امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -90- به خاطر دشمنى ظلم نمى‏كند- 91- به خاطر دوستى مرتكب گناه  نمى‏شود

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -90- به خاطر دشمنى ظلم نمى‏كند- 91- به خاطر دوستى مرتكب گناه  نمى‏شود لا يحيف على من يبغض و لا يأثم فيمن يحب‏
  4. ترجمه: پرهيزگار بر كسى كه با او دشمنى دارد ظلم روا نمى‏دارد و بخاطر كسى كه دوستش دارد گناه  نمى‏كند.
  5. ***شرح: مولى در اين دو فراز اشاره به دو مطلب مهم مى‏كنند، يكى اينكه پرهيزگار اگر به واسطه معيارهاى انسانى اسلامى با كسى عداوت و دشمنى پيدا كرد، ظلمى بر او روا نمى‏دارد، با اينكه زمينه و انگيزه ظلم كه بغض و عداوت است موجود است
  6. و ديگر اين كه اگر برحسب همان معيارها با كسى دوستى ورزيد به خاطر دوستى مرتكب گناه  نمى‏شود، براى رضا و خشنودى او پا روى اصول اعتقادى خود نمى‏گذارد، معمولا اگر انسان با كسى دشمن شد، شيطان وسوسه مى‏كند كه به او ضربه‏اى زند، و توجيهاتى نيز در جلو پاى او مى‏گذارد،
  7. كه چنين و چنان كن، او بود كه به تو اهانت كرد، او بود كه حق تو را پايمال كرد، او بود آبروى تو را بُرد، او بود ستم به تو روا داشت ...
  8. حتى اگر خودش نتواند در برابر او بايستد، نفس مى‏گويد دوستان ديگر خود را ببين و وادارشان كن او را تنبيه كنند و گاهى مى‏گويد، ادب كنند يعنى وجهه اخلاقى به مسئله مى‏دهد، در حالى كه عمل خود و دوستانش ضد اخلاقى است.
  9. از طرف ديگر وقتى انسان دوستى پيدا كرد، دلش مى‏خواهد هر چه او مى‏گويد، انجام دهد و اين در عشقهاى مجازى بين دو جنس مخالف بيشتر است، خدا نكند پسرى عاشق دخترى نااهل يا برعكس دختر عاشق پسرى نااهل شود، كه چه بسا اين عشق و محبت كاذب انسان را كور و كر مى‏كند
  10. و حتى پا روى اعتقادات و اصول مسلم و پذيرفته شده عقلى و نقلى مى‏گذارد، و دست به گناه  آلوده مى‏كند و محدوديتهاى مرزهاى الهى را مى‏شكند،
  11. چه بسا پسر جوان به خاطر محبوبش بى‏نماز و بى اعتقاد مى‏شود و فكر مى‏كند اگر در برابر اين دوست معشوقش نماز خواند و ظواهر دين را رعايت كند، امّل و غير مترقى است و چه بسا دختر بواسطه اين كه پسرى را دوست مى‏دارد و او نااهل است و خانواده‏اش بى‏حجاب است، دست از حجاب خود مى‏كشد و حريم عفّت را مى‏شكند!
  12. مولى در اين دو فراز مرز حبّ و بغض را مشخص مى‏كنند، كه نبايد از محدوده شرعى خارج شود مثل بعضى قضات و يا امراء جور مباش، كه وقتى بغضى كس را به دل گرفتند، در صدد ظلم به او هستند و نه مثل كسى باش كه به خاطر دوست داشتن كسى، اگر خلاف كرد،
  13. حكم شرعى او را نگويد به خاطر حُبّ مُفرط به همسرش، دلش نمى‏آيد، بگويد چادر نازك و جوراب نازك مپوش چون رنجيده خاطر مى‏شود بدين ترتيب خدا را مى‏رنجاند، تا همسرش رنجيده نشود!
  14. حكماء گفته‏اند محبت پنج نوع است: طبيعى، مثل 1محبت اولاد، ارادى مثل 2محبت دوستان و ياران، شَهَوىّ (از روى شهوت و ميل درونى) مثل 3محبت همسران، نفعى مثل 4محبت انعام كنندگان و الهى مثل 5محبت اهل خير.
  15. پرهيزگار واقعى به خاطر هيچكدام از اين محبتها و دوستيها مرز و حدود را نمى‏شكند.
  16. به خاطر دوستى، خلاف مكن، حق را ناحق مكن، ستم به ديگرى منما.
  17. حُبّ و بغض دو نيرو در روان آدمى است، كه يكى جذب و ديگرى دفع مى‏كند، در صورتى اين دو نيرو خوب عمل مى‏كنند كه برآيند حاصل از اينها تحقق منوّيات الهى باشد، حبّ و بغض نبايد انگيزه‏اى براى تجاوز و شكستن حدود باشد، بلكه بايد وسيله‏اى براى سرعت دادن به حركت معنوى باشد.
  18. به خاطر بغض ديگرى ظلم به او مكن، كه مولى فرمودند: «البَغْىُ سائَقٌ الى الحين»:
  19. «ظلم و تجاوز انسان را به هلاكت مى‏برد».
  1. بغى شوم است گِرد بَغْى مگرد
 

بغى بيخ حيات را بكند

مرد را از از صَفِ بقا ببرد

 

ناگه اندر كف فنا فكند

  1. فكر مكن اگر به او ظلم كردى هنرى كرده‏اى و پيروزى و افتخارى نصيب خود كرده‏اى، كه مولى على (عليه السلام) فرمودند: «لا ظفر مع البغى»: «با ظلم، پيروزى حاصل نمى‏شود».
  1. هر كه از راه بغى چيزى جست‏
 

ظفر از راه او عنان بر تافت‏

ور ظفر يافت منفعت نگرفت‏

 

پس چنان است آن ظفر كه نيافت‏

  1. مرحوم الهى، در ذيل فراز «لا يحيف على من يبغض» چنين گويد:

ز بد خواهى گرش خاطر غمين است‏

 

نه هرگز بر جفايش در كمين است‏

  1. به دشمن هم نخواهد جور و بيداد
 

كه جانش راست زيب دانش و داد

درى غير از نكوكارى نشايد

 

به روى دوست يا دشمن گشايد

 

  1. ستمگر شمع جان خود گدازد
 

روان خويشتن را تيره سازد

ستمگر بر هلاك خود تواناست‏

 

هلاك خود نخواهد هر كه داناست‏

  1. ستمگر خوار سازد خويشتن را
 

روان را زار سازد خسته تن را

كسى كو ناتوان را ستم كرد

 

دو عالم خويش را زار و دژم كرد

  1. بينديش از جفاى خلق و هشدار
 

كه بيند كيفر خود هر جفا كار

به نيكى كوش و در بيداد مخروش‏

 

نسازد دهر كيفر را فراموش‏

  1. چو تير نيك و بد جست از كمانت‏
 

خودى، گر نيك پندارى نشانت‏

جهان آئينه وَش هر نقش بندد

 

اگر خندى به رويت باز خندد

  1. و گر گريد ز دستت دل فكارى‏
 

بگرياند جهانت روزگارى‏

   

 

  1. حكايت‏

شنيدم گفت: مرغ ناتوانى‏

 

كه صيدش كرد باز سخت جانى‏

  1. مباش ايمن ز آه خسته جانم‏
 

كه باز چرخ سوزد از فغانم‏

ستمديده چو آه از دل برآرد

 

بر ستمگر شرار قهر بارد

  1. نكرد اين نكته گوش آن باز و ناگاه‏
 

به شكل تير صيادى شد آن آه‏

نكرد طعمه‏اش آن ناتوان را

 

كه داد اندر كف صياد جان را

  1. بر آن صياد نيز اين رفت بيداد
 

كه با وى گرگ خونخوارى در افتاد

بر آن گرگ از جفاى آسمان باز

 

پلنگى چيره شد چون مرغ و شهباز

  1. چه آمد بر پلنگ تيز چنگال‏
 

تو دانى در جهان اين بوده احوال‏

گر امروز از تو مسكينى بنالد

 

دگر روزى سپهرت گوش مالد

  1. مرحوم الهى در ذيل فراز «و لا يأثم فيمن يحب» گويد:

دل روشن نسازد از گنه تار

 

به راه دوستان آن نيك رفتار

  1. ز عصيان رنج نپذيرد به جانش‏
 

كه آسايد روان دوستانش‏

 

  1. چرا جان در تبهكارى و بيداد
 

در اندازد كه ياران را كند شاد

دلا در راه عصيان چند تازى‏

 

كه خود سوزى و ياران را نوازى‏

  1. به خود چون شمع خواهى سوختن را
 

براى دوست بزم افروختن را

زهى نادان كه خود را خوار سازد

 

به عصيان، تا دگر كس را نوازد

  1. ز قرب درگه حق روى تابد
 

كه قرب دوستان را باز يابد

  1. *** اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج‏2، ص: 529
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید