- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -90- به خاطر دشمنى ظلم نمىكند- 91- به خاطر دوستى مرتكب گناه نمىشود لا يحيف على من يبغض و لا يأثم فيمن يحب
- ترجمه: پرهيزگار بر كسى كه با او دشمنى دارد ظلم روا نمىدارد و بخاطر كسى كه دوستش دارد گناه نمىكند.
- ***شرح: مولى در اين دو فراز اشاره به دو مطلب مهم مىكنند، يكى اينكه پرهيزگار اگر به واسطه معيارهاى انسانى اسلامى با كسى عداوت و دشمنى پيدا كرد، ظلمى بر او روا نمىدارد، با اينكه زمينه و انگيزه ظلم كه بغض و عداوت است موجود است
- و ديگر اين كه اگر برحسب همان معيارها با كسى دوستى ورزيد به خاطر دوستى مرتكب گناه نمىشود، براى رضا و خشنودى او پا روى اصول اعتقادى خود نمىگذارد، معمولا اگر انسان با كسى دشمن شد، شيطان وسوسه مىكند كه به او ضربهاى زند، و توجيهاتى نيز در جلو پاى او مىگذارد،
- كه چنين و چنان كن، او بود كه به تو اهانت كرد، او بود كه حق تو را پايمال كرد، او بود آبروى تو را بُرد، او بود ستم به تو روا داشت ...
- حتى اگر خودش نتواند در برابر او بايستد، نفس مىگويد دوستان ديگر خود را ببين و وادارشان كن او را تنبيه كنند و گاهى مىگويد، ادب كنند يعنى وجهه اخلاقى به مسئله مىدهد، در حالى كه عمل خود و دوستانش ضد اخلاقى است.
- از طرف ديگر وقتى انسان دوستى پيدا كرد، دلش مىخواهد هر چه او مىگويد، انجام دهد و اين در عشقهاى مجازى بين دو جنس مخالف بيشتر است، خدا نكند پسرى عاشق دخترى نااهل يا برعكس دختر عاشق پسرى نااهل شود، كه چه بسا اين عشق و محبت كاذب انسان را كور و كر مىكند
- و حتى پا روى اعتقادات و اصول مسلم و پذيرفته شده عقلى و نقلى مىگذارد، و دست به گناه آلوده مىكند و محدوديتهاى مرزهاى الهى را مىشكند،
- چه بسا پسر جوان به خاطر محبوبش بىنماز و بى اعتقاد مىشود و فكر مىكند اگر در برابر اين دوست معشوقش نماز خواند و ظواهر دين را رعايت كند، امّل و غير مترقى است و چه بسا دختر بواسطه اين كه پسرى را دوست مىدارد و او نااهل است و خانوادهاش بىحجاب است، دست از حجاب خود مىكشد و حريم عفّت را مىشكند!
- مولى در اين دو فراز مرز حبّ و بغض را مشخص مىكنند، كه نبايد از محدوده شرعى خارج شود مثل بعضى قضات و يا امراء جور مباش، كه وقتى بغضى كس را به دل گرفتند، در صدد ظلم به او هستند و نه مثل كسى باش كه به خاطر دوست داشتن كسى، اگر خلاف كرد،
- حكم شرعى او را نگويد به خاطر حُبّ مُفرط به همسرش، دلش نمىآيد، بگويد چادر نازك و جوراب نازك مپوش چون رنجيده خاطر مىشود بدين ترتيب خدا را مىرنجاند، تا همسرش رنجيده نشود!
- حكماء گفتهاند محبت پنج نوع است: طبيعى، مثل 1محبت اولاد، ارادى مثل 2محبت دوستان و ياران، شَهَوىّ (از روى شهوت و ميل درونى) مثل 3محبت همسران، نفعى مثل 4محبت انعام كنندگان و الهى مثل 5محبت اهل خير.
- پرهيزگار واقعى به خاطر هيچكدام از اين محبتها و دوستيها مرز و حدود را نمىشكند.
- به خاطر دوستى، خلاف مكن، حق را ناحق مكن، ستم به ديگرى منما.
- حُبّ و بغض دو نيرو در روان آدمى است، كه يكى جذب و ديگرى دفع مىكند، در صورتى اين دو نيرو خوب عمل مىكنند كه برآيند حاصل از اينها تحقق منوّيات الهى باشد، حبّ و بغض نبايد انگيزهاى براى تجاوز و شكستن حدود باشد، بلكه بايد وسيلهاى براى سرعت دادن به حركت معنوى باشد.
- به خاطر بغض ديگرى ظلم به او مكن، كه مولى فرمودند: «البَغْىُ سائَقٌ الى الحين»:
- «ظلم و تجاوز انسان را به هلاكت مىبرد».
| بغى بيخ حيات را بكند | |
مرد را از از صَفِ بقا ببرد | ناگه اندر كف فنا فكند |
- فكر مكن اگر به او ظلم كردى هنرى كردهاى و پيروزى و افتخارى نصيب خود كردهاى، كه مولى على (عليه السلام) فرمودند: «لا ظفر مع البغى»: «با ظلم، پيروزى حاصل نمىشود».
| ظفر از راه او عنان بر تافت | |
ور ظفر يافت منفعت نگرفت | پس چنان است آن ظفر كه نيافت |
- مرحوم الهى، در ذيل فراز «لا يحيف على من يبغض» چنين گويد:
ز بد خواهى گرش خاطر غمين است | نه هرگز بر جفايش در كمين است | |
| كه جانش راست زيب دانش و داد | |
درى غير از نكوكارى نشايد | به روى دوست يا دشمن گشايد |
| روان خويشتن را تيره سازد | |
ستمگر بر هلاك خود تواناست | هلاك خود نخواهد هر كه داناست | |
| روان را زار سازد خسته تن را | |
كسى كو ناتوان را ستم كرد | دو عالم خويش را زار و دژم كرد | |
| كه بيند كيفر خود هر جفا كار | |
به نيكى كوش و در بيداد مخروش | نسازد دهر كيفر را فراموش | |
| خودى، گر نيك پندارى نشانت | |
جهان آئينه وَش هر نقش بندد | اگر خندى به رويت باز خندد | |
| بگرياند جهانت روزگارى | |
- حكايت
شنيدم گفت: مرغ ناتوانى | كه صيدش كرد باز سخت جانى | |
| كه باز چرخ سوزد از فغانم | |
ستمديده چو آه از دل برآرد | بر ستمگر شرار قهر بارد | |
| به شكل تير صيادى شد آن آه | |
نكرد طعمهاش آن ناتوان را | كه داد اندر كف صياد جان را | |
| كه با وى گرگ خونخوارى در افتاد | |
بر آن گرگ از جفاى آسمان باز | پلنگى چيره شد چون مرغ و شهباز | |
| تو دانى در جهان اين بوده احوال | |
گر امروز از تو مسكينى بنالد | دگر روزى سپهرت گوش مالد |
- مرحوم الهى در ذيل فراز «و لا يأثم فيمن يحب» گويد:
دل روشن نسازد از گنه تار | به راه دوستان آن نيك رفتار | |
| كه آسايد روان دوستانش |
| در اندازد كه ياران را كند شاد | |
دلا در راه عصيان چند تازى | كه خود سوزى و ياران را نوازى | |
| براى دوست بزم افروختن را | |
زهى نادان كه خود را خوار سازد | به عصيان، تا دگر كس را نوازد | |
| كه قرب دوستان را باز يابد |
- *** اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج2، ص: 529
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم