سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.i
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
شنبه 21/7/1403مطابق 9 ربع الاول 1445مدرسه صدر بازار ساعت هفت ونیم صبح ---استاد سالک
جلسه 67-2 بحث بصیرت عدم رشد بصیرت در قرآن ونهج البلاغه- وضرورت بصیرت سیاسی اجتماعی از نگاه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام
ابتداء میلاد با سعادت حضرت امام حسن عسگری علیه السلام را به شما بزرگواران تبریک میگویم وشهادت سیدحسن نصرالله..
حدیث = قال المهدی علیه السلام: كان [الإمامُ العَسكَري عليه السلام] نُورا ساطِعا و قَمَرا زاهِرا اختارَ اللّه ُ لَهُ ما عِندَهُ فَمَضى عَلى مِنهاجِ آبائِهِ حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ ؛ امام مهدى عليه السلام فرمودند :او نورى فروزان و ماهى درخشان بود كه خداوند آنچه را نزد خود بود براى او برگزيد . او راه و روش پدران بزرگوار خود را گام به گام دنبال كرد تا رحلت فرمود .بحارالانوار 53/111
بخش سوم خطبه 27
- برادران بزرگوار در شریط کنونی جهان ضرورت همه جانبه بصیرت از جمله بصیرت سیاسیبر کسیمخفی نیست ما روحانیت که در مسیر هدایت مردم وجامعه می باشیم برما فهم این موضوع به ویژه واجب تراست .بنابراین بخش سوم خطبه 27 نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام -
- مصدق این کلام هم اکنون بر مردم محروم ومظلوم فلسطین ولبنان است در مقابل ستم گری و خونخواری وآدم کشی و کودک کشی های انها اسراییل نماها که دیر یا زود از جغرافیای زمین حذف خواهند شد وبا همه پرسی , ازمردم درسرزمین بیت المقدس اجرای عدالت عملی خواهد شد. ان شا الله.
- ضرورت بصیرت وآگاهی سیاسی ,اجتماعی ؛ در زمان ما برکسی پوشیده نیست.
- بخش سوم خطبه 27نهج البلاغه امیر المومنین علی علیه السلام - شناخت عمیق بصیرت انحضرت شناخت عمق بصیرت حضرت را می رساند
- امّا بعد، جهاد، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيده دوستان خود گشوده است، امَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ
- و جامه تقوى است، كه بر تن آنان پوشيده است. وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ
- زره استوار الهى است كه آسيب نبيند، و سپر محكم اوست- كه تير در آن ننشيند. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ
- خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند. اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ
- دل او در پردههاى راهى نهان، و حقّ از او روى گردان. به خوارى محكوم و از عدالت محروم. وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ
- استنهاض الناس- من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم اين مردم- تيره روان- خواندم أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً
- و گفتم: با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند،- و بگريزيد.-وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ فَوَاللَّهِ
- به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانهشان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند.مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ
- امّا هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هر كس كار را به گردن ديگرى انداخت، تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آوردند حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ- [فَهَذَا]
- و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند. اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ [وَ] قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْبَارَ
- و حسّان پسر حسّان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش راندهاند. وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا
- شنيدهام مهاجم به خانههاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده، وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى
- گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به درمىكرده است، الْمُعَاهِدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا
- حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحىنداشتهاند. وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ
- سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه كشتهاى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشتهاند. ُثمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ كَلْمٌ
- اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، وَ لَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً
- كه در ديده من شايسته چنين كرامت است. شگفتا! عِنْدِي جَدِيراً فَيَا عَجَباً عَجَباً – به خدا قسم قلب را می میراند و غم واندوه را به انسان سرا زیر میکند که آنها درباطل خوش چنین متحد وشما درطریق حقتان این گونه پراکنده ومتفرق هستید
- به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش، وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ
- و پراكندگى شما در حقّ خود، دل را مىميراند، وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ به خدا قسم
- و اندوه را تازه مىگرداند. زشت باديد و از اندوه برون نياييد! مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ
- كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مىبرند و ننگى نداريد. فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى يُغَارُ 75
- با شما پيكار مىكنند و به جنگى دست نمىگشاييد. خدا را نافرمانى مىكنند عَلَيْكُمْ وَ لَا تُغِيرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ يُعْصَى اللَّهُ
- و خشنودى مىنماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. وَ تَرْضَوْنَ فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي أَيَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ
- اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. الْقَيْظِ أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيْرِ إِلَيْهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ
- شما كه از گرما و سرما چنين مىگريزيد، با شمشير آخته كجا مىستيزيد؟ كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّيْفِ أَفَر
- اى نه مردان صورت مرد، اى كم خردان ناز پرورد! كاش شما را نديده بودم و نمىشناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پر خون است و سينهام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه اندوه به كامم مىريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را بهم درمىآميزيد، تا آنجا كه قريش مىگويد پسر و طالب دلير است امّا علم جنگ نمىداند. خدا پدرانشان را مزد دهاد! كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد يران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. (1028)
- دعوت به مبارزه و نكوهش از نافرمانى كوفيان:
آگاه باشيد من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان دعوت كردم و گفتم پيش از آن كه آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد، به خدا سوگند، هر ملّتى كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد. امّا شما سستى به خرج داديد، و خوارى و ذلّت پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پى در پى به شما حمله كرد و سر زمين هاى شما را تصرّف نمود.
