکوکار مردان نیز یار است | |
چو شه بر کشتى بىلنگرش تاخت | ز موج عشق سرگردانترش ساخت | |
| نشد آن تشنه از یک جام سیراب | |
امیر خویش را بگرفت دامن | به عجز و لابه کاى داراى خرمن | |
تو صاحب خرمنى من خوشه چینم | گداى کویت اى سلطان دینم | |
نقاب افکن جمال نازنین را | عطایى ده گداى خوشهچین را | |
تو اى شاهنشه خوبان خدا را | مران از درگه احسان گدا را | |
بزارى باز شه را داد سوگند | که دل در آتشم تا چند تا چند | |
ز بس بر شاه عرض شوق بنمود | زبان شه به راز عشق بگشود | |
- سپس در ذیل «فحمد الله سبحانه تا فقسم بینهم معایشهم» چنین مىسراید:
در اول پاک یزدان را ثناء گفت | درود حق به جان مصطفى گفت | |
پس آنگه قفل این گنجینه بگشاد | که ایزدچون جهان راکرد بنیاد | |
نخست افروخت انوار قواهر | زد آنگه نقش اعراض و جواهر | |
رقم زد نقش پیدا و نهان را | مرکب ساخت حرف جسم و جان را | |
بهذات خویش برخلقش عطابود | نه سودا باگدایان کرد برسود | |
نهحسنش را جهان پیرایه بخشید | جهان را آفتابش سایه بخشید | |
| نشان از سایه نبود در شب داج | |
نه خار عیب امکان گلشنش را | نه ظل نقص مهر روشنش را | |
جمالش بسکه نازدلبرى داشت | کىاز خود یک نظر برد گیرى داشت | |
به عالم ذات پاکش کرداحسان | زطاعت بىنیاز ایمن زعصیان | |
چو مهر روشن است این گر چه راز است | که خور از سایه خود بىنیاز است | |
نه خارجبربود اندربهباغش | نه درد جوردر صافى ایاغش |
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج1، ص: 65
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم