بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 21 از23- 27-نهج البلاغه متقین - واكنش پرهيزگاران* در برابر قرآن مجيد4 -
- (فاذا مروا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم و اذا مروا بآية فيها تخويف أصغوا مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم):
- سپس مىفرمود: «از خداوند خير بخواهيد و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد، و به خريداران نزديك شويد، حلم را زينت خود قرار دهيد، از سوگند بپرهيزيد، از دروغ اجتناب كنيد، از ظلم خوددارى نمائيد، حق مظلومان را گرفته، با انصاف با آنها برخورد كنيد، به ربا نزديك نشويد، «أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» «پيمانه و وزن را به طور كامل وفا كنيد، و از اشياء مردم كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد».
- به اين ترتيب در بازارهاى كوفه گردش مىكرد سپس به دار الاماره باز مىگشت، و براى دادخواهى مردم مىنشست. ضمن حديثى از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) آمده: «و لا طففوا الكيل الا منعوا النبات و اخذوا بالسنين»: «هيچ گروهى كمفروشى نكرد مگر اينكه زراعت آنها از بين رفته و قحطى آنها را فرا گرفت».
- با بررسى تاريخ نيز مىبينيم كه گناه بارز قوم شعيب (عليه السلام) كه در (مَدْيَنْ) مىزيستند و با عذاب الهى نابود شدند، همين كمفروشى بود، داستان اين قوم در سورههاى مختلف مثل اعراف و شعراء و هود آمده، و بسيار جاى عبرت است كه عاقبت آنها چه شد، در آيه 85 سوره هود حضرت شعيب (عليه السلام) بعد از امر به عبادت خداوند يگانه، انگشت روى كمفروشى آنها گذارده، مىفرمايد: (وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ) سپس در آيه 86 حضرت شعيب (عليه السلام) و خطيب الانبياء به قوم خود
- (4). نام آبادى و قبيله شعيب بود و در مشرق خليج عقبه قرار داشته و گفتهاند مدين نام يكى از فرزندان ابراهيم (عليه السلام) بوده و فرزندان اسماعيل عليهالسّلام در آن جا سكونت داشتهاند و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشتهاند (5). حضرت شعيب را خطيب الانبياء نامند زيرا سخنان او حساب شده، رسا و دلنشين بود (سفينة البحار، ماده (شعيب) به نقل از تفسير نمونه، جلد 9، صفحه 213).
- مىگويد: (وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ): «اى قوم من پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء (و اجناس) مردم عيب مگذاريد و از حق آنان مكاهيد و در زمين فساد مكنيد». بايد در اين آيات دقت كرد كه يكى از عوامل نابودى جامعه كمفروشى و گرانفروشى است، عاملى است كه موجب دوقطبى شدن جامعه مىگردد، آنها كه با اين روش ثروتى به هم مىزنند فكر مىكنند كلاه بر سر مردم گذاردهاند، كه در حقيقت كلاه بر سر خود گذاردهاند، داستان معروفى است كه يكى از علماى قم خطاب به بازاريها كرده مىگفت: اى اهل بازار مبادا دهاتىهائى كه از اطراف براى خريد مىآيند كلاه بر سر شما گذارند بسيار مواظب باشيد، يكى از آنها در جواب گفت: آقا شما ما را دست كم گرفتهايد، كه ما كلاه سر آنها گذارده و اجناس را به قيمت گرانتر به آنها مىفروشيم، آن عالم در جواب فرموده بود من همين را مىگويم كه شما خيال مىكنيد كلاه سر آنها گذاردهايد زيرا جلو شما را وقتى مىگيرند كه قدرت ردّ كردن اموال آنها را نداريد، و آن موقع مىفهميد كلاه بر سر كه رفته است!
- قابل توجه است كه در روايتى از امام صادق (عليه السلام) آمده كه خداوند «وَيْل» را درباره هيچكس در قرآن قرار نداده مگر اينكه او را كافر نام نهاده، همانگونه كه مىفرمايد: (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ): «واى بر كافران از مشاهده روز بزرگ» از اين روايت استفاده مىشود كه كمفروشى بوى كفر مىدهد، و اگر دقيق شويم مىتوان فهميد كه كمفروشى گرچه به زبان مىگويند به خدا معتقدم، ولى به رزّاقيت خداوند كافر است، وگرنه بايد بداند كمفروشى و گرانفروشى در روزى او تأثير ندارد!
- كمفروشى نه فقط در كسب و شغل و حرفه و صنعت كه به عبادت هم سرايت كرده و مىبينيم كه در نماز نيز كمفروشى مىكنيم، تا بتوانيم از سر و ته نماز مىزنيم، و آنقدر سريع مىخوانيم، كه گويا حيوان درندهاى براى دريدن ما به دنبال ماست، و حتى سلام نماز را اگر در صف جماعت باشيم داده و نداده از مسجد فرار مىكنيم، چرا اين چنين مىكنيم، مگر نشنيدهايم آنچه از عبدالله بن مسعود صحابى معروف نقل شده كه گفت: «نماز نيز قابل پيمانه است، كسى كه كيل آن را بطور كامل اداء كند، خداوند پاداش او را كامل مىدهد، و هر كس از آن كم بگذارد درباره او همان جارى مىشود، كه خداوند درباره «مطفّفين (كمفروشان)» فرموده است» اما از آيات تشويق نيز دو نمونه ذكر مىشود:
- 1- در آيه 69 سوره عنكبوت مىخوانيم (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا): «و آنان كه مجاهدت در راه ما (و براى ما) كردند آنها را به راههاى خود هدايت مىكنيم» وقتى قارى قرآن اين آيه را قرائت مىكند، بايد به دو نكته توجّه كند: 1- جهاد. 2- اخلاص. و اينكه اين دو، شرط هدايت الهى است جهاد را از «جاهدوا» و اخلاص در نيت و اعتقاد و عمل را از كلمه «فينا» بايد استفاده كند، يعنى اگر مجاهدت و كوششى در راهى توأم به اخلاص شد، خداوند با تأكيد بسيار[1] فرموده كه من متكفّل هدايت و رسيدن به هدف او هستم، اطلاق اين عبارت شامل جهاد نفسانى و خارجى و نيز معنوى و مادى مىشود، اگر كاسب در كسب و كار خود، كارمند در كار خود، محصل در تحصيل خود، براى رضاى خدا و با خلوص نيت تلاش كند بداند كه خداوند وعده داده است كه راهها را بر روى او مىگشايد، گاهى ديده مىشود فرد كاسبى زودتر از مغازه كنارى خود سركار مىآيد، و ديرتر مىبندد، ولى مىگويد نمىدانم چرا كسب من رونق ندارد، و كارهايم گره خورده است!؟
- اى برادر نيت را خالص كن، و در صدد كساد بازار ديگران مباش، و بدان كه روزى دهنده به همه خداست و تو كوچكتر از آنى كه مانع روزى كسى شوى، اگر خالصانه كار كردى، خواهى ديد كه معنى: (يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) يعنى چه؟ و با تمام وجود آن را لمس مىكنى.
- اگر در جهاد با دشمن خارجى كه بر سر مسلمانان مسلّط شده، و به حريم امن آنها تعدّى كرده، اخلاص را ضميمه كنيم و هر دسته و فرقهاى براى منافع شخصى خود كار نكند، و خدا را در نظر گيرد، ديرى نمىپايد كه مسلمانان عظمت خود را باز مىيابند، شما ببينيد اعراب با اسرائيل چقدر جنگ كردند، ولى همه آنها به نام اعراب و اسرائيل، نه اسلام و اسرائيل، عنوان عرب را علم كردند، حاضر نشدند مسئله بيت المقدس را اسلامى كنند. سراغ 100 ميليون عرب رفتند و سراغ 1000 ميليون مسلمان نيامدند، گفتند: «العزّة للعرب»!! چه مىشد بگويند، العزّة لله و لرسوله ممالك و للمؤمنين؟ آخر چه كسى حاضر است، جان خود را براى سران و رؤساى ممالك عربى دهد؟! اگر شعار عوض شد و عنوان عنوان اسلام و خدا و رسول او شد همه حاضرند براى اينها جان دهند چنانكه در جنگ ايران و عراق ديديم چگونه جوانان ما به نام اسلام و عشق امام حسين (عليه السلام) و اهلبيت عليهمالسّلام جان باختند، خسارت مالى و جانى را بايد جائى داد كه ارزش آن را داشته باشد گرچه اساساً در راه خدا خسارت نيست.
- آرى اين كشورهاى عربى بايد چندين بار شكست بخورند، و به اين روز افتند، تا بدانند شعار بايد (العزّة لله) شود البته اينكه مىگويم شعار اين باشد شعارى كه حقيقتاً محتوايش هم، چنين باشد، نه شعار خالى. مىدانيم از حدود 16 ميليون يهودى 3 ميليون صهيونيسم هستند ولى اين عده كم به سرزمينهائى كه ادعاء مىكردند، قانع نيستند، و نقشه توسعهطلبى از نيل تا فرات را در انديشه مىپرورانند، و همين عده كم، آن همه عرب را به ضعف كشاندهاند، گويا همت و غيرت اسلامى كه اين همه اسلام روى آن تكيه دارد، آنها از اسلام به ارث بردهاند آنها بيتالمقدسو مسجد الاقصى محل معراج پيامبر، الخليل محل تولد حضرت ابراهيم (عليه السلام)، بيت اللحم محل تولد حضرت عيسى (عليه السلام)، غزّه محل دفن هاشم بن عبدمناف يكى از اجداد پيامبر (صلى الله عليه وآله) و بسيارى از اماكن مقدس را اشغال كردند، و قصد توسعهطلبى هم دارند.
- ولى برادرم هنوز دير نشده و هنوز صداى رساى قرآن بلند است و ما را به جهاد با خلوص كه نتيجهاش پيروزى و سربلندى و عزّت است فرا مىخواند. هنوز نداى مولى على (عليه السلام) «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا»: «خصم ظالم و يار مظلوم باشيد» بلند است بايد نهضت و قيام فلسطين تقويت شود، قيامى كه تداوم بخش مبارزات صلاح الدين ايوبىها و عزّالدين قسامها است همين مبارزه و جهاد و كشته و زخمىهاى در فلسطين نشانه حيات مردم فلسطين است، معلوم است هنوز روح اسلامى و غيرت در آنها نمرده، هنوز خود را ذليل و خوار نمىپندارند، گرچه بميرند زندهاند، به خلاف رؤسا و حكام و سلاطين بعضى كشورهاى عربى كه ذلّت را پذيرفتهاند، و گرچه زنده باشند مردهاند.
(1). بيت المقدس مكانى است كه در حدود هزار سال قبل از ميلاد بنا شده است، در حكومت چهل ساله حضرت داود (عليه السلام) كه بيمارى وبا يا بيمارى واگيردار ديگرى در آن منطقه آمد، حضرت مردم را به بيرون شهر در محلى فرستاد تا به دعا مشغول شوند و چنين كردند و بيمارى برطرف شد و به امر حضرت اين محل را سنگچين كرده و معبد و مسجد ناميدند و چون از شهر دور بود مسجدالاقصى (مسجد دورتر) ناميدند. - و به قول شاعر: ان المرءُ ميّتاً بانقضاء حياته ..... ولكن بانْ يُبْعى عليه فيُخْذَلا.....«مرد با سپرى شدن زندگى و مردن او نمىميرد ولكن مرگ او وقتى است كه بر او ظلم شده ذليل شود».
- مجاهدين اسلامى در انحاء عالم بايد بدانند غير از خداوند يار و ياورى ندارند، و كشورهائى كه ادعاى حمايت مىكنند، و با چهرهاى به ظاهر باز پذيراى آنانند، تا وقتى آستين بالا نزدهاند و به ميدان نيامدهاند، در آستين مار دارند و لاف مىزنند و به قول شاعر عرب:
- «هر كس كه اظهار گشادهروئى كند، تا تو او را ياور نيافتهاى (و در مرحله عمل ياورى نكرد) برادر تو نيست» امام امت (ره) در يكى از رهنمودهاى خود چنين گويند: «و وصيت من به ملتهاى كشورهاى اسلامى است كه انتظار نداشته باشيد كه از خارج كسى به شما در رسيدن به هدف، كه آن اسلام و پياده كردن احكام اسلام است كمك كند خود بايد به اين امر حياتى كه آزادى و استقلال را تحقق مىبخشد، قيام كنيد و علماء اعلام و خطباء محترم كشورهاى اسلامى دولتها را دعوت كنند كه از وابستگى به قدرتهاى بزرگ خارجى خود را رها كنند، و با ملت خود تفاهم كنند در اين صورت پيروزى را در آغوش خواهند كشيد و نيز ملتها را دعوت به وحدت كنند و از نژادپرستى كه مخالف دستور اسلام است بپرهيزند و با برادران ايمانى خود در هر كشورى و با هر نژادى كه هستند دست برادرى دهند كه اسلام بزرگ آنها را برادر خوانده و اگر اين برادرى ايمانى با همت دولتها و ملتها و با تأييد
- خداوند متعال روزى تحقق يابد، خواهيد ديد كه بزرگترين قدرت جهان را مسلمين تشكيل مىدهند به اميد روزى كه با خواست پروردگار عالم اين برادرى و برابرى حاصل شود».
- خلاصه مطلب اينكه از مجموع بيانات روشن شد تنها راه پيروزى جهاد با اخلاص و توجه است. اما جهاد نفس و درون هم كه مهمتر از جهاد خارجى و برون است نياز به كوششى و تلاشى خالصانه در راه خدا دارد كه مجالى براى بسط آن در اين مقام نيست.
- خلاصه مطلب اينكه وقتى به آيه مورد بحث مىرسيم بايد ميزان جهاد و خلوص خود را اندازهگيرى كنيم آن هم جهاد در همه ابعاد سياسى، نظامى، اقتصادى، فرهنگى و مهمتر از همه جهاد نفسانى و خداوند ما و ملت ما را در تمام اين ميدانهاى جهاد با پيروزى و سرافرازى بيرون آورد.
- 2- در سوره طور چنين مىخوانيم: (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ (17) فاكِهِينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ (18) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعملونَ (19) مُتَّكِئِينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ): «همانا پرهيزكاران در باغهاى بهشت و نعمتهاى بسيارند- آنها به نعمتى كه خدا نصيب آنها كرده دلشادند، و خدا از عذاب دوزخ محفوظشان داشته است-، و خطاب شود بخوريد و بياشاميد گوارايتان باد و اين بخاطر اعمال شماست- آنها بر تختها تكيه زده اند و حور العين راى جفت آنها قرار داديم).
- در سوره كهف هم چنين مىخوانيم: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عملوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا (107) خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا): «همانا براى كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت فردوس است و اين به عنوان خوشامد اينهاست (و مقامات بالاترى به آنها داده مىشود، هميشه در بهشت ابدى هستند و طلب انتقال از آنجا نمىكنند).
- «فردوس» به طورى كه بعضى مفسرين گويند: باغى است كه نعمتها و مواهب در آن جمع باشد، پس فردوس بهترين و برترين باغهاى بهشت است. در سوره كهف اين برترين باغهاى بهشت را تعبير به «نُزُل» كرده است، «نُزُل» اولين چيز است كه براى ميهمان مىبرند ما در زمستان چائى و تابستان مثلا شربت مىبريم، اين را عرب (نُزُل) تعبير مىكند، و اين به عنوان خوشامد است نه تمام پذيرائى، پس باغ فردوس به عنوان شربتى براى مؤمنين است، معلوم مىشود جلوههاى مخصوص پروردگار و حالات روحانى عجيبى است، كه ما را از درك آن بهرهاى نيست جز حسرت، مقاماتى است كه به مغزى خطور نكند و بر زبانى نيايد، مقاماتى است كه يك فرد بهشتى وقتى به آنها مىرسد توجّهى به باغ و ميوه و حور العين نكند يكى از اين مقامات رضوان الله است كه (رضوان الله اكبر) يعنى وقتى مىبينند خداوند از آنها راضى شده احساسى دارند كه با هيچ چيز معامله نكنند يكى از مقامات ديگر اينكه گاهى چندين هزار سال محو جمال حقند، و در جلوهاى از جلوات او غرقند، ك تصوير و تصور آن براى ما ممكن نيست.
- و جالب توجه است كه در آيه 102 همين سوره كهف مىفرمايد: (إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا): «ما دوزخ را براى كافرين به عنوان «نُزُل» مهيّا كردهايم» يعنى چنانكه بهشت فردوس و نعمتهاى آن (نُزُل) براى بهشتيان بود، جهنم و عذاب الهى براى كافرين هم (نُزُل) است، يعنى عذابهائى مافوق اين آتش و جهنم دارند كه قابل تصورّ براى ما نيست، در دعاى كميل حتماً ملاحظه فرمودهايد كه مولى بعد از اينكه اظهار ضعف در مقابل بلاهاى دنيوى و عقوبات و ناملايمات آن مىكند، و مىگويد: بلاء دنیا دوامش كم و مدتش كوتاه است مىفرمايد: چگونه بر بلاء آخرتى كه ناملايمات و دردش بيشتر و مدتش طولانى است مقاومت كنم، سپس كلام را به اينجا مىرساند كه: «فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك»: «بر فرض اى معبود و آقا و مولاى و پروردگارم صبر كردم بر عذاب (دردناك و جانسوز تو) چگونه صبر كنم، بر دورى و فراق از تو و بر فرض صبر كردم بر سوزش آتش تو، چگونه صبر كنم بر چشمپوشى و دورى از كرامت و بزرگوارى تو».
- از اين كلمات مولى در دعاى شريف كميل فهميده مىشود كه: فراق و دورى از خداوند و عدم رضايت او از بندهاش و حرمان از لقاء و دورى از رحمت و كرامت او، از زمره عقوباتى است كه بالاتر از عذاب جهنم و سوختن جسم است، زيرا مولى مىفرمايد اگر بر عذاب صبر كنم، چگونه بر اين امور صبر كنم؟! و به طور كلى مىتوان گفت هر نعمتى كه مافوق بهشت براى بهشتيان بود ضد آن عذابى مافوق عذاب جهنم براى جهنميان است. خداوند جرعهاى از حالات بهشتيان را به ما بنوشاند تا مست آن جمال شويم و ما را از حالات جهنميان دور دارد تا فرحناك از اين دورى شويم، بگذار اين بهشتيان و جهنميان را با اين حالات تنها گذاريم كه از درك آنها و جايگاههاى آنها عاجزيم و به سراغ چيزى رويم كه لااقل درك كنيم.
- وقتى تلاوت كننده آيات به اين آيات مىرسد، بايد دقت كند، چه چيزى باعث شده متقين به اين مقامات رسند، آيا چه بهائى به آن پرداختند؟ اگر قارى اينآيات دقت در اين آيات كند خود خواهد فهميد، به چه بهائى اين نعمتها را دهند، به ايمان و عمل صالح، چرا كه در سوره كهف فرمود اين نعمتها پاداش كسانى است كه ايمان و عمل صالح داشته باشند.
- عمل صالح ميوه ايمان است، چنانكه اين تعبير (الَّذِينَ آمَنُوا وَ عملوا الصَّالِحاتِ)* بسيار در قرآن ديده مىشود، لوازم و ابزار زندگى در آن جهان عمل صالح است، يعنى انجام مسؤوليتهائى كه خداوند متعال در هر شرايطى بر دوش انسان گذارده است، ابزار زندگى اين دنیا در اين دنیا فراهم مىشود، ولى از آخرت در همين دنیا آن روز، روز حساب است نه عمل و امروز روز عمل است نه حساب، كافرين هم مىدانند آن عالم، عالَم عمل نيست، لذا مىگويند خدايا ما را به دنیائى كه بوديم فرست، تا عمل صالح بجاى آوريم، ولى با جواب «كَلّا» روبرو مىشوند، و به آنها جواب رد داده مىشود، آرى «اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل» اين اعمال صالح مصالح ساختمانى آن قصور و وسائل آسايش آن بهشتها است، بايد از رهگذر دنیا ساختمان آخرت را ساخت (الدنیا مزرعة الاخرة) و از اين روى مولى على (عليه السلام) در نامهاى خطاب به فرزند خود مىفرمايد: (اصْلِح مَثْواك) اصلاح خانه آخرت كن، يعنى الان بايد آخرت خود را اصلاح كنى محافظت بر عمل صالح پشت شيطان را شكسته و دست او را از انسان قطع مىكند، اين را پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) در ضمن حديثى فرمودند:«المُؤازرة على العمل الصالح يقطع دابره»: «محافظت و استدامه بر عمل صالح پشت شيطان را مىشكند».
- عمل صالح دائره وسيعى دارد كه از پوسته هندوانه از بين راه برداشتن براى اينكه انسانى بر زمين نخورد را مىگيرد تا شهادت در راه خدا و يارى ستمديده و پوشاندن برهنه و احترام عالم، البته عمل صالحى مفيد است كه با خلوص نيت تحقق يابد، كه خلوص لُبّ و مغز عمل است، عمل بدون اخلاص مانند گردوى بىمغز است فكر مىكنى بهشتى براى خود ساختى ولى آنجا كه مىروى مىبينى چيزى آماده نشده است.
- در روايتى آمده كه خداوند به حضرت موسى (عليه السلام) فرمود: تاكنون عمل خالصى انجام دادهاى؟ گفت: آرى نماز خواندهام، روزه گرفتهام، ذكر گفتهام، فرمود نمازت جواز عبور از پل صراط است (يعنى وسيله شناختن است كه او مؤمن و معتقد است، و از كافرين شناخته مىشود) و روزه سپر از آتش، و ذكر موجب ترفيع درجات در بهشت است، پس همه براى خودت بوده، موسى (عليه السلام) گريست و عرض كرد: خداوندا كارى به من بياموز كه فقط براى تو باشد، خطاب شد: ستمديدهاى را يارى كردهاى؟! برهنهاى را پوشاندهاى؟ تشنهاى را سيراب نمودهاى؟ به عالمى احترام كردهاى؟ اينها اعمال خالص است.
- از اين روايت استفاده مىشود، عمل خالص آن است كه: قصد نفع بردن از آن نكنيم گرچه خداوند خود نفع مىدهد، بايد قصد نفع رساندن به غير در عمل لحاظ كنيم، گرچه عملى بسيار كوچك باشد، گاهى فردى عملى را انجام مىدهد و ديگرى ضد آن را ولى چون خود و نفع مردم را لحاظ كردهاند، هر دو عمل صالح انجام دادهاند، آن داستان معروف است كه كسى در راه ميخى ديد آن را در زمين فرو كرد به گمان اينكه اگر كسى با اسب يا حيوان ديگر عبور كرد، افسار اسب را به اين ميخ ببندد، و لختى بيارمد، ديگرى پس از آن آمد و ميخ را بيرون آورده و به كنارى افكند، و گفت شايد كسى از اينجا عبور كند، و اين ميخ را نبيند پايش به آن بخورد و مجروح گردد، اين دو هر دو عمل صالح انجام دادهاند گرچه برخلاف يكديگر كار كردهاند.
- پس اى برادر ببين عمل صالح و وظيفهاى كه امروز بر دوش تو است چيست، خداوند ما را در رسيدن به سطح مطلوب در همه زمينهها يارى، و توفيق انجام هرچه بيشتر عمل صالح را به ما عنايت فرمايد. انشاءالله.
- بحث در تدبر و تفكر در آيات الهى بود و به مناسبت دو نمونه از آيات تهديد و دو نمونه از تشويق را متذكر شديم با توضيحاتى كه داده شد، روشن گرديد كه بايد تلاش كرد تا در زمره كسانى نباشيم، كه خداوند متعال فرمود:(أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن أَمْ عَلَى قُلُوب أَقْفَالُهَا):«آيا در قرآن تدبّر نمىكنند؟ يا بر دلهاى آنها قفل نهاده شده است» در خود بنگر مبادا بواسطه اعمال زشت و صفات ناپسند، قلب ما قفل خورده و نمىدانيم،
- چرا از قرآن ى كه نور است گريزانيم؟(قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ)
- چرا از كتابى كه تماماً يادآورى و ذكر و بركت است غافليم(وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ)
- چرا از نسخه شفابخش و رحمت الهى بيزاريم(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقرآن ما هُوَشفاء وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)
- در حديثى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير جمله (أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)چنين آمده است:«انّ لَكَ قلباً و مسامع و انّ الله اذا اراد ان يهدىَ عبداً فَتَحَ مسامع قَلبه و اذا اراد به غَير ذلك خَتَم مسامع قلبه فلا يصلح ابداً و هو قول الله عزوجل (أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها): «براى تو قلبى است و گوشهائى كه (راه نفوذ در آن است) و خداوند هرگاه بخواهد بندهاى را (به خاطر تقوايش) هدايت كند، گوشهاى قلب او را مىگشايد، و هنگامى كه غير از اين بخواهد بر گوشهاى قلبش مهر مىنهد، به گونهاى كه هرگز اصلاح نخواهد شد، و اين معنى سخن خداوند است»(أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها).
- از آياتى كه امر به تدبّر مىكند به خوبى استفاده مىشود كه قرآن براى هر كس قابل فهم است، ولى به مقدار بضاعت علمى، و اگر قابل فهم نبود، امر به تدبّر لغو بود و خداوند بزرگتر از آن است كه سخن لغو گويد، پس آنچه بعضى فكر مىكنند قرآن قابل فهم ما نيست، و كتابى فوق فهم ما است، اينها يا عالمانه و يا جاهلانه قرآن را طرد مىكنند، و متوجّه نيستند، ما فكر مىكنيم به طرفدارى از اين كتاب الهى سخن مىگويند، و ظاهر سخن آنها هم زيبا است، ولى اگر در سخن آنها دقت شود، مفهوم حرفشان اين است كه: قرآن را بايد فقط خواند و از متن زندگى و جامعه كنار گذارد، زيرا فقط الفاظى مىفهميم و معانى آن را درك نمىكنيم،
- (1). سوره محمّد، آيه 24. تدبّر از ماده دَبر به معنى بررسى نتائج و عواقب چيزى است به عكس تفكّر كه بيشتر به بررسى علل و اسباب چيزى گفته مىشود و بكار بردن هر دو تعبير در قرآن مجيد پرمعنا است- اقْفال در آيه جمع قُقْل در اصل از ماده (قَفول) به معنى بازگشت كردن يا (قَفيل) به معنى اشياء خشك است و از آنجا كه وقتى در را ببندند و بر آن قفل زنند هر كس بيايد از آنجا باز مىگردد، و همانند موجود خشك و غير قابل انعطاف چيزى در آن نفوذ نمىكند، به اين ابزار مخصوص قفل گفته شده است (تفسير نمونه، جلد 21، صفحه 469 ذيل همين آيه).
- مبارك چيزى است كه داراى خير مستمر و مداوم باشد، و اين تعبير در مورد قرآن اشاره به دوام استفاده جامعه انسانى از تعليمات آن است، و چون مطلق آمده هرگونه خير و سعادت دنیا و آخرت را شامل مىشود.
- آيا از خود نبايد بپرسيم اگر قرآن قابل تدبّر و درك نيست چرا فقط در خود قرآن چهار مرتبه امر به تدبّر شده، و اين غير از مواردى است كه امر به تفكر و تفقّه و غيره شده است يعنى فقط ماده (تدبّر) اين قدر مورد تأكيد قرار گرفته است. (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن ) آيا نخواندهاند كه خداوند غايت انزال قرآن را تدبّر در آيات آن و تذكر قرار داده است. (كتابٌ انزلناه اليك مباركٌ ليدّبّروا آياته و لِيتذَكّرَ اوُلُوا الالباب) : «اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كردهايم، تا در آيات آن تدبر كنند، و صاحبان مغز (و انديشه) متذكّر شوند» در پايان بايد بگويم، بحث در مورد قرآن بسيار وسيع و گسترده است و قرآن بحرى است كه هر چه از آن آب برداشته شود كمبودى در آن احساس نمىشود و از اين روى بحث را به همين جا خاتمه مىدهيم و اميد است در مجالهائى ديگر سخنان تازهاى از قرآن استفاده كنيم.
- مرحوم الهى در ذيل فراز (فاذا مرّوا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلّعت نفوسهم اليها شوقا و ظنّوا انها نصب اعينهم) چنين مىسرايد:
وما كُلّ مَنْ يُبدى البَشاشَة كائناً | اخاك اذا لَم تُلفِه لك مُنْجِدا | |
|
چو آنان بگذرند از دفتر عشق | در آن آيت كه ناز دلبر عشق | |
به رحمت از پى تشويق ديدار | نمايد لطف و دلجوئى بسيار | |
كنند از دل فغان چون بلبل از شوق | طمع بندند بر وصل گل از شوق | |
تو گوئى نزد آن آيات رحمت | همى بينند باز ابواب جنّت | |
نوازشهاى آن آيات دلبر | قرار از دل ربايد هوش از سر | |
زعشق، افروزد آتش به دلها | نمايد گلستانها زآب و گلها | |
سپاه شوق را دلدار سازد | كُمِيت عقل را رهوار سازد | |
نفوس پاك آن پرهيزكاران | بِوَجد آرد چو بلبل در بهاران | |
كه گوئى در بهشتند آرميده | ز دلهاشان گل رضوان دميده | |
الهى آتش عشقم برافروز | بلطف خويش بختم ساز فيروز | |
به لطف خود چو آن آزاد مردان | دلم روشن بنور شوق گردان | |
و نيز در ذيل (و اذا مروا بآية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم) چنين مىسرايد:
بر آن آيات پر تخويف دلدار | چه بگشايند گوش عقل هشيار | |
تو گوئى بشنوند افغان دوزخ | زفير از شعله سوزان دوزخ | |
جهنم را بگوش دل زفيرى است | كه گوئى اژدهاى خورده تيريست | |
كه هر بيداد و عصيان در جهانست | شرار دوزخى در وى نهانست | |
وليكن جان مردان دل آگاه | بدان فرياد و آن غوغا برد راه | |
***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج1، ص: 527
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
[1] . لازم تأكيد و نون تأكيد ثقيله در( لنهدينّهم) شاهد اين تأكيد است.