- و اينك، فرمانده معاويه، (مرد غامدى)(1) با لشكرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بكرى» را كشته و سربازان شما را از مواضع مرزى بيرون رانده است. به من خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاى آنها را به غارت برده، در حالى كه هيچ وسيله اى براى دفاع، جز گريه و التماس كردن، نداشته اند. لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اين كه حتّى يك نفر آنان، زخمى بردارد، و يا قطره خونى از او ريخته شود، اگر براى اين حادثه تلخ، مسلمانى از روى تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است. اگر کسى از اين غصّه بميرد سزاوار است!
- در اين فراز از خطبه امام (عليه السلام) بعد از ذکر آن مقدّمه کوتاه و بسيار پرمعنا و پرمحتوا در بخش قبل، وارد ذى المقدمه مى شود و انگشت روى يک نمونه بارز از پيامدهاى شوم ترک جهاد گذارده، مى فرمايد: «آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشکار شما را به مبارزه با اين گروه (معاويه و حاکمان شام) فرا خواندم و گفتم پيش از آن که آنها با شما نبرد کنند، با آنان بجنگيد; ألاَ وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهَاراً، وَ سِرّاً وَ إِعْلاَناً وَ قُلْتُ لَکُمُ: اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوکُمْ». در طبيعت اين گروه ظالم و ستمگر، تجاوزگرى نهفته است و هر زمان که فرصت پيدا کنند، از کشتن بى گناهان و اسير کردن زن و فرزند و غارت کردن اموالتان، دريغ نمى ورزند، پس عقل و شرع به شما اجازه مى دهد که توطئه هاى آنها را در نطفه خفه کنيد و قدرت آنان را قبل از تهاجمشان در هم بشکنيد و آتش فتنه را بدين وسيله خاموش کنيد.
- حضرت، سپس به استدلال مهم و روشنى در اين زمينه پرداخته و مى فرمايد: «به خدا سوگند! هر زمان، قوم و ملّتى، در درون خانه اش، مورد هجوم دشمن قرار گرفته، ذليل و خوار شده است; «فَوَاللهِ! مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ في عُقْرِ(1) دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا.» روشن است آنهايى که در درون خانه خود، مورد تهاجم دشمن قرار مى گيرند، به آسانى روحيه خود را از دست مى دهند و احساس شکست مى کنند و همين امر، به شکست آنها مى انجامد.از سوى ديگر مهاجم، هيچ گاه رعايت حفظ مصالح خانه و کاشانه و شهر و ديار قومى را که مورد هجوم واقع شده اند نمى کند، مى زند و مى کوبد و ويران مى کند و پيش مى آيد، ولى صاحب خانه ناچار است اين امور را رعايت کند، چرا که سرمايه هاى او را تشکيل مى دهد و همين گونه ملاحظات، فعّاليت آنها را محدود مى کند و اى بسا منجر به شکست مى شود.
- هنگامى که جمعيّتى در خانه خود مورد هجوم قرار مى گيرد، زن و فرزندان و کودکان در لابه لاى جنگجويان قرار مى گيرند. مهاجم، بى پروا خون مى ريزد و پيش مى آيد، ولى صاحب خانه، مجبور به رعايت مسائل انسانى مربوط به خويش است. اين امر نيز کار او را به کندى مى کشاند.مجموع اين امور و امورى ديگر، دليل بر شکست قومى است که در خانه خود مورد تهاجم قرار گيرند. به همين دليل، در غزوات اسلامى، هميشه (جز در بعضى از موارد استثنايى که شرايط خاصى وجود داشته، مانند جنگ احزاب) دستور داده مى شد که جنگجويان، به خارج شهر و به استقبال دشمن بروند.
- سپس امام (عليه السلام) به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد: «ولى شما، هر کدام، مسؤوليت را به گردن ديگرى انداختيد و دست از يارى هم برداشتيد تا آنجا که مورد هجوم پى درپى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت; (فَتَوَاکَلْتُمْ(2) وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ(3) عَلَيْکُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکَتْ عَلَيْکُمُ الاَْوْطَانُ).تواکل، در اصل واگذارى هر کس کار خود را به ديگرى است. و به تعبيرى ديگر، مفهومش اين است که هر کس مسؤوليت را از خود سلب کند و برعهده ديگرى بگذارد و در نتيجه ميدان خالى شود. تخاذل، اين است که هر کسى از يارى ديگرى چشم بپوشد و او را به حال خود رها سازد، در نتيجه، رشته اتّحاد گسيخته شود و دشمن، بى آن که احساس رادع و مانعى کند، حمله ور شود و اين يکى از بدترين و زشت ترين صفات در جوامع بشرى است که افراد، مسؤوليت ها را از خود سلب کرده به گردن ديگران بيندازند و هر کس به کار خويش پردازد و اگر برادر يا برادرانش مورد تهاجم قرار گيرند، آنها را تنها بگذارد. و نتيجه اين کار، همان است که مولا در سخن بالا فرموده است; يعنى دشمن جسور مى شود و پى در پى حمله مى کند و شهرها و آبادى ها يکى بعد از ديگرى، در برابر او سقوط مى کند.
- سپس امام (عليه السلام) به عنوان بيان يک شاهد زنده عينى، به شرح ماجراى دردناک حمله اخوغامد، (سفيان بن عوف غامدى) پرداخته، چنين مى فرمايد: (اکنون بشنويد يکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخوغامد، به شهر انبار حمله کرده و لشکريان او وارد آن شهر شده اند، حسّان بن حسّان بکرى، (فرماندار و نماينده من) را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است; (وَ هذَا أَخُو غَامِد وَ قَدْ وَرَدَتْ خَيلُهُ الاَْنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِيَّ وَ أَزَالَ خَيْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا).با توجه به اين که «مسالح» جمع «مسلحه» به معناى «مرزى» است ـ به خاطر اين که در آنجا اسلحه جمع آورى مى کنند و مرزداران به وسيله آن به پاسدراى مى پردازند ـ روشن مى شود که شهر انبار، در نزديکى مرز عراق و شام بوده و اخوغامد به آن حمله ور گرديده
- سپس امام (عليه السلام) از ميان جنايات اخوغامد و لشکر غارتگرش، انگشت روى نقطه حسّاس و بسيار دردناکى گذاشته و مى فرمايد: به من خبر رسيده است که يکى از آنها، به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمان ديگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره هاى آنان را از تنشان بيرون آورده است، در حالى که هيچ وسيله اى براى دفاع از خود، جز گريه و زارى و التماس نداشته اند! (وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَ الاُْخْرَى الْمُعَاهَدَةِ فَيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا(4) وَ قُلْبَهَا(5) وَ قَلاَئِدَهَا(6) وَ رُعُثَهَا(7)، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاِْسْتِرْجَاعِ وَ الاِْسْتِرْحَامِ.)
- اشاره به اين که احدى از مسلمانان آنجا به دفاع اين زن مسلمان و زن غير مسلمانى که در پناه اسلام بوده، برنخاسته است! گويى، خاک مرگ بر سر همه آنها پاشيده بوده اند که چنين ننگ آشکارى را براى خود پذيرفته اند، هم اموالشان به يغما رفته و هم نواميسشان مورد تعرّض قرار گرفته و هم پناهندگانشان مورد ظلم و ستم واقع شده اند.
اين نکته قابل توجه است که واژه «استرجاع» در کلمات مفسران نهج البلاغه، به دو معنا تفسير شده: نخست به «گريه و زارى که توأم با هق هق و رفت و آمد صدا در گلو» است و ديگر گفتن کلمه (إِنّا للهِِ وَ إِنّا اِلَيْه راجِعُونَ) که معمولا در مصائب سخت که کارى از دست انسان ساخته نيست، گفته مى شود.
- حضرت، سپس مى افزايد: «آنها بعد از اين همه جنايات، با غنائم فراوانى به شهر و ديار خود بازگشته اند بى آن که حتّى يک نفر از آنان آسيب ببيند يا قطره خونى از آنها ريخته شود; ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرينَ مَانَالَ رَجُلا مِنْهُمْ کَلْمٌ،(8) وَلاَ أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ.و در نتيجه گيرى نهايى اين جمله کوبنده را بيان مى فرمايد که «اگر به خاطر اين حادثه (بسيار دردناک) مسلمانى از شدت تأسف و اندوه بميرد، ملامتى بر او نيست، بلکه به نظر من سزاوار است; (فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً) امام (عليه السلام) در اين بيان گويا از مطلبى که اعماق او را مى سوزاند، پرده برمى گيرد و آن اين که چرا مسلمان با ايمان، آن قدر در برابر حوادث، سستى به خرج دهد که دشمن، بدون هيچ رادع و مانعى، به سرزمين او حمله کند اموال او را به غارت برد، حتى متعرّض نواميس او شود و بدون کمترين ضايعات، با دست پُر، به خانه خود برگردد؟! آرى هيچ مسلمان غيرتمندى نمى تواند چنين حادثه دردناکى را تحمّل کند و اگر کسى از غصه و اندوه بميرد، جاى سرزنش نيست.
- جالب اين که تجاوز به حريم و گرفتن زينت آلات زنان مسلمان و غير مسلمان و هتک احترام آنها در يک رديف شمرده شده و اين نشان مى دهد که اوّلا اسلام، تا چه حدّ براى نواميس مردم اهمّيّت قائل است و ثانياً، تا چه اندازه خود را متعهد به دفاع از اقليت هايى که در پناه اسلام زندگى مى کنند مى داند. به هر حال مقصود امام (عليه السلام)بيان عمق فاجعه اى است که انجام شده است.
- بديهى است اين سخن، ويژه ديروز و زمان هاى گذشته و حمله لشکر معاويه به شهر انبار نبوده و نيست، بلکه يک قاعده کلّى است که در زندگى مسلمانان امروز و فردا نيز صادق است. گويى امام (عليه السلام) مسلمانان امروز را که مورد تهاجم شرق و غرب غارتگر قرار گرفته و اموال و نواميس شان را به خطر انداخته اند و در دفاع از خود در برابر اين خونخواران و غارتگران، سستى به خرج مى دهند، مخاطب ساخته و همين سخنان را براى آنها بازگو مى کند که اگر مرد مسلمانى، از تجاوز دژخيمان به سرزمين هاى مقدّس اسلامى و تجاوز به قبله نخست آنها و غارت منابع و اموال و هتک نواميس و اعراضشان، از اندوه و غصه بميرد، در خور سرزنش نخواهد بود.
- برسی لغات : .
عُقْرُ الدَّارِ: وسط خانه، درون خانه.
تَوَاكَلْتُمْ: كار را بيكديگر سپريد (و هيچيك از شما عهده دار انجام آن نشديد).
شُنَّتْ الْغَارَات: از هر طرف بشما حمله شد.
الَانْبَار: شهرى بر كناره شرقى فرات كه در آن زمان رو برويش شهر «هيت» قرار داشت.
الْمَسَالِح: جمع «مسلحة»، سر حدات، برج هاى نگهبانى، جاهايى كه خطر حمله دشمن وجود دارد.
الْمُعَاهَدَة: ذمّى، امان داده شده.
الحِجْل: خلخال.
الْقُلُبْ: جمع قلب، النگوها، دستبندها.
رُعُث: جمع «رعاث» و رعاث جمع «رعثة» است، گوشواره ها، گردن بندها.
الِاستِرْجَاع: گفتن جمله «انّا للّه و انّا اليه راجعون» در حالت گريه.
الِاسْتِرْحَام: شفقت و مهربانى خواستن.
وَافِرِينَ: تمام و بدون كم و كاست.
الْكَلْمُ: جراحت و زخم.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم